زایِد اندر ناقص و بیانتها در منتهی،
خود تو گویی در نگنجد، من ندارم استوار
زانكه در مرگ ملك، استاد استادان نظم،
خود به صد حسرت عیان دیدم به چشم اعتبار
در دو گز چلوار پیچیدند فضلی بیكران
در بَدستی خاك جا دادند بحری بی كنار...
این بیتها را مردی عالم و فرزانه و ادیب سروده است در عزا و رثای مرد عالم و فرزانه و ادیب دیگری. بیتهایی پرمغز از قصیده استوار استاد جلالالدین همایی، به مناسبت وفات استاد ملكالشعرای بهار (رحمت الله علیهما).
در این بیتها استاد همایی با ناباوری صحنه خاكسپاری استاد بهار را به تصویر كشیده كه پیكر استاد بهار را كه دریایی از فضل و ادب و علم و كمال بوده، در گوری تنگ و باریك كه از نهایت تنگی گویی به اندازه یك وجب (بَدست) بوده است، جای دادند.
این چند بیت گرچه توصیفی است دقیق و درخور برای مرگ مردی چون ملكالشعرای بهار، اما به درستی میتوان آنها را درباره مرگ خودِ استاد همایی نیز سزاوار و مناسب دید. مردی كه به گواه آثار و زندگینامهاش و نیز خاطرههایی كه در ذهن شاگردانش بر جای نهاده، بیتردید «بحری بیكنار» و «فضلی بیكران» بود.
بزرگی كه در 13 دی ماه 1278 شمسی در محله پاقلعه اصفهان دیده به دنیا گشود و در 28 تیرماه 1359 در تهران چشم به روی عُقبی باز كرد و پیكر نازنینش از تهران به اصفهانِ نصف جهان بازگشت داده شد و در گورستان كهن و پر راز و رمز تخت فولاد در آغوش خاك آرام گرفت.
** استاد همایی و خاندانِ شاعرش
استاد همایی جدای از اینكه از برجستهترین محققان زبان و ادبیات فارسی، عرفان، تاریخ و فرهنگِ ایران بوده و در تدریس شاخههای گوناگون ادب فارسی نیز از بزرگترین استادان و معلمان بهشمار میرفته است، در شعر نیز شأن و مرتبهای بس عالی دارد؛ هرچند كه شاید بسیاری افرد با این بُعد از وجودِ صاحب هنر این مرد بزرگ آشنایی نداشته باشند.
شادی ندارد آن كه ندارد به دل غمی / آن را كه نیست عالم غم، نیست عالمی
آنان كه لذّت دَم تیغت چشیدهاند / بر جای زخم دل نپسندند مرهمی
راز ستاره از منِ چشم انتظار پرس / كز گردش سپهر نیاسودهام دمی...
در دفتر حیات بشر كس نخوانده است / جز داستانِ مرگ، حدیث مسلمی
در این حدیث نیز حكیمان به گفتگو / افزودهاند عقدهی مبهم به مبهمی...
افراسیاب خون سیاووش میخورد / ما بیخبر نشسته به امید رستمی
از حدّ خویش پای فزونتر كشی «سنا» / گر دور چرخ با تو مدارا كند كمی
این ها، چند بیت از سروده معرفی است كه شاید برخی از ما بیتهایی از آن را اینجا و آنجا خوانده و یا از دهان آن و این شنیده باشیم، اما ندانیم كه شاعر آن، استاد علامه جلالالدین همایی است.
مرحوم استاد همایی در زندگانینامهاش كه با تنظیم مرحوم دكتر محمد خوانساری (از شاگردان استاد) منتشر شده، خود درباره سابقه شعر و شاعری در خاندانش گفتهاند: «خانواده من از زن و مرد، همه اهل سواد و هنر بودند. پدرم میرزا ابوالقاسم محمد نصیر متخلص به طرب، فرزند مرحوم همای شیرازی است كه در 1275 قمری ولادت یافته و در 1330 ق. درگذشته است» (همایی نامه، صفحه 5).
دیوان همای شیرازی با عنوان «شكرستان» به كوشش احمد كرمی و به همت انتشارات هما در دو جلد چاپ شده است. در مقدمه این دیوان آمده است كه همای شیرازی كه از شاعران و عارفان نامدار عهد قاجار بود، پس از سروش اصفهانی، مدتی نیز ملكالشعرای دربار ناصرالدین شاه شد كه به دلیل روحیه عارفانه و آزادمنشانه خویش از دربار شاه و تهران می گریزد و بعد قصیدهای برای عذرخواهی به دربار شاه میفرستد و دلیل رفتنش از پایتخت را دوری از زن و فرزند عنوان میكند.
همای شیرازی سه پسر داشت؛ میرزا محمدحسین، متخلص به «عنقا»؛ میرزا محمد، متخلص به «سها» و میرزا ابوالقاسم، متخلص به «طرب».
این سه پسر ادب و هنر را به تمامی از پدر نامدارِ خویش به ارث برده بودند و این میراث ادب و فضل و كمال را به نسل بعد نیز منتقل كردند، به گونهای كه شخصیت برجستهای چون استاد همایی، نیز تحت تربیت پدر (مرحوم طرب) و بعد عموی كوچك خود (مرحوم سها) سالهای نوجوانی را به آموختن فنون ادب میگذراند.
علامه جلالالدین همایی كه در سرودههایش «سنا» تخلص میكرد، شعرهای گوناگونی با مضمونهای مختلف عرفان و فلسفه و پند و منقبت معصومان (ع) و پاسداشت و بزرگداشت بزرگان ادب و فرهنگ و شكوه از جهل و جفای روزگار و اهلِ آن سرودهاند. مجموعهای دربردارنده شماری از شعرهای استاد همایی به كوشش دخترش، ماهدخت بانو همایی با عنوان «دیوان سنا» به همت نشر هما منتشر شده كه البته این دیوان، دربردارنده تمامی شعرهای استاد همایی نیست.
از دیگر شعرهای معروف استاد همایی این غزل است:
آنان كه بندگی به رضای خدا كنند / اول بگو كه خلق خدا را رضا كنند
بر مُنعمان نعیم دو عالم حلال باد / گر التفات نیز به حال گدا كنند
یك تای نان دهند اگر بر گرسنگان / بهتر از آنكه پُشت به طاعت دو تا كنند
خاكند پیش اهل نظر كیمیاگران / گیرم كه خاك را به نظر كیمیا كنند
گر اژدهای جهل كنند از ادب عصا / بهتر ز مُعجزی كه عصا اژدها كنند
در كارخانهای كه مجال خیال نیست / مُشتی خیالباف فضولی چرا كنند؟
ز آن چشمهای كه در دلِ سعدی است منبعش / یك قطره نیز كاش به كام «سنا» كنند
** حفظ كردن عمّ جزء در مكتب ملّا باجی و انس با حافظ و سعدی در كودكی
خواست و اراده حضرت حقتعالی برای برخی از بندگان طوری رقم میخورد كه آنان از همان آغازین سالهای زندگی، به استواری و درستی گام در راهی میگذارند كه باید بگذارند؛ این گروه از آدمیان كه بیشك باید آنان را جزء بندگان سعادتمند خداوند به شمار آورد، بهطور معمول تا پایان عمرِ پربركت خویش همان مسیر آغازین را با جدیت و پشتكار و عشق و ایثار طی میكنند و پس از عمری، آثار پر خیر و خجستهای را از خویش به یادگار میگذارند كه تا دنیا، دنیا است، نام نیكشان را در زمره نیكان و پاكان جاودان خواهد ساخت؛ و بیتردید یكی از این بندگان سعادتمند كه خداوند، از سالهای كودكی، وی را در مسیر سعادت قرار داد، استاد جلالالدین همایی است.
استاد در همان زندگینامه خویش تعریف كردهاند كه در همان سالهای خردسالی چگونه با قرآن و حافظ و گلستان اُنس پیدا كرده بود: «در آن روزگار معمول بود كه كودكان را از چهار، پنج سالگی به درس و مشق وامیداشتند. من نیز از چهار، پنج سالگی در نزد پدر و مادر خود به درس و مشق نشستم. درسی را كه پدر به من میداد، مادر تكرار میكرد و در یادگرفتن آن مرا كمك میداد، بهطوری كه تا خواندن قرآن و ادعیه مأثوره و گلستان و غزلیّات حافظ ، مادرم به من كمك كرده و بر من سمت استادی داشته است.
در نزدیكی منزل ما زنی بود صالح و عابد و خداپرست به نام نبات بیگم، مشهور به ملّا باجی. وی از بعضی از خانوادههای محله چند تن دختر و پسر به شاگردی میپذیرفت. هنوز گیسوان سفید و روی نورانی و روحانی او كه بامحبت و مهربانی اصول و فروع دین و آداب وضو و نماز و روزه و كتاب عمّ جزء [= جزء سیام قرآن كریم] به من میآموخت، در خاطرم هست. البته این دروس را در خانه نیز پیش پدر مادرم فراگرفته بودم و او همان یادگرفتهها را تكمیل میكرد. من در مدت قلیلی در مكتب ملّا باجی عمّ جزو را تمام كردم و به خاطر دارم كه پس از اتمام آن مادرم شخصاً به مكتب آمد و یك كلّه قند شهری با یك دست لباس زنانه (شامل پیراهن و چارقد و شلوار و چادر نماز و كفش) با بشقابی نُقل بادام به ملّا باجی هدیه كرد». (همایی نامه، صفحه 8 و 9)
جلالالدین همایی در حدود شش سالگی به مكتب میرزا عبدالغفار پاقلعهای میرود؛ مردی كه در خوشنویسی شاگرد همای شیرازی، جدّ استاد، بود و در همان مكتب پدر استاد را نیز در كودكی تعلیم داده بود. «[میرزا عبدالغفار] همان روز اول صفحه اول دیوان حافظ را باز كرد و من همانطور كه در خانه نزد پدر و مادر آموخته بودم، صحیح و كامل و با صدای رسا خواندم:
الا یا ایُّها السّاقی أدر كأساً و ناولها / كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها
استاد مرا تحسین كرد و عیال خود را صدا زد و از او خواست اسفند بیاورد. اسفند آوردند و آتش كردند. برای پدرم پیغام فرستاد كه قدر این كودك را بدانید. باری چند بدان مكتب رفتم. پس از آن در سال 1326 (هجری قمری) پدر مرا همراه برادر بزرگترم به مدرسه 'حقایق'، درخیابان مشیر فرستاد. رئیس و مؤسس مدرسه مرحوم سید محمد حقایق شیرازی بود. بالای در ورودی مدرسه روی گچ به خطب نستعلیق درشت نوشته بود:
در مكتب حقایق پیشِ ادیبِ عشق / هان ای پسر بكوش كه روزی پدر شوی». (پیشین، صفحه 9 و 10)
** حفظ كردن تمام داستان «بیژن و منیژه» و تألیف كتابی در علم حساب در دوران نوجوانی
جلالالدینِ نوجوان سپس به مدرسه «قدسیه» میرود و در این مدرسه افزون بر درسهای ابتدایی، درسهایی چون سیوطی و حاشیه ملّا عبدالله را هم فرا میگیرد و حساب سیاق و ترسّل را تكمیل میكند. وی حساب و هندسه جدید را نیز همراه با تاریخ و جغرافیا میآموزد. «در همان ایّام تحصیل در مدرسه قدسیّه، كتابی در حساب تألیف كردم كه البته كودكانه است و نسخهاش هنوز در اوراق قدیم من هست». (پیشین، صفحه 11)
در این دوران، استاد همایی چه در مدرسه، چه در خانه، در كنار همه درسهای دیگر، از منطق و صرف و نحو گرفته تا حساب و هندسه و دیگر علوم، خواندن متنهای ادبی را نیز به جدیت پی میگرفته است. در مدرسه «منشآت قائم مقام» و «منشآت فرهاد میرزا» و «منشآت امیرنظام گروسی» و «تاریخ معجم» را میخواند و در خانه نیز برخی دیگر از متنهای ادبیات فارسی را.
استاد خود در اینباره گفته است:
«در خانه هم پیش پدرم شاهنامه و كلیّات سعدی و منتخب قاآنی و غزلیّات محمدخان دشتی را شبها درس میخواندم. داستان بیژن و منیژه را از من خواست حفظ كنم و من الآن با اینكه بارها آن را خواندهام و درس دادهام، آنچه از بر دارم، از همان روزگار است... . میتوانم بگویم دقیقهای از وقت من به غیر از تحصیل، صرف كار دیگر نمیشد. بامدادان پیاده نان و پنیری خورده یا نخورده، از منزل خود در محله پاقلعه به مدرسه قدسیه در محله درب امام میرفتم و عصر نیز پیاده به خانه باز میگشتم. در خانه بیدرنگ به تكالیف مدرسه مینشستم و چون از آن كار میپرداختم، خود را آماده درس پدر میكردم كه معمولاً پس از نماز مغرب و عشا شروع میشد و تا اواسط شب ادامه مییافت. باید بگویم كه سنگینترین برنامههای من همین درس پدرم بود. زیرا وی مخصوصاً در تعلیم و تربیت سختگیر و دیرگذشت بود. چه بسا كه شبها بعد از فراغت از درس پدر، همینكه از اطاق خارج میشدم، در ایوان منزل به سبب خستگی و بیخوابی از پلّه مقابل اطاق به زمین میافتادم و مادر از اطاق مجاور بیرون میآمد و مرا به بستر میبرد». (پیشین، صفحه 12)
مقایسه كیفیت پرورش و تحصیل افرادی چون استاد همایی با دانشآموزان و دانشجویانِ امروزی البته گرچه امكانپذیر نیست، اما تصور این قیاس میتواند لبخندی بر لبمان بنشاند و لحظهای به درنگ و تفكرمان وادارد. هماییِ نوجوان پس از درسهای سنگین و گونهگونِ مدرسه، شبها نیز در خانه درسهایی دشوارتر را از پدر فرا میگرفت، تا جایی كه از فرط خستگی به زمین میخورد؛ و امروز در مدرسهها به لطایف الحیلِ هوشمندسازی مدرسهها و بهروز كردن تعلیم و تربیت، روز به روز از حجم كتابها كاسته میشود و دانشآموزانِ سرگرم در تبلت و موبایل و تلگرام و اینستاگرام و چه و چه اگر اهل درس باشند، میكوشند و پول و عمر خرج میكنند تا در زدن تست مهارت یابند و بتوانند در كنكور رتبه بهتری به دست آورند و به دانشگاه بروند تا در آخرین جلسههای ترم، به انواع ترفندها و شگردها استاد را مجبور كنند كه از جزوه چهل صفحهایِ! درس داده شده در طول ترم، بیست صفحه را هم حذف كند و از بیست صفحه باقی مانده نیز تعدادی سؤال طرح كند تا آب در دل نوگلان باغ تعلیم و تربیت تكان نخورد و بتوانند با بهترین نمره درس و دانشگاه را با هم پاس كنند!
** تحصیل طلبگی در مدرسه نیم آورد و شاگردی آیتالله سید محمدباقر دُرچهای و حاج آقا رحیم ارباب
استاد همایی در حالی كه در مدرسه «قدسیه» درس میخواند، گاه نیز به مدرسه علمیه «نیم آورد» كه بر سرِ راه مدرسه قدسیه واقع شده بود، میرفت و در مباحثههای طلبههای جوان شركت میكرد. در آن وقت، بعدازظهرها كه مدرسه قدسیه تعطیل میشد، در مدرسه نیم آورد زیر نظر مرحوم آسید محمدجواد دستگردی، حوزه مباحثه درس سیوطی میان طلاب برگزار میشد و جلالالدین نوجوان نیز به آنجا میرفت. در روز اول مرحوم دستگردی به جلالالدین همایی تكلیف میكند كه برای دیگران درس بگوید، كه وی نیز استقبال میكند و به سرعت و درستی بیتهایی از «الفیه» را میخواند، طوری كه مایه اعجاب استاد و طلبهها میشود. مرحوم دستگردی بسیار وی را تشویق میكند، كه همین تشویق در كنار جاذبه مجتهد بزرگِ پرهیزگار آیتالله آسید محمدباقر دُرچهای كه از مراجع تقلید و مجتهدان بزرگ آن روزگار بود، سبب میشود جلالالدین و برادرش برای تحصیل، حجره نشین مدرسه علمیه نیم آورد شوند كه این حجرهنشینی 20 سال (از 1328 تا 1348 قمری) زمان میبرد.
مرحوم استاد همایی در بیست سالی كه در مدرسه نیم آورد به سر برد، از محضر استادانی چون آیتالله سید محمدباقر درچهای، آشیخ علی یزدی، آخوند ملّا عبدالكریم گزی، آمیرزا احمد اصفهانی، آسید مهدی دُرچهای، حاج میر محمد صادق خاتون آبادی، آشیخ محمد خراسانی، آشیخ اسدالله حكیم قمشهای، حاج ملّا عبدالجواد آدینهای، آشیخ محمد حكیم و حضرت آیتالله العظمی حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی (رحمتالله علیهم اجمعین) كسب فیض میكند.
** رفتن به گورستان باستانی برای فراگیری طب
استاد همایی در این مدت درسهای گوناگونی را فرا میگیرد؛ از كتابهایی چون مغنی و مطول و شرح لمعه و متون ادبیات عرب گرفته تا مكاسب شیخ مرتضی انصاری و فقه و اصول و كلام و علم رجال و درایه. استاد در علوم عقلی نیز با پشتكارِ عالی خود كتابهای بسیاری را تعلیم دید، ازجمله شرح شمسیّه و اسفار و شفا و شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری. افزون بر فلسفه، منطق و ریاضی و هیئت و نجوم و فنون اسطرلاب و استخراج تقویم نجومی را نیز فرا گرفت و یك دوره كامل طبّ قدیم را نیز آموخت. استاد درباره فراگیری طب گفتهاند:
«به خاطر دارم كه هنوز قبرستان چملان [=جزء قبرستانهای باستانی اصفهان بوده كه متأسفانه امروزه اثری از آن نیست] به حالت سابق بود و در بعضی گودالها دیده میشد كه چهار قبر بر روی هم واقع شده است. گاهی روزها در خدمت جناب حاج میرزا علی آقا [شیرازی] به آن قبرستان میرفتیم و اسكلت استخوانها را بازدید میكردیم» (پیشین، صفحه 23).
** دریافت اجازه اجتهاد و اجازه روایت
مرحوم علامه همایی در تحصیل آنچنان مراتب تعالی را طی میكنند، كه از یكی از مراجع تقلید اجازه اجتهاد میگیرند و رسیدن به همین اجازه اجتهاد از چند تن از مجتهدان بزرگ، یكی دیگر از وجوه وجود گرانقدر آن ادیبِ فرزانه و آن عالم گرانقدر و آن دانشی مردِ هنرمند بوده است.
استاد درباره اجازه اجتهادِ خود فرموده استد: «بالجمله در درس فقه و اصول به جایی رسیدم كه از مراجع تقلید، اجازه اجتهاد به بنده داده شد؛ و از آن جمله است، اجازه اجتهاد مرحوم آخوند ملّا محمدحسین فشاركی، فقیه و مدرّس معروف و از مراجع تقلید بزرگ فتوی و قضای اصفهان» (پیشین، صفحه 21). به جز مرحوم فشاركی، استاد همایی از مجتهد معروف، آمیر سید محمد نجف آبادی؛ و نیز آیت الله العظمی حاج میرزا عبدالحسین سیدالعراقین خاتون آبادی نیز اجازه اجتهاد داشت.
استاد همایی افزون بر اجازه اجتهاد، اجازه «روایتِ حدیث» را نیز دریافت كرده بود. «بزرگترین مشایخِ روایت من، مرحوم آیت الله آشیخ مرتضی آشتیانی است كه در تهران به من اجازه روایت داد. اجازه ایشان، به اصطلاحِ اهل روایت و درایت، جزء اسناد عالی است. بدین سبب كه فقط از او به یك واسطه پدرش، به شیخ مرتضی انصاری، اعلی الله مقامه، میرسد و كمتر اجازهای به این قلتِ واسطه به شیخ انصاری میپیوندد». (پیشین، صفحه 24)
** از مدرسه علمیه به دانشگاه تهران / تغییر جامه
استاد همایی درحالی كه در در مدرسه علمیه به تدریس نیز میپرداخت، در حدود سال 1300 شمسی در مدرسه جدید صارمیه اصفهان نیز تدریس میكند كه حاصل آن پرورش نخستین دیپلمههای كامل متوسطه در اصفهان در سال 1304 شمسی بود. در سال 8 – 1307 استاد با حقوق ماهی هشتاد تومان و درحالی كه همچنان لباس روحانیت را بر تن داشتند، به استخدام معارف درمیآیند و پس از چندی كه در تبریز به سر میبرد، در 1310 به تهران میرود و در دارالفنون به تدریس میپردازد.
علامه همایی افزون بر این، در دبیرستان نظام و دانشكده افسری و نیز دانشسرای عالی نیز مدتی درس میدهد و سپس در دانشكده حقوق و بعد در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران تدریس میكند و شاگردانی را تربیت میكند كه بسیاری از آنان خود، از بزرگترین استادان زبان و ادبیات فارسی این سرزمین شدند.
مرحوم علامه همایی با آنكه پس از خدمت رسمی در معارف نیز لباس روحانیت را بر تن داشت، از حدود همان سال 1308 كه اوج غربگرایی رضاخانی بود و لباس متحد و كلاه پهلوی برای مردان واجب شده بود و روحانیانِ بی جواز نیز حق پوشیدن عبا و قبا و عمامه را نداشتند، لباس روحانیت را از تن به در میكند.
استاد در اینباره گفته است: «در خصوص تغییر لباس، من مطابق قانون آن زمان به سبب داشتن جواز مدرّسی و اجازه اجتهاد، معاف بودم و كسی هم انصافاً متعرّض من نمیشد؛ ولیكن اوضاع را در تهران و آذربایجان طوری دیدم كه خود به اختیار تغییر لباس دادم».
از سرشناسترین چهرههای ادبی كه افتخار شاگردی استاد جلالالدین همایی را داشتهاند، میتوان از استادان روانشاد ذبیحالله صفا، حسین خطیبی، اكبر شهابی، محمد معین، ناصرالدین شاه حسینی، محمد خوانساری، جمال رضایی و استادانی چون دكتر مظاهر مصفا، محمد استعلامی، محمدرضا شفیعی كدكنی و محمد غلامرضایی نام برد.
** آثاری به گرانبهاییِ یك عمر
دكتر سید مهدی نوریان یكی از برجستهترین استادان و معلمان زبان و ادبیات فارسی و استاد این رشته در دانشگاه اصفهان، در مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، نقل كرده است كه در سال 1348 مرحوم علامه همایی در سخنرانی پرباری كه در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران داشت، فرموده بود كه: «اگر در حاصل زندگی حكما و دانشمندان دقت كنیم، میبینیم كه هر یك از آنها در طول عمر تقریباً هفتاد ساله خویش، یك یا دو یا حداكثر سه كتاب مهم از خود به جای نهادهاند؛ حال اگر تعداد آثار خواجه نصیرالدین طوسی را كه همه بدون استثنا، در نوع خود در درجه اول اهمیتاند در نظر بگیریم و برای هر سه كتاب، هفتاد سال عمر فرض كنیم، دوران حیات مفید خواجه را باید معادل هزار سال عمر دانشمندان دیگر، نه مردمان عادی، بدانیم» (مقاله «استاد همایی در برابر نظره اولی یا فرایند تقلیل»، مجله دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت معلم، سال 1382، صفحه 15).
این قاعده را اما میتوان به راستی و درستی درباره شخصیتی چون خودِ مرحوم استاد همایی نیز صادق دانست. مردی كه همه عمر خویش را صرف علم و ادب و فرهنگ كرد و كتابهایی را تألیف و تصحیح كرد یا مقدمه نوشت كه هر یك به تنهایی دانشگاهی است از حكمت و دانش و معرفت برای آنان كه اهل باشند.
از میان آثار تألیفی پرشمار استاد میتوان از «غزالی نامه»، «تاریخ ادبیات ایران»، «فنون بلاغت و صناعات ادبی»، «مختاری نامه یا سرگذشت حكیم مختاری غزنوی»، «خیّامی نامه»، «تفسیر مثنوی مولوی یا داستان قلعه ذاتالصّور»، «مولوی چه میگوید»، «طربخانه» (درباره رباعیات حكیم عمر خیام) و «تاریخ اصفهان» نام برد.
مرحوم علّامه همایی در تصحیح متنهای كهن و ارزشمند زبان و ادبیات فارسی نیز جزو بزرگانی است كه در قلّه فنّ تصحیح ایستاده است. آثاری را كه استاد همایی تصحیح كردهاند، تنها شامل تصحیح یك متنِ كهن نمیشود بلكه استاد با مقدمههای مفصل و تعلیقات پرباری كه در پیش و پسِ متن اصلی فراهم آورده، آثاری سودمند و خواندنی به دست مخاطب داده كه نهتنها او را به دریافت و دركِ صحیح متنِ مورد نظر رهنمون میشود، كه درباره نویسنده متن، جهان زیست و دنیای فكری او و چه بسا شرایط حاكم بر یك دوره از تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران نیز آگاهیهای ارزشمندی به وی میدهد، بهگونهای كه انگار در دانشگاه و سر كلاس درس استاد نشسته است.
تصحیح «نصیحة الملوك امام محمد غزالی»، «مصباحالهدایه و مفتاحالكفایه عزالدین محمود كاشانی» (از مهمترین آثار درباره اصول عرفان و تصوف)، «التّفهیم لأوایل الصّناعة التنجیم ابوریحان بیرونی»، «دیوان عثمان مختاری غزنوی» و «مثنوی ولدنامه»، شماری از آثار تصحیحی استاد همایی است.
** خاطره استاد باستانی پاریزی از یادداشتهای انبوه استاد همایی
مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی، نویسنده، تاریخنگار و استاد برجسته دانشگاه تهران كه چند سال پیش روی در نقاب خاك كشید، ضمن نقل خاطرهای از استاد همایی، به انبوه یادداشتهای آن علّامه فقید اشاره كرده است.
استاد باستانی پاریزی تعریف كرده است كه شبی همراه با مرحوم دكتر محمد خوانساری كه از پیوستگان استاد همایی بود، به منزل استاد در خیابان ناصر خسرو تهران میروند. «آن شب استاد همایی به ما محبت كرد و به من هم اظهار لطف كرد و بعد گفت: 'فلانی! شما روی تاریخ كرمان كار میكنی. بیا كمك كن تا من هم تاریخِ اصفهان خود را تمام كنم'. استاد همایی یادداشتهای زیادی در مورد تاریخ اصفهان داشت. از من خواست كه بروم و یادداشتهای او را تنظیم كنم و كمك كنم كه كتابهای مربوط به تاریخ اصفهان چاپ شود. گفتم : 'چشم'. فكر میكردم كه یك كار منظم و مشخص در پیش است. تا من گفتم چشم، گفت: 'حالا بیا، یادداشتهای مرا ببین'.
اول یك صندوق از نوعی كه قدیم به آن یخدان میگفتند، باز كرد و چند ده مَن كاغذ به هم ریخته را بیرون آورد كه همهاش هم درمورد تاریخ اصفهان بود! همان جا فهمیدم كه این كار شدنی نیست! یادداشتهای استاد همایی شاید 10 برابر یادداشتهای من درباره تاریخ كرمان بود... . رو كردم به ایشان و گفتم: 'من این همه یادداشت را چگونه میتوانم تنظیم كنم؟ مگر میتوان اینها را تنظیم كرد؟'. گفتیم حالا ببینیم چهطور میشود.
خود استاد همایی این حرف را زد كه: یادداشتهای من آنقدر زیاد شده است كه هر یادداشتی را كه لازم داشته باشم و بخواهم پیدا كنم، نمیتوانم پیدا كنم. بسیاری از یادداشتها را سه بار و چهار بار و پنج بار از كتابها درآوردهام!». (باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، صفحه 766)
** سرنوشت ملتی كه آثار گذشته خود را فراموش كند
البته از گذشته تا امروز، این كوششهای بیچشمداشت ادیبان و دانشمندان این سرزمین همچون استاد همایی، در نظر برخی از مردمان، بیارزش و بیفایده آمده است. زیرا اینان، خواه مردم عادی خواه مردم غیرعادی، فایده و ارزش را اغلب در منفعت و سود مادی و ریالی و دلاری میبینند؛ پس در دیده اینان، اینكه مردی چون همایی همه عمر خویش را بر سر تحصیل، تدریس و نگاهداری علم و فرهنگ و ادب و حكمت و هنرِ این سرزمین و آیین بگذارد، بهیقین عمر به باد دادن است! اما استاد به خوبی پاسخ این هرزهگوییها را داده است:
«شاید بعضی كوتهنظران اصلاً برای اینگونه خدمات فرهنگی ارزشی قائل نباشند. درباره این اشخاص جز این نتوان گفت كه یا در جهل و اشتباه محضاند، یا به عمد غرضرانی میكنند و این سخن را از این رهگذر میگویند كه به غور و غائله كار برخورده و صعوبت و دشواری راه را تشخیص داده و دریافتهاند كه ادای خدمت صادقانه به فرهنگ ایرانی كه در حال حاضر فداكاری و ازخودگذشتگی بسیار لازم دارد، كه ایشان مرد آن نیستند.
به تركِ همه چیز گفتن و خواب و خور بر خود حرام كردن و شبانروز زیتِ فكرت [=روغنِ چراغ اندیشه] و نور چشم سوختن و نیروی مزاج و تن و توش زندگانیِ شیرین دنیوی را درباختن، با تنآسانی و خوشگذرانی و جاه طلبی و مال اندوختن سازگار نیست... .
ملتی كه آثار قدیم خود را در طاق نسیان بیاندازد، مَثَلش مَثَل مردكاملی است كه همه تجارب و دانستههای گذشته خود را فراموش كند. چنین مردی اگر صد سال عمر كرده باشد، هنوز كودك نادان است» (پیشین، صفحه 15 و 16).
** كشف آرامگاه صائب تبریزی
آرامگاه صائب تبریزی، شاعر بلندآوازه ایران كه در عهد صفویه میزیسته، یكی از جاذبههای گردشگری اصفهانِ زیبا است. این آرامگاه كه در باغی زیبا در محله لنبان اصفهان و در خیابانِ «صائب» واقع شده، تا حدود سال 1301 – 1300 خورشیدی ناشناس بود. سیدالشعرا، مرحوم استاد امیری فیروزكوهی، شاعر بلندآوازه معاصر و صائب شناس برجسته، نقل كرده كه نخستین كسی كه مقبره صائب تبریزی را شناسایی كرد، مرحوم استاد همایی بوده است.
استاد امیری فیروزكوهی این ماجرا را از زبان استاد همایی این طور نوشته اند كه مرحوم همایی در حدود سال 1340 قمری و در پی تكمیل كتاب تذكرۀ القبور مرحوم آخوند ملاعبدالكریم گزی (اعلی الله مقامه) بودهاند كه در جستجوی قبور متبركه اصفهان، روزی گذرشان به محلی موسوم به «قبر آقا» میافتد كه مورد توجه مردم بود. «در این محل در كنار جنوبی نهر موسوم به جوی شاه، باغی بود مِلك آقای «حاج سید جواد كسایی». این باغ واقع در محله لنبان فعلی است كه جزوی از محله تَبارِزِه [= تبریزیها] عباسآباد اصفهان بوده است. در گوشه باغ سكویی بود كه این قبر در آنجا قرار داشت، اما اثری از سنگ ظاهر نبود.
تا اینكه با كمك باغبان خاكهای روی قبر را به یك سو زده، سنگ قبر را مشاهده كردم. بر روی سنگ نام صائب و تاریخ وفات ذكر نشده و فقط غزلی از اشعار او بر آن نقر [= كندهكاری] شده بود و آنگاه به قرینه قبور مجاور كه از خویشان نزدیك صائب معرفی شده و سنگ قبرشان خوانا بود، معلوم شد كه این قسمت، مقبره خانوادگی صائب و این قبر متعلق به خود اوست». (مقاله محل قبر صائب و چگونگی پیدایش آن، مجله فرهنگ اصفهان، آبان 1381، صفحه 50 و 51)
** زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند...
علامه جلالالدین همایی با این همه دانش و حكمت و ادب و آدابدانیِ اندوخته در وجودش، در سال 1345 به درخواست خود از دانشگاه بازنشسته شدند. البته بعد از آن نیز كمابیش درس میدادند، اما آنچنان كه باید، از وجود نازنین و پر غنیمت آن نادره دوران بهره برده نشد، آنهم به بهانههایی واهی!
استاد ارجمند دكتر مهدی محقق، استاد و نویسنده و محقق برجسته ادب و فرهنگ ایران زمین، كه خداوند ایشان را سلامت و محفوظ بداراد، در پیشگفتارِ ارجنامهای كه در سال 1355 برای استاد همایی فراهم آورده بودند، در اینباره نوشتهاند:
«او [= استاد همایی] همیشه حسرت میخورد كه چرا پس از آن همه رنج و كوشش، به او مجال داده نشد كه بتواند چنانكه باید از علم خود بهرهبرداری كند، شاگردان مبرّز بیشتری تربیت كند و آثار فراوانتری به جهان علم و دانش تقدیم نماید... . استاد در غزلی سروده است:
زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند / گوهری را رایگان در خاك راه انداختند
پس از آنكه نیروی جوانی استاد با تدریس متوالی روزانه در دبیرستانها و كوشش مداوم شبانه در تحقیق و مطالعه از بین رفت؛ و نیز كمبود اهل علم در مباحث فرهنگ و تمدن و ادب و فلسفه ایران در دانشگاه احساس شد، استاد با همان سمت دبیری به دانشگاه فراخوانده شد، ولی چون او دكتر نبود و درجه دكتری نداشت، در این نظام (نظام درسی) فقط میتوانست دبیر باشد! هرچند كه در نظام علمی كهن، او میتوانست همچون غزّالی و فخر رازی و جوینی، طیلسان علم در بر كند و بر مسند تدریس تكیه نهد.
مقررات تقلیدیِ نظامِ تازه به او كه دبیر بود، حق شركت در شوراها و مداخله در امور علمی دانشكده و نظارت بر رسالههای دكتری را نمیداد. ناچار استاد به تدریس چند ساعتی اكتفا میكرد. سرانجام روزی فرارسید كه مقررات پیشین به نفع صاحبنفوذان شكسته شود؛ یعنی بیمدركان ِ متنفّذ خواستند با قانون خاصی استاد شوند. در این هنگام نام استاد با اثر عمیقی كه در شاگردان داشت و آثار مهمی كه تألیف كرده بود، وسیله و بهانه خوبی بود كه همراه آنان باشد؛ و استاد همایی به مقام رسمی استادی رسید! ولی دیگر دیر شده بود، چنانكه خود این مثل را درباره خود میآورد: «فی الصّیف ضیّعتِ اللّبن» [یعنی شیر را در تابستان خراب كردی. مَثَل كسی است كه فرصتهای خوب را به هدر داده است].
استاد با وجود ضعف و نقاهت و پیری حاضر بود كه هفتهای دو سه بار به دانشكده بیاید و گذشته از تدریس، دانشجویان را ارشاد و راهنمایی كند، ولی قانون «تمام وقت» كه هنوز گرمی خود را از دست نداده بود، تصریح میكرد كه او باید هفتهای چهل ساعت در دانشكده حاضر باشد. به خاطر دارم كه در همان آغاز، استاد میگفت من از زمان كودكی كه شروع به تحصیل كردم، همیشه تمام وقت بودم؛ فقط از وقتی كه تماموقتِ قانونی [اشاره به همان قانون 40 ساعت حضور در دانشكده] شدهام! غیرتمام وقت گشتهام! زیرا تاكنون تمام اوقات، حتی موقع صرف طعام و جلوس بر سجّاده و آرمیدن به بستر، به مطالعه و كار میپرداختم؛ ولی اكنون پیوستگی وقت من گسسته شده و مقداری از آن صرف آماده شدن برای بیرون آمدن از خانه و پارهای در انتظار وسایل نقلیه و قسمتی به سلام و علیك با دوستان در دانشكده میگذرد». (همایی نامه، صفحه دوازده، سیزده و چهارده)
به هر روی مجموع این شرایط سبب میشود كه استاد همایی در سال 1345 به خواست خود تقاضای بازنشستگی كند تا بتواند همچنان به فعالیتهای پژوهشی و مطالعهای خویش بپردازد.
** مجلس ختمی با 28 جفت كفش
سرانجام استاد علّامه جلالالدین همایی، پس از عمری كار و تحقیق و مطالعه و تدریس و در یك كلام، خدمت به فرهنگ و ادبِ این سرزمین، در ساعت 9 شبِ شنبه، 28 تیر ماه 1359 برابر با ششم ماه مبارك رمضان 1400 قمری جان به معشوق ازلی تقدیم كرد. نقل است كه در هنگامه رحلت استاد، دختر ایشان، خانم ماهدخت بانو همایی بر بستر احتضار پدر، شعری را در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) كه از سرودههای همای شیرازی بود، برای چشمانِ منتظرِ ایشان میخواند.
پیكر استاد فردای آن شب از تهران به اصفهان منتقل میشود و با حضور شماری از شاگردان در تكیه «لسان الارض» گورستان تاریخی تخت فولاد به خاكِ سرد سپرده میشود.
دكتر مهدی نوریان، نقل كرده است از دكتر مظاهر مصفا، استاد بزرگ ادبیات فارسی و شاگرد برجسته استاد همایی كه وی گفته است: «اگر در ادبیات، اصفهان را به اسم جمال و كمال اصفهانی [جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی و پسرش، كمالالدین اسماعیل كه دو تن از شاعران بزرگ ادبیات فارسی در قرن ششم و هفتم بودهاند] میشناسند، باید یك جلال هم بدانها اضافه كنند؛ یعنی جلالالدین همایی».
و نیز باز هم استاد نوریان از دكتر مصفا نقل كرده است كه درباره مجلس ختم غریبانه مردی چون همایی بزرگ تعریف كردهاند: «مجلس ختم استاد همایی در مسجد سید اصفهان برگزار شد. من برای عرض تسلیت جلو در ایستاده بود. وقتی كفشها را شمردم، دیدم تنها 28 جفت كفش جلو در است...».
و البته این پایان كارِ همایی و هماییها نخواهد بود؛ چراكه «ثبت است بر جریده عالم دوامِشان» و اگر این نبود، امروز نامِ بزرگ فردوسی و حافظ و سعدی و عطار و نظامی و غزالی و مولانا و دیگر ستارههای آسمان فرهنگ ایران و اسلام بدین ارجمندی نمیدرخشید.
میزگرد و گزارش**3067**1055
گزارش: امیرحسین دولتشاهی**انتشار: زینب كارگر
به مناسبت سالروز درگذشت نابغه جهان ادب؛
علامه جلالالدین همایی: زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند
۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵
کد خبر:
82603324
تهران- ایرنا- در تاریخ فرهنگ و ادب سرزمینمان، مردان بزرگ همواره كمتر از آنچه سزاوار بودهاند، قدر دیدهاند و یكی از این بزرگان، استاد جلالالدین همایی است؛ مردی كه شاگردی بزرگانی چون حاج آقا رحیم ارباب را كرده بود و شاگردانی چون استادان ذبیحالله صفا و مظاهر مصفا را تربیت كرد و ثانیههای عمرش را به صفحههای آثارش فروخت.