به گزارش ایرنا، واگویه و برون داد ذهنی ماوقع توسط حجت الله گویاتر از توصیف دیگری است: اواسط مردادماه سال 58 همان اوایل انقلاب بود كه چند روزی تب شدید بدنم را فرا گرفته بود، تبی چنان سوزنده كه سموم مرداد ماه منطقه گرمسیری و مرزی صالح آباد ایلام را چون نسیم بهاری می نمایاند گرمای تب چون گلوله ای از آتش لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر در وجودم شعله ور می شد و بدنم را می گداخت ، رنج آنشب فراموش شدنی نیست كه از ان پس هیولای فلج اطفال واژه مكرر ذهن و زندگی من و خانواده ام من شد.
امكانات خانه بهداشت روستای نخجیر محدود بود و وقتی مادر و پدرم مرا به دكتر بردند درست یادم هست دكتر فقط شربت تب برایم تجویز كرد كه شاید تب شدیدم را كه با آن احساس سوختن داشتم را پایین بیاورد، وقتی داروها را مصرف كردم و صبح از خواب بیدار شدم دیدم پای راستم را نمی توانم تكان بدهم.
هراسان از راه نرفتن و ناباورانه با وحشتی كه وجودم را فرا گرفته بود با صدایی لرزان مادرم را صدا زدم، پدر و مادرم با نگرانی مرا به خانه بهداشت روستایمان رساندند ولی دكتر با دیدن حال و روز من گفت امكانات اینجا محدود است و باید به شهر برای معالجه بروم و همان روز به همراه مادر و پدرم راهی ایلام شدیم.
درست یادم هست كه اطراف بیمارستان امام خمینی(ره) مردم تظاهرات براه انداخته بودند، من در آغوش پدرم از شدت تب بی حال شده بودم تا اینكه به بیمارستان رسیدیم و دكتر با دیدن وضعیت پای من و معاینه آن غرق سكوتی عمیق شد و تنها قطره ای را در دهانم ریخت.
اون موقع پنج سال داشتم و در اوج بی حالی منتظر بودم تا دكتر كاری كند تا بتوانم دوباره روی پایم بایستم و آنرا حركت دهم، دقیق خاطرم هست كه دكتر پدرم را به گوشه ای برد و در گوشش آهسته چیزی گفت كه برای اولین بار ناراحتی واقعی و اشك پدر را دیدم، پدر مرا در آغوش گرفت و بدون اینكه چیزی بگوید به خانه مان در روستا برگشتیم.
شب شده بود و من كلافه وار از مشكلی كه برای پایم پیش آمده بود گوشه ای از خانه قدیمی مان نشسته بودم، پدر همچنان ناراحت بود و بیشتر از گذشته به من توجه می كرد كه این مساله مرا بیشتر نگران می كرد، با اینكه مادرم پاهایم را در آب گذاشته بود و بحالت راز كش روی رختخواب مدام دستمال خیس روی سرم را عوض می كرد ولی تب لحظه ای از من جدا نمی شد.
صبح روز بعد كه از خواب بیدار شدم دیگر نه تنها پای راستم بلكه پای چپم نیز هیچ حركتی نمی كرد، نمی توانستم هیچكدام از پاهایم را تكان بدهم، هیچ حسی در پاهایم باقی نمانده بود، هرچه تلاش كردم فایده ای نداشت، با عصبانیت تمام فریاد زدم، پدر و مادرم كه شب را تا صبح كنارم مانده بودند روی سرم گریه می كردند، با اینكه پنج سال بیشتر نداشتم ولی هنوز تصویر مادر و پدرم كه شب را تا صبح روی سرم بودند و اشكهایشان تمامی پهنای صورتشان را گرفته بود فراموش نمیكنم.
مدتی گذشت و پاهای من بیش از اندازه لاغر و بی حس شده بودند، تازه فهمیدم به بیماری فلج اطفال مبتلا و تا آخر عمر نمی توانم راه بروم و پاسخ ذهن پرسشگرم را كه از گریه های پنهان آن روز پدرم پر شده بود را یافتم.
در اوج كودكی زمین گیر شده بودم، از آن روز بود كه زندگی نو را كه آمیخته با رنجی جدید بود شروع كردم، بشدت عصبی شده بودم و پرخاشگر، افرادی را كه به عیادتم می آمدند نمی پذیرفتم و حس نفرت تمام وجودم را فرا گرفته بود.
پدرم مرا به دكترهای زیادی برد ولی جواب همه آنها یك جمله بود: فرزندت فلج شده و علاجی ندارد.
اینها روایت واقعی از زندگی حجت الله حاتمی لك از توانخواهان استان ایلام است كه از پنج سالگی به علت بیماری فلج اطفال دچار نقص عضو شده ولی با اراده ای كه داشته محدودیتی برایش ایجاد نشده و اكنون یكی از توانخواهان موفق استان ایلام است.
این توانخواه در ادامه روند زندگیش گفت: كم كم كه بزرگتر شدم سعی كردم روحیه از دست رفته ام را دوباره كسب كنم، بازی های دوره كودكیم را ادامه دادم اما بصورت نشسته، بیشتر ماشین بازی و خاك بازی می كردم كه نیازی به ایستادن و راه رفتن نداشت.
خانواده پرجمعیت 15 نفره ای داشتم و تمام خواهر و برادرهایم آنقدر دور و برم بودند كه ناتوانی در راه رفتن برایم بطور كامل عادی و گاهی آنرا فراموش می كردم چراكه برای جابجایی از خواهر و برادرهای بزرگترم كمك می گرفتم.
تا سال 64 به مدرسه نرفتم تا اینكه با تحویل یه دستگاه ویلچر از بهزیستی رفت و آمد دیگر برایم آسان شد و از طریق نهضت سوادآموزی با تشویق پدر و مادرم و دیگر اعضای خانواده تحصیلم را شروع كردم.
وی ادامه داد: به دلیل استعدادی كه داشتم در طول مدت 12 ماه دوره ابتدایی را بصورت فشرده تمام كردم، دوره راهنمایی را كه پشت سر گذاشتم با اینكه ویلچر نشین بودم ولی در مغازه پدرم كه شغل آزاد داشت و عمده فروش بود كاركردن را شروع كردم تا اینكه تحصیلاتم را سال 75 تا اخذ مدرك دیپلم و نمرات عالی به پایان رساندم.
همان موقع بود كه كلاس رانندگی با ماشین مناسب سازی شده برای معلولان رفتم و به علت استعداد زیادی كه داشتم در كمترین زمان ممكن رانندگی را یاد گرفتم.
سال 78 بود كه وارد بسیج شدم و به عنوان عضو فعال همكاریم را آغاز كردم و همچنان در مغازه پدرم مشغول كار كردن بودم تا اینكه سال 85 پدرم به علت تصادف قطع نخاع شد و بطور كامل زمینگیر و من سرپرست مادر و دو خواهر و دو برادر كوچكترم شدم.
او گفت: تمام كارهای پدرم را خودم انجام می دادم، از خرید خانه گرفته تا درس و مدرسه و دانشگاه خواهر و برادرهایم و با وجود وضعیت جسمی كه داشتم با توكل به خدا آنقدر روحیه ام قوی بود كه هیچ خستگی در وجودم حس نمی كردم.
سال 89 بود كه به اصرار اطرافیان و خانواده ازدواج كردم، ابتدا زیر بار این مساله نمی رفتم و با آن كنار نمی آمدم ولی سرانجام با دختری كه خودش هم از ناحیه پا معلولیت داشت ازدواج كردم و تیرماه سال 91 هم ثمره ازدواجمان طنین بدنیا آمد كه اكنون تمام دنیا و دلخوشی هایم را در لبخند و شادی او می بینم.
او می گوید: بعد از تعطیلی مغازه پدرم به علت ركود بازار در سال 91 منبع درآمدم رانندگی در شهر و مسافركشی و كار در آژانس با پرایدی شد كه خریده بودم .
صبح تا ظهر را به عنوان راننده در بهزیستی شهرستان ایلام مشغول هستم و بعد از ظهر ها را هم مسافركشی میكنم و یا در آژانس كار می كنم.
او گفت: با وجود نقص عضوی كه داشته ام ولی هیچگاه ناتوانی را در وجودم احساس نكرده ام و با ایمان و توكل به خدا نگذاشته ام ضعف در وجودم شكل گرفته و گوشه نشین و منزوی شوم.
او می گوید: چون شغل اصلی ام مسافركشی است شمار زیادی از مردم شهر مرا می شناسند و بارها از سوی مسافرانی كه سوار ماشینم شده اند مورد تشویق قرار گرفته ام.
حجت الله حاتمی یكی از 11 هزار معلول استان ایلام است كه با اراده ای مستحكم و عزمی راسخ و توكل به خدا، به ناتوانی نه گفته و این روحیه را از دوران كودكی در وجودش پرورش داده است.
كودكی كه از سن پنج سالگی فلج می شود و توانایی راه رفتن را از دست می دهد ولی زمانی سرپرست خانواده اش شده و اكنون با تشكیل زندگی و داشتن فرزند همچنان روحیه كار و امید در چهره اش موج میزند و با همت و تلاش زندگی خزان زده اش را بهاری كرد.
برای بسیاری از اهل و آشنایان حجت الله نه فلج و نبازمند كمك كه الگو مقاومت و نماد وظیفه شناسی و كمك به دیگران است.
الف مهری اهل ایلام می گوید: تصور فلج و معلولیت در مورد حجت الله بیراه و غریب است وی مرجع و منبع كمك به نیازمندان و گاه مبتلایان به عارضه هایی چون فلج است.
بسیاری از توانخواهانی كه دچار معلولیت های مختلفی هستند نه تنها در استان ایلام بلكه در سایر مناطق كشور نقص عضو را مانع زندگی و پیشزفت دانسته و به انزوا رفته كه باید با الگو گیری از توانخواهان موفقی نظیر حجت الله حاتمی لك كه با بهره گیری از استعدادها و تواناییهایشان با زندگی آشتی كرده و به آن برگردند.
اینرا حجت الله حاتمی لك هم می گوید و معتقد است: اگرچه سرنوشت من در كودكی با نقض عضوم تغییر كرد ولی خدا تواناییهای منحصر به فرد دیگری را به من عطا كرد كه از این بابت خدا را سپاسگزار و شاكرم كه با حمایت های بهزیستی از آن استفاده كردم.
گزارش از: آزاده خرم ***انتشار دهنده: شهریار حیدری فر
7171/6034
انگاه كه نه فلج اطفال كه روح مقاوم هویت مرزنشین ایلامی را تعریف كرد
۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۷:۰۶
کد خبر:
82640145
ایلام -ایرنا- - فلج اطفال به عنوان نتیجه رویارویی شب تاصبح بدنی نحیف و تبی جانكاه قرار بود سرنوشت و هویت آتی كودك شش ساله آن روز را به عنوان معلول تعریف و تعیین كند اما توان تاب اوری روح مقاوم حجت الله حاتمی چهل ساله امروز اقتدار معلولیت را درهم شكاند.