۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶
کد خبر: 82628499
T T
۰ نفر

شهادت آرزوی محسن بود

۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶
کد خبر: 82628499
شهادت آرزوی محسن بود

تهران- ایرنا- روزنامه جام جم در گفت و گو با زهرا عباسی همسر شهید مدافع حرم محسن حججی، در گزارش نوشت: حالا كسی نمانده كه ماجرای سر بریده شهید مدافع حرم محسن حججی را نشنیده باشد؛ جوانی كه تیرماه 1370 در اصفهان به‌دنیا آمد و مردادماه 1396 در سوریه به شهادت رسید.

در ادامه این گفت و گو می خوانیم: حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی كه ایمان و عشق روئین‌تنش كرده؛ جوانی كه آرزویش شهادت بوده. آرزویی كه حالا یك طور خاص، یك شكل غریب، رنگ حقیقت گرفته؛ محسن سرش را داده و بال درآورده و پرواز كرده سمت آسمان.

با «زهرا عباسی» همسر این شهید مدافع حرم، به بهانه شهادت همسر جوانش به‌گفت‌وگو نشسته‌ایم. شیرزنی كه تمام‌قد پشت همسرش ایستاده و می‌گوید: «شهادت محسن افتخار خانواده ‌ماست.»

** خانم عباسی چند وقت با شهید حججی زیر یك سقف زندگی كردید؟
ما 11 آبان 91 عقد كردیم؛ 9 مرداد 93 ازدواج كردیم و زیر یك سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی هم 24 فروردین 95 به‌ دنیا آمد.

** در این چند روز تصاویر زیادی از همسر شما منتشر شده كه نشان می‌دهد در كار جهادی خیلی فعال بوده.
بله همین طور است. محسن از همان نوجوانی در كارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شركت می‌كرد. یكی از اعضای فعال موسسه شهید حاج احمد كاظمی بود و كلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همین‌جا شروع كرد و حالا كه نگاه می‌كنم، می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم از همین موسسه پیدا كرد و ادامه داد. محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود. می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی كه فرموده‌اند: «جواب كار فرهنگی باطل، كار فرهنگی حق است»، تكلیف ما را در انجام كار فرهنگی روشن كرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه‌اش كار فرهنگی بود. محسن خیلی زیاد كتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشكل می‌خورد و گیر می‌كرد، می‌گفت حتما كتاب كم خوانده‌ام كه اینجوری شده.

** چطور شد كه مدافع حرم شد؟
قضیه‌اش طولانی است... محسن همیشه فعالیت‌های‌ جهادی و فرهنگی داشت، اما موقعی كه به‌ خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و... هنوز در زندگی‌اش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. یادم است سر سفره عقد كه نشسته ‌بودیم، به من گفت: «الان فقط من و تو، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم كه كمك كنی من به سعادت و شهادت برسم.» من هم همان‌جا قول دادم كه در این مسیر كمكش‌ كنم. در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود كه این خواسته‌ای را كه سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. حتی خودم از او خواستم كه اگر امكان دارد، عضو سپاه بشود. گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد. محسن چون خودش هم علاقه داشت، از این پیشنهاد استقبال كرد و فقط گفت: «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول كنم، هرجایی كه اسمی از اسلام بیاید، می‌روم و از اسلام دفاع می‌كنم، چه مرزهای كشور خودمان باشد، چه یك كشور دیگر... تو با این قضیه مشكلی نداری؟» گفتم نه... مشكلی ندارم.

** واقعا نداشتید؟
نه، واقعا نداشتم. چون این راهی بود كه محسن انتخاب كرده ‌بود، راهی بود كه او را به آرزویش می‌رساند. بعد هم محسن با توجه به سوابق فعالیت‌های جهادی‌اش و خصوصیاتی كه داشت توانست به عضویت سپاه دربیاید و از همان موقع كه عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود كه اعزام به سوریه، قسمت او هم بشود.

** چرا این آرزو را داشت؟
می‌گفت اگر ما 1400 سال پیش نبودیم كه یار و یاور اهل بیت باشیم، حالا این فرصتی است كه به ما داده شده و نباید آن را از دست بدهیم. حتی دفعه اولی كه می‌خواست اعزام شود، من باردار بودم. محسن آمد با خوشحالی گفت كه بالاخره با كلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده، ‌می‌خواهم بروم سوریه اما تو به كسی نگو بارداری كه مخالفت نكنند. من هم همین‌كار را كردم و محسن چند روز قبل از محرم 94 اعزام شد و بعد از اربعین 94 به خانه برگشت.

** دفعه دوم كی اعزام شد به سوریه؟
27 تیر اعزام شد.

** این بار خداحافظی برایش سخت‌تر نبود؟ بالاخره علی به دنیا آمده بود و به‌عنوان یك پدر و یك همسر وابستگی محسن به خانواده‌اش قطعا بیشتر شده بود.
شاید باورتان نشود، اما محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل كند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند كه چقدر من و محسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت زهرا در عشق من به خودت و پسرمان علی شك نكن ولی وقتی كه پای حضرت زینب(س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم.

** از اسارت محسن چطور باخبر شدید؟
سه‌شنبه بود كه عكس محسن را در تلگرام دیدم.

** همان عكس معروفی كه محسن را اسیر داعشی‌ها نشان می‌دهد؟
بله همان عكس را دیدم. من تلگرام محسن را روی گوشی خودم نصب كرده بودم، یك دفعه دیدم در یكی از گروه‌هایی كه با دوستانش داشت، عكسی را فرستادند و گفتند برای آزادی این اسیر دعا كنید. من عكس را باز كردم و دیدم این اسیر، محسن من است.

** چه حالی داشتید؟
انتظار اسارتش را نداشتم به‌خاطر همین شوكه شدم، اما چون محسن از من خواسته بود كمك كنم در مسیر شهادت باشد، آرزو كردم كه به همان هدفش برسد. می‌دانستم اگر محسن الان هم شهید نشود،‌ اول و آخر شهید می‌شود،‌چون مسیرش شهادت بود و با تمام وجودش شهادت را می‌خواست.

** همسر شما در این عكسی كه منتشر شده،‌ آرامش عجیبی دارد،‌ آنقدر كه این آرامشش نظر همه را جلب كرده و در این چند روز خیلی‌ها از اسیری می‌گویند كه بدون ذره‌ای ترس مقابل داعشی‌ها ایستاده. خودتان محسن را در این عكس چطور دیدید؟
همان طور كه بود دیدم. شما این عكس را نگاه كنید، انگار نه انگار كه شوهر من تیر خورده و اسیر دست داعشی‌هاست، عكس طوری است كه انگار محسن، آن نیروی داعشی را اسیر گرفته. به چشم‌های شوهر من نگاه كنید، اصلا ترس در این چشم‌ها نیست، همه‌اش شجاعت است، دلیری است، ‌محسن در این عكس مثل كوه باصلابت است.

** خبر شهادت محسن را كی شنیدید؟
ساعت 3 بامداد چهارشنبه... من اصلا خواب به چشمم نمی‌آمد، بعد از این‌كه عكس اسارتش را دیدم مدام فكر می‌كردم الان محسن در چه حالی است، یك دفعه دیدم در گروه‌های تلگرامی زدند كه شهید بی‌سر، شهادتت مبارك ... دیدم این شهید بی‌سر، محسن من است. همان موقع فهمیدم محسن به آرزویش رسید. من افتخار كردم كه محسن شهید شده،‌ گفتم خدایا شكرت كه محسن به آرزویش رسید. همان موقع فكركردم چقدر شوهر من پیش اهل بیت عزیز بود كه از هركدام یك نشانه‌ گرفت و شهید شد. دیدم دشمن برای امام علی(ع) خنجر كشید، برای همسر من هم خنجر كشید، سر شوهر من را مثل امام حسین(ع) از تن جدا كردند، محسن مثل علی‌اكبر جوان بود، مثل حضرت زینب(س) اسارت كشید... دیدم ارادت شوهر من به اهل‌بیت آنقدر زیاد بود كه از هركدام یك نشانه گرفت و شهید شد.

** یعنی تصویر پیكر بی‌سر همسرتان را هم بعد از شهادت دیدید؟
بله من تصویر بدن بی‌سرش را دیدم، خیلی‌ها به من گفتند این عكس را نبین، گفتند تو همان عكسی را ببین كه محسن استوار ایستاده و اسیر شده، این یكی را نگاه نكن. اما من گفتم نه این طور نگویید، مگر حضرت زینب(س) در مجلس یزید نفرمودند كه «ما رأیت الا جمیلا.» من هم هیچ چیز جز زیبایی در این مسیر، در این عكس نمی‌بینم.

** فكر می‌كنید وقتی علی بزرگ شد و این عكس را دید چه احساسی نسبت به آن داشته باشد؟
اگر علی آن جوری كه من دوست دارم، تربیت و بزرگ شود،‌ قطعا به این عكس افتخار می‌كند و قطعا همین مسیر را انتخاب می‌كند و ان‌شاءالله مثل پدرش شهادت نصیب او هم می‌شود. علی با همین دوتا عكس یعنی اسارت و شهادت پدرش می‌فهمد او چقدر شجاع بوده، چقدر مرد بوده،‌ باغیرت بوده،‌ با ایمان بوده.

** حال و هوای شهر شما بعد از شهادت محسن چطور است؟ دیگر همه خبر را شنیده‌اند؟
نجف‌آباد الان عزادار محسن است. تا الان كسی نمانده كه به خانه ما نیامده باشد، همه منتظرند مراسم‌های محسن شروع شود. به ما گفته‌اند تا دوشنبه صبر كنید معلوم شود آیا پیكرش برمی‌گردد یا نه،‌ بعد برایش مراسم بگیرید.

** دوست دارید پیكر همسرتان را بیاورند؟
جسم كه فانی است، زیر خاك از بین می‌رود،‌ من خودم محسن را به حضرت زینب(س) بخشیدم. محسنِ من فدایی حضرت زینب(س) شد. می‌دانم تا وقتی مزار محسن مثل حضرت زهرا(س) پنهان باشد، ‌حتما می‌تواند ایشان را ملاقات كند. اما به‌خاطر تسلی دل پدر و مادرش دوست دارم پیكرش را بیاورند.

** در صحبت‌هایی كه شده از نحوه اسارت ایشان خبردار شدید؟
بله گفتند كه در منطقه التنف در مرز عراق و سوریه، محسن با همرزمانش عملیات داشتند،‌ كه داعشی‌ها بعضی‌ها را شهید و زخمی می‌كنند و از آن جمع فقط محسن اسیر می‌شود. دوستانش دیده ‌بودند محسن تیر خورده و اسیر شده است. بعد هم شنیدم محسن را تیرباران كرده‌اند و سپس سر از بدنش جدا كرده‌اند. اما من از این شهادت ناراحت نیستم، من خوشحالم، الان هم اگر گریه می‌كنم به‌خاطر اهل بیت گریه می‌كنم، به حال خودم گریه می‌كنم كه از محسن جا ماندم. به هركسی هم كه به مجلس محسن می‌آید و گریه می‌كند می‌گویم خواهش می‌كنم اشك‌تان هدف دار باشد. برای حضرت زینب(س) اشك بریزید،‌ برای امام حسین(ع) اشك بریزید تا دل شهید من هم راضی بشود.

*منبع: روزنامه جام جم؛ 1396،5،21
**گروه اطلاع رسانی**1699**2002**انتشاردهنده: فاطمه قنادقرصی