وعده دیدار هنرمندی كه وارث هنری باستانی در مهد تاریخ و تمدن ایران زمین است با شهرتی فراتر از مرزهای استان و كشور، كافی است كه سراپایت را لبریز شوق كند و اگر بدانی كه او نوه كهنسال همان 'نورعلی ضرابیان' است كه روزگاری ضرباهنگ چكش كاریهایش آهنگ دلنشین ضرابخانه ناصرالدین شاه قاجار بوده و هنر زیبای حلبی سازی ارثیه ماندگار او در همدان است، اشتیاق و هیجانت صد چندان می شود.
هنر زیبا و منحصر به فردی كه با وجود گذشت زمان و ورود وسایل پر زرق و برق، هنوز هم می توانی نمونه هایی از آن را در طاقچه بالای خانه های شهر ببینی و لذت ببری.
پیرمردی زنده دل كه عشق و هنر روح و روانش را جوان نگه داشته و با یادآوری هنر نیاكانش غروری جوانانه از خود بروز می دهد و همین حرف هایش را شیرین و دلچسب می كند.
غمی در چهره اش نمی بینی، اما گویی نمی تواند آهی را كه با یادآوری گذشته به سینه اش آمده ، پنهان كند.
« خدا رحمتشان كنه، اوسا كارای هِمِدان الان دِیه خیلی ساله نیستن؛ اوسا نصرالله، حاج یحیی ثابت قدم، حاج حبیب قصیر، اوسا حسین لؤلؤئی و اوسا حسن؛ بزرگ مردایی بودن دوره خودشان، اَ هر انگشتشان هنر می وارید و راسِه ی حلبی سازخانه پُر بود اَ تق و توق دلنشین چكشاشان و هر وَخت اَ اُجانه رد مِشودی یِه ی بُری اَ چی یای تازه می دیدی كه دُرُس كردن و به در و دیوار دُكاناشان ناختَن؛ مِنَم هرچی دارُم اَ دادام دارم».
مهربانی از لهجه همدانی اش می تراود، چسب های روی انگشتانش حكایت از وحشیگری فلزی دارد كه با دستان هنرمند محمد باقر ضرابیان رام شده و شكل می گیرد و صدها شئ می شود كه با شكل و شمایل بیشتر آنها غریبه ام.
تابش آفتاب نیم روزی اشیای فلزی اش را براق تر نشان می دهد؛ انبوهی از دست سازه های فلزی و گرمی پیرمردی خوش خلق وسط ازدحام فلزهای براق بر سرمای نیمه جان زمستان همدان چیره می شود.
در آستانه 85 سالگی است. به رایج ترین درد كهنسالان هم مبتلا نشده؛ 'عشق به حلبی سازی نِذاشته فِراموشی بگیرم به قول استاد شهریار: هنر اولسا روح جواندیر هله هله دوشگون اولماز' و برایم ترجمه می كند: 'اگر هنر باشد، روح جوان است و به این زودیها رنجور و افتاده نمی شود.'
گویی متوجه ده ها سوال صف كشیده در ذهنم می شود، خمیده و عصازنان چهار پایه ای رنگ و رو رفته می آورد و كنار بخاری جا می دهد، درست روبروی خودش و در جواب سپاس شرمسارانه ام لبخند می زند، بنشین دخترم خسته می شوی.
كنار استاد در میان خِنزر پِنزرهایش می نشینم و او شمرده و با حوصله به ذهن كنجكاوم پاسخ می دهد. قطعه ای از فلز را برش می دهد و چرخ حلبی را می چرخاند و شیار و خط هایی رویش می اندازد و می گوید: پای این چرخ كه می نشینم نیرو می گیرم؛ صدای حلب كه درمی آید كیف می كنم؛ اما حیف ... .
سر و صدای حلب كه بلند می شود، استاد هم صدایش را بالاتر می رود و مرا به روزگاری می برد در حدود 180 سال پیش كه پول های فرنگی جای سكه های نقره را گرفته و ضرابخانه ناصرالدین شاه تعطیل و پدر بزرگ استاد بیكار و راهی دیار غربت می شود و در سفر به روسیه ساخت سماور و قلیان برنزی را می آموزد و فوت و فن حلبی سازی نیز تحفه ای است كه از آلمان به همدان می آورد و بانی این حرفه در دیار هگمتانه می شود.
فرزندانش را می آموزاند و آنها نیز به شاگردانشان و آرام آرام راسته حلبی سازها در بازار همدان شكل می گیرد.
چكش استاد آهسته بر ورق فلزی می كوبد؛ این كوبش ها باید پیوسته باشد تا كار ظریف و دقیق حالت بگیرد. نمی دانم آنچه استاد می سازد چیست و به چه كار زندگی ماشینی و اینترنتی امروز می آید؟ نمی پرسم و منتظر می مانم ... .
یك استكان كمر باریك دستم می دهد و از قوری حلبی براق روی بخاری برایم چای می ریزد و صحبتهایش را از سر می گیرد: آن وقتها حلبی سازی در همدان ارج و قربی داشت. اما حالا چیزی نمانده كه بشود اسم بازار حلبی سازها رویش بگذاریم. بغیر از چند مغازه كه لوله بخاری و كانال كولر می سازند؛ پلاستیك فروشی، ظروف رویی و وسایل خانگی، راسته حلبی سازها را قرق كرده است.
چشمهای مشتاقم را به دستان استاد می دوزم كه چگونه فلز را فرم و هر قطعه را هنرمندانه به تكه دیگر پیوند می دهد.
در گذشته حلبی سازی هنر نبود، شغلی رایج بود و این مصنوعات فلزی هم وسیله زندگی؛ اصلا در خانه ای اگر یكی از اینها نبود زندگی لنگ می ماند و مجبور به عاریه گرفتن از همسایه ها می شدند؛ آنهم به شرطی كه سالم پس بیاورند.
مانند این پیه سوز، چراغ موشی و گردسوز كه هركدام به تناسب نوری كه داشت، قسمتی از خانه های كاهگلی همدانی ها را روشن می كرد.
كیف مدرسه، سماور ذغالی، آفتابه و لگن، گلاب پاش، اسپند دود كن، زنگوله حیوانات و ناودان، گرامافون، قاشق دوغ خوری، قیف، قاب سنگ پا و جای روشور و درطاس كوچك و بزرگ را دانه دانه برایم توضیح می دهد.
نوبت به معرفی شیپور بلند و زیبایی می رسد كه در بالاترین قفسه مغازه جا گرفته؛ این وسیله بوق حمام نام دارد، قدیم ها كیسه كش در این بوق می دمید و خبر آماده بودن حمام را به مردم می داد و من بیزار و گریزان، از بوق و حمامی كه به قصد پاكیزگی برای رفتن به مُلاخانه بود. از معلمان دل خوشی نداشتم و اصرار پدر هم برای باسواد شدنم بی فایده بود.
بخت با من یار شد و جنگ جهانی دوم آغاز؛ ملاخانه هم مثل بازار تعطیل شد و كسبه و حجره داران هم به خانه رفتند و در گوشه ای از حیاط خانه بساط كسب و كارشان را پهن كردند و پدرم نیز حلبی هایش را در خانه می ساخت؛ آن روزها بهترین فرصت بود تا دستانم با حلب تیز و بران آشنا شود.
مدتها گذشت و پدر در برابر علاقه وافرم به حلبی سازی تسلیم شد؛ به شرطی كه قرآن را یاد بگیرم و برایش بخوانم.
كودكی، نوجوانی و جوانی را همراه پدر در پای چرخ حلبی سپری كردم و او رمز و راز حلبی سازی كه نهفته در سینه داشت را به من آموخت و استادكار شدم تا اینكه چراغ عمر پدر خاموش شد و امید مادر و برادرها به من بود تا اجاق حلبی سازی را روشن نگه دارم.
مردی به همراه همسر و فرزندانش وارد كارگاه شد و رشته گفتارمان گسسته می شود. دكتر مسعود غیاثیان از مشهورترین پزشكان دیار هگمتانه است كه عشق به استاد او را بر بالین بیمارش حاضر كرده است. بوسه ای بر دستان استاد می زند و احوال انگشتان كرخت و سستش را می پرسد و توصیه هایی برای درمان این دست های هنرمند می دهد.
كنجكاوی كودكانه فرزندان دكتر و سوال های مكرر این چیست و آن چیست؟ مدتی گفت و گویم با استاد را متوقف می كند و در آخر، همسر دكتر یك زنگوله و هسته گیر سیب خریداری می كند و می روند.
و دوباره با گفتار شیرین و شیوای استاد همراه می شویم. مرا با خود می برد به حجره ای كه جای خالی پدر را در آن تاب نمی آورد؛ عشق به حلبی سازی را همراه پدر به خاك می سپارد و بعد از خدمت سربازی به كسب و كار دیگری می پردازد.
استاد سینه ای صاف می كند و ادامه می دهد 58 سال به فروشندگی و تعمیر لوازم خانگی مشغول بودم تا اینكه به درخواست فرزندانم كار را رها كرده و بازنشست شدم.
اما عشق به پیشه پدری همچنان در جانم شعله ور بود و همین عشق بود كه بار دیگر مرا به پای چرخ و سِندان كشاند و از خدا خواستم قوتی به دستان و حافظه ام بدهد تا آنچه كه در كودكی و جوانی آموخته بودم را بیاد بیاورم و چراغ صنعت آمیخته با هنر اجدادم را روشن نگه دارم؛ اینكار خود هنر دیگری بود، ساخت وسایل و اسبابی كه هیچ الگویی از آنها نداشتم.
دستان استاد چند وقتی است كه كمتر با او یاری می كند، با اینحال هنوز هم حریف ورق فلزی است و كم كم آنچه كه برایم می ساخت شكل گرفته؛ چیزی شبیه یك بطری ... .
جان استاد ضرابیان به این دست سازه ها بسته است. حتی عشق دیدن این آثار روزهای تعطیل هم استاد را به مغازه می كشاند و مهربانانه آنها را به نوازش نگاهش می گیرد، نگاهی از جنس نگاه پر مهر پدر به چهره فرزندش؛ و اگر ممانعت خانواده نباشد شبها نیز در بستری كنار همین آثار هنری می آرامد.
او خرسند است كه هنر اجدادش را زنده كرده و توانسته مجموعه ای بی نظیر از خود به یادگار بگذارد. حلبی سازی همدان به همت دستان هنرمند استاد محمدباقر ضرابیان در فهرست آثار ملی ثبت و به یونسكو نیز برای ثبت پیشنهاد شده است.
استاد هنوز هم تك و توك مشتری دارد، نه از همدان بلكه از شهرهای دیگر ایران. همین تازگی ها هم مشتری فرنگی هم داشته و آنهم بیش از 20 گردشگر آلمانی و چون مغازه كوچك بود، در سه مرحله از كارهای استاد دیدن كرده اند.
از یادآوری رفتار خوب خارجی ها سر ذوق می آید. اصلا خارجی ها بهتر از ما ایرانی ها ارزش این كارها را می دانند. این را می گوید و می خندد؛ انگار خنده روی لب هایش قسمتی از صورتش است.
لوح های سپاس و تندیس هایی را كه در 24 نمایشگاه و جشنواره هدیه گرفته نشانم می دهد كه به سختی لابه لای دست سازه هایش جا گیر كرده است. برای هركدامشان یك خاطره دارد و با لهجه اصیل همدانی آب و تاب داده و مرا در شادی خاطره های دور و نزدیكش شریك می كند.
كوبش ضربات چكش استاد بر روی لبه های وسیله ای كه می ساخت پایان یافته و حالا درزها و شكاف ها را با لحیم پر می كند و مُهرش را نیز در گوشه ای از آن حك می كند. 'ضرابیان 1396' همه آثار استاد این نام و نشان را دارند.
حدس می زنم كه قمقمه آب باشد یا گلاب پاش و یا ظرف نگهداری مایعات ... و استاد خنده كنان خود پاسخ می دهد كه آنچه در مدت گفت و گویمان ساختم باروت دان است؛ قدیمها كه تفنگها باروتی بود این شی بسیار ارزش داشته است.
از ابزار حلبی سازی كه می پرسم، شروع می كند با انگشتان چروكیده اش یكی یكی شمردن؛ كوچك ترین انگشتش می شود سندان، بعدی چكش سینه پر، پرگار، قیچی، سوهان، دِرناق و ... .
تلاش های استاد ضرابیان برای اینكه آثارش را به اداره میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری بسپارد و خیالش از بابت نگهداری و حفاظت آنها راحت شود، بی نتیجه مانده است.
تا اینكه تصمیم به وقف دست سازه هایش می گیرد. عملی نیكو و پسندیده كه ارزش و اعتبار هنرش را صد چندان می كند.
استاد می گوید وقتی تصمیم گرفتم این آثار را وقف كنم تعدادشان را به 110 قطعه به نیت نام مولا علی(ع) رساندم و بعد تقدیم آستان مقدس حضرت امامزاده عبدالله كردم.
آخرین حكمران حلبی سازی همدان چشم انتظار است و دلواپس اینكه پس از مرگش چه بر سر این حلبی ها می آید؟ آیا به موزه می روند؟
*** آغوش امامزاده مامن هنر حلبی سازی
موزه ای در شان آثار هنری استاد ضرابیان كمترین كاری است كه می توان برای قدردانی و دستبوسی از آخرین بازمانده نسل حلبی سازها در همدان انجام داد.
این را یكی از كارشناسان اوقاف و امور خیریه همدان می گوید كه تحصیلات آكادمیك در زمینه باستان شناسی دارد و با هنرهای دیرین ایرانی آشنایی دارد و قدر سازه های هنرمند همدانی را بیشتر می داند.
خسرو محمدی زنده كردن این هنر منسوخ و فراموش شده را خدمتی بزرگ به فرهنگ و تمدن همدان و بقعه متبرك امامزاده عبدالله را مكانی امن و فاخر برای ساماندهی مجموعه هنری استاد ضرابیان می داند كه بی تردید وجهی مكمل برای این بقعه خواهد بود تا در كنار رجوعات دینی و معنوی به مجموعه ای گردشگری تبدیل شود.
كارشناس عمران اوقاف و امور خیریه همدان نیز از پیشرفت 85 درصدی بخش عمرانی موزه خبر می دهد كه تنها دكوربندی، ساخت ویترین ها و نورپردازی موزه باقی مانده است و قول می دهد اگر مشكل مالی پیش نیاید تا عید آماده بازدید مردم می شود.
از هزینه های انجام شده برای موزه كه می پرسم محمود جوادیان پاسخی می دهد كه به بخشندگی و سخاوت امامزاده بیشتر ایمان می آورم كه او چه مشتاقانه برای هنر فرزندانش آغوش گشوده و لحظه شماری می كند.
تمام هزینه های ساخت موزه از محل درآمد خود بقعه است و هیچ اعتبار دولتی تاكنون هزینه نشده است.
براستی این هنر كهن شایسته و برازنده امامزاده عبدالله است؛ هرچند امامزاده هیچ نیازی به این هنر ندارد اما هنر حلبی سازی برای جاودانه شدن به تبرك در این صحن و صحرا سخت نیازمند است.
7527/2090
گزارش: زهرا زارعی** انتشاردهنده: سعید زارع كندجانی
همدان- ایرنا- حلبی سازی در همدان هنر صنعتی فراموش شده كه پیشینه آن به عهد ناصرالدین شاه قاجار بازمی گردد، این روزها با دستان كهن مردی از دیار هگمتانه زنده می شود و در قاب سنت زیبای وقف به اوج جاودانگی می رسد.