۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳
کد خبر: 82965803
T T
۰ نفر

كودك شهيد مدافع حرم كه لبيك يا زينب سر داد

۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۳
کد خبر: 82965803
كودك شهيد مدافع حرم كه لبيك يا زينب سر داد

بجنورد- ايرنا- واكنش فرزند شهيد فيروز حميدي زاده از شهداي مدافع حرم خراسان شمالي در لحظه ديدن تابوت پدر همه را متعجب كرد، كودك 11 ساله روي دوش دايي رفت و با مشت گره كرده فرياد لبيك يا زينب (س) سر داد.

مادر نگران فرزندان خود بود، چرا كه نمي دانست در زمان تشييع و مواجه با تابوت پدر آنان چه واكنشي نشان خواهند داد، مي ترسيد كه خود را بر روي تابوت بيندازند و گريه و زاري كنند.
اما همسر شهيد فيروز حميدي زاده، مادر سه كودك ناگهان متعجب شد، رضا فرزند بزرگش را ديد كه روي دوش دايي اش رفته، ناله جماعت بالا گرفت، مادر به خود باليد، پسر بچه اي ۱۱ ساله كه امروز براي مادرش قامت يك مرد را ايفا مي كند.
مجاهدان راه خدا، مدافعان مرزهاي ايمان هستند، مدافعان حرم براي دفاع از جان و حيثيت مسلمانان و كشورهاي اسلامي از جان، مال و خانواده خود گذشته اند
شهيد فيروز حميدي زاده، عاشقانه و براي خدا زندگي كرد و كدام عاشقانه زيستني است كه به عاشقانه رفتن نينجامد؟
'زمين را مي شناخت و آسمان را عزم پرواز كرده، او كه پرواز را خوب آموخته بود'.
شهيد فيروز حميدي زاده در يكي از محله هاي همين ديار به دنيا آمد پدر و مادرش مانند هر پدر و مادر ديگري از به دنيا آمدن فرزندشان خوشحال و شادمان بودند شايد آنان مي دانستند روزي چنين سعادتي نصيب فرزندشان مي شود كه نام او را ' فيروز' سعادتمند و خوشبخت گذاشتند.
فيروز جواني ديندار و پرشور بود كه هيچ وقت از تلاش باز نمي ايستاد، جواني اهل ورزش و هنر، از تبار رستم، جواني كه با سختي هايش مبارزه مي كرد، غرورش اجازه نمي داد بنشيند و دست روي دست بگذارد همتي كه او داشت و هميشه برايش ماند تا ابد زبانزد اطرافيانش بود.
در جواني هنر رزمي آموخت براي صلح و نبرد، براي مبارزه در برابر هرچه غير خدايي است و براي اينكه بجنگد براي رسيدن به صلح و آرامش و قرار.

نبرد مقدس ( مبارزه با اشرار)
فيروز اهل صلح و دوستي بود، واژه جنگ برايش خوشايند نبود، زيرا روح لطيف و بزرگ و هنرمندي داشت و دوست داشت كه تمام مردم جهان و به ويژه مسلمانان پيوسته در صلح و صفا و امنيت به سر ببرند هيچ چيزي برايش سخت تر از آن نبود كه كودكي بخواهد با عكس باباي شهيدش آرام بگيرد.
با اين وجود دفاع و مقابله در برابر بدي ها و دشمني ها وظيفه هر مسلماني است و خداوند همواره از مومنان مي خواهد كه در برابر آن ساكت ننشينند.
لذا مشاهده وضعيت مرز ها و نفوذ اشرار از آنها و ورود مواد مخدر كه بلاي جوانان و دوستان همسن و سالش شده بود عاقبت فيروز را بر آن داشت تا به نيروي انتظامي برود، تا بتواند در مقابل اشرار ايستادگي كند.
هراس و بيمي از نبرد با هيچكس و هيچ چيز نداشت، اين روحيه و پشتكار باعث شد كه به يگان ويژه بپيوندد و آموزش هاي سخت و تخصصي ببيند، به يكي از روستاي مرزي خراسان به نام هندل آباد اعزام شد.
كوه ها را يكي پس از ديگري در مي نورديد، تا امنيتي براي قاچاقچيان و خلافكاران باقي نماند، به گروه هايشان نفوذ كند و از نقشه هايشان باخبر شود.

*الگوي فيروز برادر شهيدشان شهيد نريمان بود
با اينكه هفت هشت سالي بيشتر با بردار شهيدش زندگي نكرد ولي هميشه او را الگوي خود قرار مي داد.
همسر شهيد فيروز گفت: بعد از اينكه قرار داد پنج ساله آقا فيروز در نيروي انتظامي تمام شد وي در سازمان تامين اجتماعي مشغول به كار شد.
وي كه داري سه فرزند به نام هاي رضا، مرتضي و مجتبي است مي گويد: شهيد با فرزندانش بسيار مهربان بود.
همسر شهيد مي گويد: به اتفاق دوستان صميمي آقا فيروز يك دوره دوستانه داشتيم در يكي از جلسات كه اتفاقا در منزل ما بود و همه دور هم جمع بوديم از خانم يكي از دوستان آقا فيروز شنيدم كه شوهرش براي سوريه ثبت نام كرده است، من هم موضوع را به فيروز گفتم خيلي جا خورد و به شوخي گفت: اي نامرد چرا موضوع به اين مهمي را به من نگفته است بعد خيلي تو خودش رفت و دلش گرفت، يك نوحه گذاشت و شروع به گريه كردن كرد روز بعد او هم مصمم شد كه براي سوريه ثبت نام كند.
و به من هم چيزي نگفت، ظهر كه آمد ديدم رفتارش عوض شده و مهربونتر از هميشه است، با خنده گفتم، باز كارت كجا گير كرده مهربون شدي؟ گفت يك چيز ازت بخوام نه نمي گي، گفتم اول بگو تا ببينم، گفت: براي سوريه ثبت نام كردم، من خيلي ناراحت شدم و باهاش مخالفت كردم، ولي بعد صحبت كرد و توضيحاتي كه در خصوص اهميت حضور نيروهاي ايراني در دفاع از حرم حضرت زينب (س) در سوريه به من داد متقاعد شدم، مي گفت: اين همه به سر و سينه مي زني و گريه مي كني، پس همه اش بيهوده و از صميم دل نيست، ديگه براي حضرت زينب (س) و تنهايي هايش گريه نكن.
من بايد برم و از حرم حضرت زينب (س) دفاع كنم كه دوباره مخالفت كردم به من گفت مي تواني در آن دنيا جوابگوي حضرت زينب (س) باشي و ديگه نتونستم چيزي بگويم.
آقا فيروز يك انسان كامل به تمام معنا بود صفت و ويژگي هاي خارق العاده اي داشت، بهترين خطاط، شناگري ماهر، رزمي كار قوي و پر توان بود، صدا زيبا و دلنشيني داشت و وقتي زيارت عاشورا مي خواند خيلي به دل مي نشست.
به همه كمك مادي و معنوي مي كرد، روضه حضرت رقيه (س) را خيلي دوست داشت، روزهاي چهارشنبه در اداره زيارت عاشورا برگزار مي كرد در اين دوره قرعه كشي برگزار شد كه فقط چند نفر مي توانستند به كربلا بروند كه خوشبختانه يكي از قرعه ها به اسم آقا فيروز درآمد خيلي خوشحال بوديم و سر از پا نمي شناخيم وقتي به كربلا رفتيم.
سفر كربلا يكي از بيادماندي ترين سفرهايمان بود، روز آخر در كاظمين در هتل اقامت داشتيم، آنجا رسم بر اين بود كه در رستوران خانم ها بايد سر يك ميز غذا مي خوردند و آقايان در يك ميز ديگر، ولي آن شب آقا فيروز گفت ديگر طاقت ندارم كه تنها غذا بخوريم، وقتي كنار من آمد تمام آقايان رفتند كنار خانم هايشان نشستند هرچه قدر صاحب رستوران اعتراض كرد به حرفش اعتنايي نكرد.
وقتي از اداره مي آمد خيلي شاد بود و با بچه ها بازي مي كرد، الان كه نيست واقعا جاي خاليش را احساس مي كنم، بچه ها خيلي سراغ پدرشان را از من مي گيرند، بخصوص مرتضي چون خيلي وابسته پدرش بود، شبها تا در آغوش پدرش آرام نمي گرفت خوابش نمي برد، پس از شهادت يك شب كه مرتضي خيلي
بي تاب پدر بود، تصوير و عكس پدرش را كه بر روي بنر چاپ كرده بوديم و در اتاق نصب شده بود، بغل كرد و به خواب رفت.
لحظه خدا حافظي فرا رسيد، وقتي راهي شده بود يكي از دوستانم كه براي خدا حافظي آمده بود گفت: آقا فيروز خيلي نوراني شده، نكنه برود شهيد بشود.
قبل رفتنش خانه همه اقوام رفته و از همه حلاليت كرده بود با همه شوخي مي كرد انگار مي دانست ديگر بر نمي گردد.
من خبرها را از رسانه ها و تلويزيون دنبال مي كردم وقتي شنيديم كه چند شهر سوريه آزاد شده اند، خيلي خوشحال شديم و با بچه ها جشن گرفتيم، فكر مي كردم اين شهرها كه آزاد شده شايد فيروز زودتر بر مي گردد.
خانه دوستم بودم، برادرم با من تماس گرفت كه بعد از ظهر مي خواهند به خانه مان بيايند، دوستانش هم با من در اين خصوص تماس داشتند، همه آمدند من شك كرده بودم، يكي از دوستانش گفت ما براي جلسه اينجا نيامده ايم، آمده ايم بگوييم كه آقا فيروز زخمي شده اند، در تهران بستري هستند، من اصلا انتظار شنيدن چنين جمله اي را نداشتم خيلي ناراحت شدم.
چند دقيقه اي گذشت همه دوستانش آمدند و گريه مي كردند، فهميديم كه ايشان شهيد شده است، سخت بود چون اصلا خودم را براي شهادتش آماده نكرده بودم.
همش مي ترسيدم كه اگر بچه ها تابوت را ببينند چه كار مي كنند، رضا در اين ميان چه حالي پيدا مي كند، فكر مي كردم كه خودش را مي اندازد بر روي تابوت و گريه مي كند ولي اينطور نبود مثل شير مردي روي شانه دايي اش رفت و با صداي بلند شعار مي داد لبيك يا زينب و اشك همه را در آورد.
استقبال باشكوهي بود انگار تمام مردم شهر به استقبال اولين شهيد مدافع حرم شهرشان آمده بودند.
پيكرش را كه آوردند در آغوش گرفتم و آخرين بوسه ها را بر صورتش زدم، مرتضي داشت پيكر پدرش را نگاه مي كرد بي آنكه چيزي بگويد، رضا هم چفيه را كه در دستش داشت به صورت پدرش مي كشيد و متبركش مي كرد، خيلي عطر عجيبي داشت، هنوز آن چفيه، عطر و بوي همسر شهيدم را دارد.

* عزم پرواز
لبيك مي گويد بدون آنكه ترديدي داشته باشد و زينب (س) او را مي طلبد.
باكي از چيزي ندارد اصلا اين نبرد كه براي او جنگ نيست دلدادگي و عاشقي است براي خودش، عزمي است براي پرواز، دفاع از حرم زينب (س) او را به اوج مي رساند تا اين بار در حريمي به نام آسمان به پرواز در آيد.

خاطرات شهيد از زبان همرزمش
هميشه آخرين نفري بود كه در صف غذا و يا هر چيز سهميه اي ديگر مي ايستاد و در كمبود ها و مشكلات اعتراضي نمي كرد.
دست نوشته هاي آقا فيروز قبل از شهادتش
وقتي رسيديم دمشق، لايق زيارت حرم مطهر حضرت رقيه (س) و حضرت زينب (س) شديم ، خدايا من در در جوار بارگاه حضرت رقيه (س) هستم.

خاطرات دوستان و همرزمان شهيد فيروز
انتظار فيروز به سر رسيد روز موعود آمد، روز لقاء با معبود روز نزديك شدن با سرور شهيدان روز شهادت روز پرواز.
براي شهادت لحظه شماري مي كرد، فردا روز موعود بود و هر يك در انديشه اي بودند مي خواست از همه رضايت بگيرد، به همسرش گفته بود تو اينقدر به حضرت زينب (س) ارادت داري حالا راضي مي شوي ياري اش نكنيم؟ مطئمن باش آنها به مرقد بزرگوارش هم رحم نخواهند كرد، همسرش در نهايت گفت به خدا مي سپارمت.

نحوه شهادت
فيروز در كانال بود تير بار همراه داشت، بايد جلوي نفوذ آنها را مي گرفت تا چهل نفري كه در آنجا بودند از خاكريز عبور مي كردند، فيروز هميشه با ذكري كارش را شروع مي كرد.
هر چهل نفر از كانال عبور كردند و دست آخر كه فيروز خواست از كانال عبور كند تير به پهلويش خورد، افتاد و غلتيد و در خون خودش غوطه ور شد اما حسرت ناله اي را در دل دشمنان گذاشت به نقل از همراه شهيد لحظه شهادت چهره فيروز مثل هميشه خندان بود بايد هرچه زودتر به عقب بر مي گشت، لحظه اي چشمانش را باز كرد و ذكر شهادتينش را بر زبان جاري كرد، لبخند زد و در نهايت به آسمان پرواز كرد.
بچه ها مقاوم و صبور ايستادگي كردند خون دو شهيد همراه و هم استاني براي آزادي نبل الزهرا به زمين ريخته شده بود و مگر مي شد كه به عقب نشست، عاقبت فتح حاصل شد و سردار سليماني به خاطر اين پيروزي بزرگ خطاب به رزمندگان گفت خيبر خط شكن.
چند روزي است كه تشييع و تدفين پيكر شهيد فيروز حميدي زاده انجام شده است، باز شب است و بي قراري بچه ها، رضا به تراس رفته و به مادر مي گويد مشغول تماشاي ستاره هاست صورتش ستاره باران شده است.
شهيد فيروز حميدي زاده در سال 57 در شهرستان بجنورد به دنيا آمد در سال 83 در سازمان تامين اجتماعي استان خراسان شمالي استخدام شد، از وي سه فرزند به جامانده است در اسفند سال 94 در حين درگيري با تروريست هاي داعش به درجه رفيع شهادت نائل شد.

فرازي از وصيت نامه شهيد: حال كه عنايات خاص خداوند متعال شامل حال اينجانب فيروز حميدي زاده شده از همه عزيزان ملتمسانه آرزوي حلاليت مي طلبم و اميدوارم قصور و كاستي هاي اينجانب را ببخشايند. در اين مدت در مورد مادر، پدر و برادران و خواهرانم كوتاهي‌هايي داشته ام كه اميد است مورد حلاليت واقع گردم از همسرم مي خواهم فرزندانم را آنگونه كه بايد باعث افتخار اطرافيان و جامعه گردند تربيت نمايند و ايشان نيز كوتاهي اينجانب را حلال كنند از همه عزيزان طلب بخشش دارم.
استان 863 هزار نفري خراسان شمالي سه هزار شهيد تقديم نظام اسلامي كرده كه اين استان در دوران هشت ساله دفاع مقدس 35 هزار رزمنده در جبهه هاي نبرد داشته است.
از ديار خراسان شمالي 6 نفر در دفاع از حرم مقدس زينب (س) به شهادت رسيدند.
3007/ 6042