۱۸ دی ۱۳۹۵، ۹:۳۵
کد خبر: 82376989
T T
۰ نفر

فراموش شدگان

۱۸ دی ۱۳۹۵، ۹:۳۵
کد خبر: 82376989
فراموش شدگان

تهران- ايرنا- روزنامه شهروند درباره ١٢ خانواده كه ٤٠ سال است در پارك چيتگر به حال خود رها شده‌اند به ارايه گزارشي پرداخت و نوشت: ماموران سرشماري با ديدن عكس هاي هوايي، اين منطقه را پيدا كردند ساكنان اين منطقه در تمام اين سال ها بدون گاز، آب آشاميدني و تلفن زندگي كرده‌اند. «بياييد پارك چيتگر. خانه‌هاي سازماني. پلاك هم نداريم.»

در ادامه اين گزارش مي خوانيم: آدرس ١٢خانواده ساكن در جنگل چيتگر همين است. تمام آن صد نفر وقتي مي‌خواهند آدرس خانه‌هاي سيماني و بدون پلاك‌شان را به دوست و آشنا بدهند مي‌گويند جنگل. درست وسط جنگل چيتگر، كنار كاج‌ها و سروهاي نقره‌اي دو ساختمان مي‌بينيد «ما چهل و چند سال است در آن ساكنيم». هر ٦ خانواده در يكي از دو ساختمان سيماني زندگي مي‌كنند و تمام اين سال‌ها لابه‌لاي درختان بدون گاز، آب آشاميدني، تلفن و راه ارتباطي عمر گذرانده‌اند‌.

** فراموش شديم
ورودي خانه‌ها سنگ‌چين است. سنگ‌ها به شكل هلالي روي هم چيده شده‌اند و دالان ساخته‌اند. آن دالان سنگ‌چين شده كه تمام مي‌شود، چشم منتظر است تا خانه‌هايي چوبي ببيند با دودكش. از آنها كه كارت پستال مي‌شوند و بايد هديه دادشان به دوست و آشنا. اما فقط سيمان است و چند پنجره با پرده‌هاي آويزان. مردها، بازنشسته سازمان جنگل‌ها و مراتع‌اند. هنوز يكي از بين‌شان كار مي‌كند. هر روز مي‌رود كرج و برمي‌گردد جنگل. يكي از مردها آلزايمر دارد. ديگري جانباز است.

قطع عضو در سال ٦٧ و خانواده‌اي‌ بدون سرپرست هم طبقه اول يكي از ساختمان‌ها ساكن است. «مثل خواهر و برادريم با هم. سال‌هاي زياديه كه تو اين سختي با همديگه زندگي كرديم». يكي از ساكنان مي‌گويد كه با همسايه‌اش آمده براي پياده‌روي. در مسير خاكي كه دور تا دورش خالي است. «ام‌اس دارم. از استرس زندگي تو جنگل. خصوصا اين يك‌سال كه دور تا دورمون رو بستن خيلي بدتر شدم. دختر جوون دارم. چطور مي‌شد بره سركار؟ كارش رو ول كرد.» چند دختر جوان ديگر هم همين وضعيت را دارند.

هركدام كه كاري داشتند رها كردند تا ساكنان هميشگي جنگل شوند. «اين اطراف خيلي خطرناك شده. معتاد داره و كلي جرم اتفاق ميفته. نميشه رفت‌وآمد كرد. جا مونديم اينجا.» زن مي‌گويد و بعد هم آقاي شعباني را صدا مي‌زند. شعباني سرش را از لابه‌لاي پرده‌ پنجره بيرون مي‌آورد.

صدايش بي‌رمق است. مي‌گويد صبر كنيد تا بيايم. جانباز است و براي آمدن از طبقه سوم زمان مي‌خواهد. پايش كه به ورودي ساختمان مي‌رسد، نفس تازه مي‌كند. انگار باري از قفسه‌ سينه‌اش برداشته شده باشد. «سال ٤٢ اين خانه‌ها براي كارمندان جنگل‌باني ساخته شد و بعد هم تعدادي از كارمندان اداره منابع طبيعي اومدن اينجا. سال ٦٨ اين منطقه به غير از خانه‌هاي مسكوني به بنياد شاهد واگذار شد. اما بعدها جنگل زير نظر شهرداري قرار گرفت. اومديم اينجا فراموش شديم.

انگار نه ‌انگار كه كسي اينجا ساكنه. هيچ‌كس سراغي از ما نميگيره. هيچ‌كس نميدونه وسط جنگل كه نبايد ساخت‌وساز بشه، سال‌هاست خونه ساخته شده و عده‌اي اينجا زندگي مي‌كنن».

ساكنان خانه‌ها، به آنها كه به ديدارشان مي‌آيند مي‌گويند منتظر راه آسفالت نباشيد. حالا يك سال است كه دور تا دورمان را هم بسته‌اند و تنها راه آسفالتي كه داشتيم را براي راه‌اندازي پيست دوچرخه‌سواري بانوان گرفته‌اند. حالا شده‌ايم محصور
در جنگل.

براي اهالي اين دو ساختمان، بوي كاج و خنكاي جنگل قوت غالب روز و شب است. سال‌ها از برق‌دارشدن‌شان مي‌گذرد اما هنوز به رسم قديم از كپسول گاز و پيت‌ نفت براي گرم كردن خانه استفاده مي‌كنند. همان پيت نفتي كه جا خوش كرده كنار منبع و چاه آب. درست كنار دو ساختمان تا اگر مادر پير آقاي شعباني خواست نفت بردارد، سرگردان جنگل نشود. چاه آب هم هست براي وقت‌هاي طولاني كه آب قطع مي‌شود.

آب لوله‌كشي براي خوردن نيست و بايد آب بخرند مثل كپسول‌هاي گاز؛ كپسول‌هايي كه براي‌شان مي‌آورند. ماموران با كپسول گاز، از ورودي جنگل چيتگر مي‌آيند و جاده خاكي را تا ته مي‌روند. بعد از آن خاكي‌ها ديگر انگار دنيا تمام شود. مي‌شود برهوت. خالي از سكنه. فقط آن ورودي هلالي با دورچين سنگ نشان از زندگي است. همان‌جا كه كم‌كم كاج‌ها رخ نشان مي‌دهند و بعد دو ساختمان سيماني.

شعباني مي‌گويد اين خانه‌ها در زمان ساخت استاديوم آزادي و براي مديركل‌ها ساخته شده‌اند. مديركل‌هاي استاديوم نقشه ساختمان‌ها را ديدند، اما نيامدند اينجا ساكن شوند. تا مدت‌ها در و پيكر هم نداشت. بعدها اين ١٢ خانواده آمدند اينجا و در و پنجره گذاشتند. «اصلا خونه‌ها در حال ريختنه.» به ديوار ساختمان اشاره مي‌كند كه نم باران گرفته و آب شره كرده تا پايينش. ايزوگام كرده‌اند تا خراب نشود روي سرشان. زن مي‌گويد و چشمش به سطل زباله‌اي است كه لبريز است.

سطلي كه تا خانه‌شان فاصله زيادي دارد. بايد آشغال‌ها را جمع كنند تا شايد هر چند روز يكبار كسي بيايد و آنجا را تميز كند. مادر آقاي شعباني پيت نفت را آرام پر مي‌كند. نگاهش به ما است و پسرش كه هنوز دستش روي سينه‌اش است.

نفس، راهش را به سختي پيدا مي‌كند. «آژانس هم نمياد اينجا. آدرس درست و حسابي نداريم. من سوالم اينه كه چرا راه رو بستن؟ سال‌ها راه آسفالت از داخل جنگل داشتيم. باز وضعيت بهتر از الان بود. الان يك‌ساله شهرداري اين راه آسفالت رو گرفته. حالا آمبولانس هم نميتونه بياد اينجا. اگر اتفاقي براي كسي بيفته هيچ‌كس پاسخگو نيست. اينجا همه سن و سال داريم. كلي هم مريض و حال ندار بينمون هست.»
چندسالي است كه ديگر بچه كوچكي در اين دو ساختمان نيست.

روزهاي سخت مدرسه براي بچه‌ها تمام شده. همان روزها كه سرويس تا اينجا نمي‌آمد و بايد بچه‌ها را خودشان پاي پياده مي‌بردند مدرسه. هرچند مي‌گويند كه كسي در تمام اين سال‌ها براي دزدي يا مزاحمت نيامده اما هنوز هم براي هربار بيرون آمدن از آن دالان سنگچين دلهره دارند: «تنها كه نميشه بريم قدم بزنيم. اينجا پر از آدم‌هاي ناجوره.

گاهي گشت مياد. اما حالا كه راه آسفالت ما رو بستن و بايد از اين خاكي رفت‌وآمد كنيم، هر روز آدم‌هاي جديد مي‌بينيم.» چند سالي است كه فقط دغدغه‌ مدرسه هر روزه بچه‌ها كم شده اما هنوز دغدغه‌هاي‌شان زياد است. همين كه نمي‌دانند چرا به اين دوساختمان جامانده در جنگل حكم تخليه ندادند؟ چرا بين زمين و هوا مانده‌اند و هيچ‌كس تكليف‌شان را معلوم نمي‌كند. دغدغه قطع‌شدن حقوق‌شان بعد از اعتراض به اين وضعيت و بي‌خان‌مان شدن‌شان. تمام اين دوازده خانواده يك دغدغه دارند و يك پلاك كه تازه امسال ثبت شده.

** پلاك ٣٤ بخش ١٠
خانه‌ها گم شده بودند. ميان سبزي كاج‌ها و خيابان‌هاي اطراف. بين شلوغي اتوبان گم شده بودند. حتي ماموران پارك چيتگر هم از حضور اين ١٢خانواده در پارك بي‌اطلاع بودند و براي همين وقتي مامور سرشماري از آنها درباره ساكنان پارك پرسيد نمي‌دانستند كه جايي در ميانه‌هاي جنگل هنوز افرادي با نفت زندگي مي‌گذرانند و گالن‌گالن آب مي‌خرند براي خوردن.

مامور سرشماري وقتي براي‌مان از پيدا كردن اين خانه‌ها مي‌گويد هنوز متعجب است: «عكس‌هاي هوايي رو ديديم. تو اون عكس‌ها معلوم بود كه وسط جنگل دو تا ساختمون وجود داره اما وقتي پرس‌وجو كرديم كسي نمي‌دونست. تا اينكه خودمون اومديم و پيداشون كرديم. با سختي تونستيم اينجا رو در سيستم شهرداري ثبت كنيم و البته با سختي هم پيداشون كرديم.»

ميان آن همه سبزي جنگل دو جسم سخت رخ نشان دادند. «سرشماري كرديم. برامون عجيب بود اينها اينطور تنها افتادن اينجا. وسط جنگل.» بي‌پلاك و نشاني دقيق. حتي در بخش خاصي ثبت نبودند و تازه بعد از سرشماري ثبت شدند. (پلاك ٣٤بخش ١٠لتمان كن). شعباني مي‌گويد خدا پدرش را بيامرزد كه ما را ثبت كرد، كه پلاك‌دار شديم. «اينجا اسمش خانه سازماني است اما هيچ چيزش به خانه‌هاي سازماني نمي‌خورد. چرا در خانه سازماني بايد فيش برق به نام ما باشد؟ در پارك جهان‌نما و خرگوش‌دره خانه‌هاي تازه‌ساز سازماني هست. رسيدگي مي‌كنند اما اينجا همه چيزش بر عهده خود ما است.»

كابل تلفن را خودشان كشيدند. شهرداري قطعش كرد. همان وقتي كه داشت دور تا دور خانه ها را حفاظ مي‌كشيد تا پيست بانوان راه بيفتد. از همان موقع تا حالا كابل رها شده و تلفن‌ها بي‌زنگ مانده‌اند. هرچند موبايل دارند اما آنتن موبايل هم بي‌رمق است و خيلي‌وقت‌ها نمي‌شود صداي ساكنان جنگل به بيرون برسد. با وجود تمام اينها ولي تمام اين سال‌ها ترسيدند كه از خانه‌ها بيرون‌شان كنند. شكايت هم كردند بارها و هربار تهديد شدند كه بيرون‌تان مي‌كنيم. شعباني پوشه حجيمي از مدارك مي‌آورد. مدارك رفت‌وآمدهاي‌شان به شهرداري، سازمان جنگل‌ها، شوراي شهر و مجلس.

نامه رسمي‌اي را نشان مي‌دهد كه شهرداري خطاب به كارشناس رسمي دادگستري فرستاده و در آن نوشته (مطابق نامه مورخ 92.5.22 مدير كل محترم منابع طبيعي و آبخيزداري استان تهران و همچنين تصاوير مدارك و نامه‌هاي ارايه شده توسط افراد مستقر در واحدهاي ساختماني مذكور، ضمن ارزيابي حقوق متصوره براي افراد مورد نظر، شامل هزينه نگهداري و اداره آنها و نيز مساحت مورد استفاده به تفكيك هر واحد مسكوني و در نظر داشتن قسمت مشاع‌ آپارتمان‌هاي مورد نظر و زمان اداره آنها، با ارايه روش مناسب اقدام مقتضي معمول و از نتيجه سازمان املاك و مستغلات شهرداري تهران و اين منطقه را مطلع نماييد) بعد از اين نامه، رفت‌وآمدهاي‌شان به سازمان‌هاي مربوط قطع نشد.

اما آنطور كه مي‌گويند همچنان مي‌ترسند تا بدون در نظر گرفتن حقي براي آنها از اينجا بيرون‌شان كنند. «ميگن بيرونتون مي‌كنيم. ما سند نداريم و دستمون به جايي بند نيست. با حقوق بازنشستگي چطور ميشه رفت جايي و خونه گرفت؟» همان اوايل به سازمان جنگل‌ها شكايت بردند. «سازمان جنگل‌ها هيچ كاري براي ما نكرد. با شهرداري مكاتبه كرديم و در زمان آقاي مرادي-شهردار سابق- با ما جلسه گذاشتند و گفتند يك سال بريد مستاجري تا جايي رو به شما بديم يا در تعاوني مسكن شريكتون كنيم. اما در نهايت اين اتفاق نيفتاد. همه شاهديم كه تا چه حد در اراضي ملي دخل و تصرف شده ولي ما اين‌همه سال اينجا بوديم و حالا ميگن چيزي هم به شهرداري و سازمان جنگل‌ها بدهكاريم.» مي‌ترسند.

از اينكه يك روز بيايند و بگويد اسباب و وسيله‌تان را برداريد و ببريد. مي‌ترسند و براي همين با وجود تمام شكايت‌ها ماندن در حصار تنگ جنگل را ترجيح مي‌دهند. «گفتيم به ما كمك كنيد. ما با اين حقوق و درآمد نمي‌توانيم كاري كنيم. اين همه سال ساكن اينجا بوديم. دست‌مان هم به جايي بند نبود. آنها هم اول مبلغ ١٦٠ميليون تومان براي هر واحد پيشنهاد دادند. كارشناس آمد و بدون اينكه مدرك مالكيت بخواد رقم بالاتري گفت. اما بعد از ما سند خواستند. نداشتيم و براي همين هم اداره املاك شهرداري با ما دچار بحث شد و سنگ انداختند جلو راه ما. شهردار گفت نامه شما بيايد و ما پول را پرداخت مي‌كنيم. اما نامه‌اي نزدند».

نامه نزدند و با تغيير مديريت هم وضعيت ساكنان نامشخص شد. ديگر از كمك خبري نشد. حالا آنطور كه مي‌گويند، كنار دو ساختمان آنها، فردي ١٥٠٠متر زمين را دخل و تصرف كرده و درخت ميوه كاشته و خودش را هم جزو اين ١٢خانوار به حساب آورده. شعباني مي‌گويد چطور كسي به اين راحتي آمده اراضي ملي را دخل و تصرف كرده، درخت ميوه كاشته، حالا از شهرداري هم پول مي‌خواهد، بر سر پارك ثبت شده‌اي چنين بلايي آورده و خودش را هم از ما مي‌داند؟ «ما كه هنوز بعد از اين همه وقت با يك حقوق مانده‌ايم و نمي‌دانيم از چه كسي كمك بگيريم.»

نزديك غروب است. باد مي‌خزد ميان جنگل و صدايش همراه صداي اهالي مي‌شود. مي‌پيچد در صداي زني كه تازه به جمع اضافه شده. با چادري كه نقاب صورت است. «آدم‌هاي اين اطراف از ما مي‌ترسيدن. خصوصا كارگرهاي شهرداري كه اومده بودن براي كار. نمي‌دونيم چه كسي از ما اينقدر بد گفته بود. مي‌گفتن هرچي خراب ميشه تقصير ما است. مي‌گفتن ما آدماي دعوايي هستيم. بعد هم گفتن چون عوارض نمي‌دين كسي هم بهتون رسيدگي نمي‌كنه.»

مي‌گويد و مي‌رود كنار ماشين‌ها. دو ماشيني كه پارك شده‌اند كنار ساختمان. مي‌گويند نور اميدشان همين ماشين‌هاست كه اگر نباشد بايد قيد همه چيز را بزنند و بمانند بي‌ارتباطي با دنياي بيرون از اينجا. «ميگن تعداد ساكنان اينجا كمه براي همين جاده نمي‌كشيم براشون. بايد خودشون فكري بكنن.» هنوز براي اين دوازده خانواده قيمت نفت مهم است و بايد حواس‌شان به ساعت رفت‌وآمدشان باشد.

آفتاب كه بروند جاده خاكي چراغ ندارد. آفتاب كه برود خانه‌ها مي‌مانند و سياهي جنگل. ديگر نه در عكس‌هاي هوايي نشاني از آنهاست و نه اگر آشنايي بخواهد راهي اينجا شود مي‌تواند به راحتي آن دو ساختمان سيماني را پيدا كند.

منبع: روزنامه شهروند، 1395.10.18
**گروه اطلاع رساني**9117**2002**انتشار دهنده: فاطمه قناد قرصي
۰ نفر