در ادامه اين گزارش كه به قلم محمد معصوميان انتشار يافت، مي خوانيم: جايي كه با كمك يكي از دوستان توانستم چند ساعتي را در آنجا بگذرانم. او ميگويد: «به طور معمول هفته اي سه تا چهار شب اين بازي در صورت به حد نصاب رسيدن بازيكنان برپا ميشود.» اما برنده اصلي بازي صاحب خانهاي است كه به «كانيات بگير» شهرت دارد؛ ماهي 4 ميليون اجاره آپارتمان ميدهد و شبي 20 ميليون در ميآورد. همين ارقام ميليوني باعث شده خانه هاي بازي پوكر در تهران رو به افزايش باشد. حدود 100 خانه.
ساعت تقريباً دوازده شب است. در راه به كارهايي كه نبايد انجام بدهم فكر ميكنم. توي راهپله آپارتمان از پشت در ورودي هيچ صدايي بيرون نميآيد. با دوستم وارد خانه ميشويم. در هال و پذيرايي يك دست مبل چرمي و يك ميز ناهار خوري گذاشتهاند. روي ميز روبه روي تلويزيون هم دستگاه كارتخوان. يك آشپزخانه و دو اتاق خواب كه در يكي تخت دونفره بزرگي گذاشتهاند و در اتاق ديگر بسته است. صداي همهمه خفيفي ميآيد. در باز ميشود و دود غليظي به همراه نگاهها به سمتم ميچرخد. هشت نفر دور ميز بزرگي نشستهاند. يك جوان كه به نظر ايراني نميآيد كارتها را پخش ميكند. پرده ضخيمي پنجره اتاق را پوشانده است.
دوستم مرا با اسم ديگري به صاحبخانه معرفي ميكند. كارتها در حال پخش شدن هستند. صاحبخانه از جايش بلند ميشود، دستش را پشتم ميگذارد و همين طور كه دوستانه و آرام مرا به سمت در راهنمايي ميكند، ميپرسد نوشيدني چيزي ميل داريد؟ متوجه ميشوم نبايد در اتاق بمانم و با او به آشپزخانه ميروم. ميگويد هر چه دوست داشتي از يخچال بردار يا از «بنيگنو» بخواه برايت بياورد. بنيگنو كارگر فيليپيني خانه است. همان پسر جواني كه در اتاق كارت پخش ميكرد. سرم كمي گيج ميرود. بايد تأثير انواع دودهايي باشد كه در خانه پيچيده؛ بوي گراس. در يخچال را باز ميكنم. پر از نوشيدنيهاي انرژيزا و سسهاي يك نفره است.
دوستم با چشمان قرمز از اتاق بيرون ميآيد تا باهم حرف بزنيم. به بالكن ميرويم تا هواي تازهاي به صورتم بخورد. او برايم از روزهايي ميگويد كه بازي پوكر را در سايتهاي پوكر و با پول تو جيبي كه از پدر و مادرش ميگرفت شروع كرد. اما حالا بشدت آلوده شده است: «اوايل كه بازي را در سايتها شروع كردم، فكر نميكردم يك روز اينجاها بيايم و بازي كنم. اما حالا معتاد اين بازي هستم. معتاد لحظههايي كه استرس تمام وجودت را ميگيرد و همه تنت ميلرزد. خيلي سعي كردم ديگر نيايم اما فقط چند هفته دوام آوردم. اكثر آدمهايي كه اين بازي را ميكنند همين حس را دارند.»
خيليهاي ديگر هم مثل او هستند و تمام زندگي خود را وقف اين بازي كردهاند. از او ميپرسم چرا بعضي از بازيكنها عينك آفتابي به چشم دارند يا اخم كردهاند و گره ابرويشان باز نميشود؟ ميگويد: «پوكر يكي از محبوبترين بازيهاي قمارخانهاي دنياست كه با ورقهاي پاسور بازي ميشود. توي اين بازي بلوف زدن يا همان دروغ گفتن كار مرسومي است و اگر درست در مورد برگهايي كه دستت هست بلوف بزني، يكهو ميبيني بدون اينكه برگههاي خوبي دستت باشد بازي را بردهاي. براي همين بعضي عينك به چشم ميگذارند يا كاري ميكنند كه موقع بازي و بلوف زدن چشمهايشان پيدا نباشد.»
او برايم از پولهايي كه در اين خانهها رد و بدل ميشود ميگويد: «هر كس كه وارد ميشود همان ابتدا پول را به حساب صاحبخانه واريز ميكند و او از آن پول خريد ميكند. شام و نوشيدني و دود كردني. آخر بازي هم ژتونها را ميشماريم و صاحبخانه پول افراد برنده را به حساب آنها ميريزد و درصد خودش را برميدارد. بازي با يك ميليون تومان شروع ميشود و سقفي ندارد. اينجا پول زيادي رد و بدل نميشود و جاهايي هستند كه خيلي مجهزتر از اينجاست و شرطهاي نجومي ميبندند.
ميپرسم خودت به آن خانهها رفته ايي؟ ميگويد: «چند باري رفته ام ولي كم بازي كردهام. سيستم آنجا با اينجا زمين تا آسمان فرق ميكند. پنت هاوس برج است و پر از مشروبات گران قيمت و مواد مخدر جورواجور. گاهي هم سرويسهاي عجيب و غريبي به بازيكنها ميدهند. مثلاً همين بنيگنو، كارگر فيليپيني كه اينجا ميبيني متخصص ماساژ است. گاهي به خاطر طولاني شدن بازي و اينكه نميشود وسطش بلند شد به او پول كمي ميدهيم كه روي صندلي ماساژ بدهد. پيش ميآيد بازي از ساعت 12 شب شروع شود و تا 12ظهر فردا طول بكشد.»
برايم توضيح ميدهد كه گاهي اتفاقات عجيب هم در اين خانهها ميافتد: «خودم هم چند باري برايم پيش آمده بخصوص آن اوايل كه خيلي فوت و فن ماجرا را نميدانستم.» گاهي صاحبخانهها آدمهاي پولدار و كم تجربه را با ترفند به خانه ميكشانند و بازيكنهايي را كه امين خودشان هستند براي بازي ميآورند و روبه روي فرد هدف ميگذارند و بدون اينكه طرف پولدار بداند، جيب او را خالي ميكنند. ياد فيلم برنده اسكار «1973 كلاهبرداري » ميافتم. دوست من هم يكي از همانهايي است كه چند سال پيش پول كلاني در يكي از اين بازيها باخته و حالا به نظر خودش در حال زنده كرده آن پول است.
از او ميپرسم آيا خانمها هم در اين بازي شركت ميكنند؟ ميگويد: «آره خيليها هستند كه علاقهمندند و بازيكن هاي خوبي هم هستند. من چند نفر را ميشناسم كه حتي خانه پوكر هم دارند.»
زنگ در به صدا در ميآيد و صاحبخانه كه مرد ميانسالي است جعبههاي بزرگ غذا را از فروشنده ميگيرد و روي ميز ميگذارد. بنيگنو، غذاهاي رنگ وارنگ را روي ميز ميچيند. زرشك پلو، كوفته، كشك بادمجان و كباب. به همراه ژله براي دسر و سالاد. روي صندلي مينشينيم و بازيكنان يكي يكي از اتاق بيرون ميآيند. آقاي دكتر شاد است و بقيه عصبي. غذاي خود را ميگيرند و هر كدام گوشهاي مينشينند و بعضي كنار هم. اكثراً جوان هستند و از سوئيچهايي كه روي ميز است ميشود فهميد كسي ماشين زير صد ميليون تومان ندارد.
پسر جوان لاغر اندام از بقيه عصبيتر به نظر ميرسد گويا پول زيادي باخته. چند قاشق غذا ميخورد و نگاهي به اطراف ميكند؛ انگار منتظر است با كسي دعوا بيفتد. آقاي دكتر وسط ميز نشسته و خنده از لبش جدا نميشود. پسر عصبي سعي ميكند با شوخي او را تحريك كند: «آقاي دكتر ما آخر نفهميديم نخ دندان براي دندان خوب است يا نه؟» همه ميزنند زير خنده و دكتر سرش را از غذا بلند نميكند. صاحبخانه دستهايش را توي هوا تكان ميدهد و بقيه را آرام ميكند.
صداي خندهها توي سرم ميپيچد و نگاههاي تند و تيز بقيه را بيشتر حس ميكنم. پسر جواني كنارم روي مبل نشسته و سرش توي گوشي است. ميپرسد ميداني چه چيزي تو دنيا عادلانه پخش شده؟ ميگويم: «لابد بيپولي» ميخندد و ميگويد: «نخير، عقل تنها چيزي است كه در دنيا به صورت عادلانه پخش شده. تا حالا كسي را ديدهاي كه از بيعقلي بنالد؟» خندهام ميگيرد.
ساعت يك نيمه شب است اما در خانه پوكر انگار تازه ساعت 7 غروب است. هر چه چشم ميچرخانم ساعتي روي ديوار نميبينم. انگار به تقليد از كازينوهاي لاس وگاس اينجا هم از ساعت ديواري خبري نيست تا بازيكنان مرور زمان را احساس نكنند و پول بيشتري خرج كنند. بعد از خوردن غذا هر كدام سيگاري روشن ميكنند و بعضي گراس ميكشند. يكي از بچهها زودتر داخل اتاق ميرود و داد ميزند: «بنيگنو مشروب بيار!» بنيگنو در كابينت را باز ميكند و من، بدون جلب توجه كمي كج ميشوم كه داخل قفسه را ببينم. قفسه پر از شيشههاي جورواجور الكل است.
با پوكربازها وارد اتاق ميشوم. هر كدام سرجايشان مينشينند. يك اسكناس 100 دلاري وسط ميز كنار ژتونها و ورق بازي خودنمايي ميكند. موقع نشستن بعضيها در گوشي حرف ميزنند و موبايلشان را روي ميزهاي كوچكي كه گوشههاي اتاق و كنار دستشان است ميگذارند. دوستم دستم را ميگيرد و بيرون مي رويم و روي مبل مينشينيم. صاحبخانه بيرون ميآيد و ميرود طرف بالكن طوري كه كسي نبيند. دوستم هم ميرود سمتش و در گوشي حرف ميزنند. از او ميپرسم صاحبخانه دوستت است؟ ميخندد و ميگويد: «اگر دوستم نبود كه نميتوانستم تو را اينجا بياورم.» نميپرسم چه گفتيد و چه شد. چون ميدانم او همه چيز را به من نميگويد.
سرم گيج ميرود و از دوستم خداحافظي ميكنم. او هم به سمت اتاق ميرود و صداي بازيكنها كه از اصطلاحات مخصوص بازي پوكر استفاده ميكنند، توي خانه ميپيچد؛ چك، چك، كال، ريز...
*منبع: روزنامه ايران،1395.10.4
**گروه اطلاع رساني**9117**2002**انتشار دهنده:فاطمه قنادقرصي
تهران- ايرنا- روزنامه ايران در گزارشي مي نويسد: يكي گوشه كلاه لبه دارش از عرق خيس شده و ديگري عينك آفتابي زده. هشت نفر در اتاق نيمه تاريك پر از دود پشت ميز نشستهاند و با صورتهاي بيحالت مشغول بازي پوكر هستند. اينجا در خانههاي پوكر تهران خبري از نورهاي نئوني و چراغهاي چشمك زن نيست. همه چيز در سكوت برگزار ميشود و صاحبخانه هر چند دقيقه با وسواس به همه بازيكنان تذكر ميدهد. يك آپارتمان تقريباً قديمي در شمال شهر تهران محل جمع شدن بازيكنان اين بازي است.