در ادامه اين گزارش مي خوانيم: ثبتنام اما تازه اول راه است. ميگويند نميدانيد روزهاي مدرسه رفتنشان چه بر خانواده ميگذرد. «ما ميخواهيم بچههايمان هم مثل بقيه راحت زندگي كنند، مدرسه بروند، درس بخوانند، تفريح كنند. نه اينكه توي مدرسه زنداني شوند.» اين مهمترين خواسته سه مادري است كه فرزند معلول دارند. نازنين و فاطمه معلول جسمي- حركتي هستند و عليرضا كم بينا. پاي حرف مادرها كه مينشيني تقريباً خواستهها و مشكلاتشان شبيه هم است.»
هر چند آموزش و پرورش رسماً اعلام نكرده، ثبتنام بچههاي معلول در مدارس همگاني ممنوع است اما عملاً بيشتر مدارس از پذيرفتنشان خودداري ميكنند. به خاطر نبود امكانات يا نيرويي كه بخواهد مسئوليت نگهداري و جابهجايي اين دانشآموزان را برعهده بگيرد. اما ثبتنام همه ماجرا نيست و والدين اين بچهها بعد از ثبتنام هم مشكلات زيادي دارند.
سهيلا بيات مادر نازنين 7 ساله از خرداد ماه براي ثبتنام دخترش به اين در و آن در زده. نازنين ضايعه نخاعي دارد و ويلچرنشين است: «تا ميديدند بچه روي ويلچر نشسته، ميگفتند جا نداريم، همون اولش. ميدوني چند تا مدرسه رفتم؟ ميگفتند ما نميتوانيم توي مدرسه جا به جاش كنيم. بچهها از پله هلش بدهند ما مسئوليت قبول نميكنيم. مدرسه غير انتفاعي راحت قبول ميكند اما ما كه توانايياش را نداريم. كار درماني هم نميتوانيم بچه را ببريم، چه برسه به غيرانتفاعي. بالاخره نامه آوردم از آموزش و پرورش. قرار شد خودم جابه جاش كنم. كلاسش طبقه بالاست. پارسال هم كه ميرفت پيشدبستاني كارم همين بود. ميماندم توي مدرسه بچه را جابه جا ميكردم. دلش ميگرفت توي كلاس. زنگ تفريح هم خودم ميآوردمش پايين. مدرسه است زندان كه نيست.»
مادر نازنين امسال هم تصميم گرفته تمام مدت در مدرسه بماند، با اينكه دو فرزند ديگر هم دارد. همين موضوع باعث شد به مسئولان مدرسه پيشنهاد بدهد او را به عنوان نيروي خدماتي بپذيرند تا هم حضورش در مدرسه بيدليل نباشد و هم براي درمان نازنين كمك خرج باشد. فقط هزينه پوشك نازنين در ماه 150 هزار تومان است: «مسئولان مدرسه قبول نكردند، گفتند بايد ليسانس داشته باشي تا قبولت كنيم.6 ماهه براي همين مشكلات اقتصادي كار درماني نميره. پاهاش خشك شده. تعادل نشستنش به هم ميخوره و حتي نميتونه قشنگ دراز بكشه؛ توي نوشتنش هم تأثير گذاشته؛ كند و كمرنگ مينويسه. نميتونه مداد رو محكم بگيره تو دستش.» هزينه هر جلسه كار درماني نازنين 35 هزار تومان در هفته است و اينها را اضافه كنيد به هزينههاي رفت وآمد. اين درحالي است كه تنها كمكي كه خانواده ميگيرد، مستمري ماهانه 53 هزار توماني بهزيستي است.
«ميدوني ما هيچ حمايتي نميشويم. اين از ثبتنام مدرسه بچههامون و اين هم از بقيه مشكلاتمون. دوتا بچه ديگهام دست كم يك وعده غذاي گرم ميخوان، من مجبورم همه وقتم رو براي اين يكي بذارم؛ يعني نبايد مسئولان يك كمك و حمايتي از ما بكنن؟ معلمهاي مدرسه هم كه هيچي از وضع بچههاي ما نميدونن. اصلاً يك جور برخورد ميكنند انگار ما از مريخ اومديم.» نازنين چون مشكل ذهني ندارد، مادرش ترجيح ميدهد او به مدرسه همگاني برود و نه استثنايي.
فاطمه 11 ساله امسال كلاس چهارم ميشود. او هم ضايعه نخاعي دارد و همه بارش روي دوش مادرش. مادرش ميگويد: «كلاسش 18 پله دارد، ميگذارم روي كولم ميبرمش و ميارم. آنقدر اين كارو كردم، همه رگهاي قلب خودم آسيب ديده. تازه خونه خودمون هم توي زيرزمينه. خونه هم 8 تا پله داره، نفسم بريده. پدرش هم ديسك كمر داره و من دست تنها.»
مادر فاطمه بارها موقع حرف زدن بغض ميكند: «آدم از بچهاش سير نميشه هيچوقت، اما خسته و شرمنده ميشه! شرمندگي آدم رو بيشتر خسته ميكنه. دلم ميخواد هر چي دوست داره براش فراهم كنم اما افسوس، شرمندهاش هستيم. ما هيچكس رو نداريم. هيچ دلسوز و حمايتگري. باورت ميشه هنوز براي ثبتنامش نرفتم؟ همين مدرسه شايد ثبتنامش كنه، اما بالا و پايين آوردنش خيلي سخته. مدرسه ديگهاي هم نزديكمون نيست. بچهام همه زنگ تفريحها تو كلاسه. گاهي به فراش مدرسه ميگم كمكم كن، اما اون هم ميگه كمرم درد ميكنه.» مادر فاطمه به خاطر مشكلات اقتصادي مدتهاست او را كاردرماني نبرده: «شوهرم كارگره و دو تا بچه ديگه هم داريم. از بس كار درماني نرفته، پاهاش پيچيده به هم. كمر درد داره. فقط 95 هزار تومان كمك بهزيستي هست كه كفاف پول پوشكش رو هم نميده.»
عليرضا 10 ساله امسال قرار است در كلاس چهارم ثبتنام كند. عليرضا كم بيناست، ساكن سقز. خانوادهاش هنوز نتوانستهاند مدرسهاي براي ثبتنامش پيدا كنند. سحر سعيدپور مادر عليرضا ميگويد: «اين دو سال هم همينطور گذشت، يك ماه از سال گذشته بود، همه بچهها مدرسه رفته بودن اما بچه من بلاتكليف مونده بود توي خونه. آخرش توي يك مدرسه دخترونه به اين سه چهار نفر كه هر كدوم يك نوع معلوليت داشتن، يك كلاس دادن اما خيلي ناراحت بود. اصلاً باعث شد از درس زده بشه. روش نميشد زنگ تفريحها از كلاس بياد بيرون. سال سوم هم رفت استثنايي. بيشتريها مشكل ذهني داشتن. گفت ديگه نميرم. موقع زنگ تفريح از كلاس پاش رو نميذاشت بيرون. الان هم كه نامه دكتر رو برديم مدرسهاش؛ اينكه بايد خيلي مراقبش باشن چون اگه بهش ضربه بخوره بينايياش رو كامل از دست ميده. ميگن اصلاً ثبتنامش نميكنيم. مونديم بلاتكليف. من فقط ميخوام بچهام مثل بقيه بچهها مدرسه بره، بازي كنه، موقع زنگ تفريح زندوني نباشه. همه خواسته ما اينه.»
ناصر سرگران، حقوقدان و استاد دانشگاه كه خود نابيناست، در گفتوگو با ما درباره مسائل دانشآموزان معلول بيشتر ميگويد: «طبق ماده 24 كنوانسيون حقوق افراد داراي معلوليت كه ايران هم آن را پذيرفته، اين بچهها بايد بتوانند در مدارس همگاني ثبتنام كنند. در اين ماده، تأكيد شده آموزش فراگير براي همه دانشآموزان ضروري است و امكانات در مدارس سراسر كشور بايد به گونهاي فراهم شود كه دانشآموزان معلول و غيرمعلول بتوانند از محيط آن استفاده كنند. الان ما يك دورهگذار بدون برنامهريزي را پشت سر ميگذاريم. دانشآموزان معلول را يا ثبتنام نميكنند يا به سختي ميپذيرند و اين در حالي است كه مدارس ويژه يا استثنايي هم مشكلات عديدهاي دارند.
براي همين است كه خيلي از خانوادهها تمايل ندارند فرزندشان را در مدارس استثنايي ثبتنام كنند. چرا كه خيلي اوقات بدون توجه به تفكيك مناسب اين دانشآموزان و تنوع معلوليتشان آنها را در يك كلاس ميگذارند. درحاليكه اين اشتباه است كه يك معلول ذهني را با يك معلول جسمي و حركتي در يك كلاس بگذاريم. چون آنها اساساً نيازمند آموزشهاي متفاوتند.»
او تأكيد ميكند: «در اين مدارس نه تنها فضاي مناسبي نيست كه حتي فرهنگ مواجهه با معلولان و تعامل با آنها را هم نياموختهاند. متأسفانه اين مسأله فقط مختص دانشآموزان نيست و معلمان را هم شامل ميشود. لازم است در واحدهاي درسي اين موارد گنجانده شود. خود من در دوره راهنمايي وارد مدرسه همگاني شدم و معلمم مدام درباره وضعيت بيناييام و اينكه چگونه درس ميخوانم از من سؤال ميكرد. اينها همه نشان ميداد كه او هيچ چيز از وضعيت يك نابينا نميداند. طرح اين سؤالها براي من كه آن زمان نوجوان بودم در محيط عمومي واقعاً آزاردهنده بود و از نظر روحي مرا تحت فشار قرار ميداد.» به گفته سرگران در اين دورهگذار آموزش معلمان، تغيير محتواهاي كتابهاي درسي و ترويج شناخت فرهنگ معلوليت و مناسبسازي فضاي مدارس ضروري است. چون يك شبه نميتوانيم همه اينها را طي كنيم و به آموزش همگاني مناسب براي همه برسيم.
او همچنين پيشنهاد ميدهد: «ميدانم مناسبسازي همه مدارس كشور الان مقدور نيست ولي شايد بتوان در هر شهر يك مدرسه را در هر مقطع تحصيلي مناسبسازي كرد. البته ضروري است مسئولان وضعيت بحراني كودكان معلول در روستاها را هم در نظر بگيرند.»
يك مدرسه، 10 مدرسه... شايد دست آخر مدرسهاي ثبتنامشان كند، اما اين تازه شروع كاراست. آنها فقط يك خواسته دارند يك زندگي عادي بهدور از نگاههاي سنگين و پرسشهاي آزاردهنده؛ پرسشهايي كه نشان ميدهد هيچ تصويري از زندگي يك معلول ندارند.
*منبع: روزنامه ايران؛ 1396،6،7
**گروه اطلاع رساني**1699**2002**انتشاردهنده: فاطمه قنادقرصي
تهران- ايرنا- روزنامه ايران در گزارشي نوشت: «نه خانم! مسئوليتش زياد است، ما نميتوانيم بچه شما را ثبتنام كنيم.» اين جمله براي آنها كه فرزند معلول دارند، آشناست. يك مدرسه، 10 مدرسه بايد بروند، به اين در و آن در بزنند و آخر سر از آموزش و پرورش نامه بگيرند تا فرزندشان را جايي ثبتنام كنند.