به گزارش خبرنگار ايرنا، سيد عطا رحماني آبيدر فرزند سيد محمد شريف، نهم اسفندماه 1345 در شهر سنندج ديده به جهان گشود از همان دوران كودكي سرپرستي خانواده را بر عهده گرفت و به علت ناتواني پدرش مجبور بود هم كار كند و هم به تحصيل بپردازد، هميشه يار و ياور برادرانش بود و آنها را به تحصيل و علم آموختن تشويق مي كرد.
اين آزاده سرافراز پس از پايان تحصيلات دوره متوسطه به منظور انجام خدمت مقدس سربازي عاشقانه به ارتش جمهوري اسلامي ايران پيوست و به جبهه دهلران در غرب كشور اعزام شد تا در خط مقدم با بعثي هاي عراقي بجنگد.
سيد عطا بيش از يكسال از دوران خدمت مقدس سربازي را تمام كرده بود كه هنگام نبرد با دشمن در يكي از عمليات هاي جنگي به اسارت درآمد و مدت 2 سال و 11 ماه اسير بود.
وي در آن زمان به عنوان نماينده شايسته اسراي ايراني و همچون سنگ صبوري براي همرزمانش در بند رژيم صدام، هرگز لحظه اي آرام ننشست، براي رفع مشكلات و كاستي هاي هموطنانش از هيچ كوششي دريغ نورزيد و حتي زماني كه جانش به خطر مي افتاد باز هم عاشقانه به دوستانش خدمت مي كرد.
سيد عطا طراح فعاليت هاي فرهنگي و مذهبي در اردوگاه اسراي ايراني در عراق بود و همرزمانش در سرزمين غربت او را به عنوان نماينده خود برگزيده بودند.
او هيچ گاه تسليم خواسته هاي نظاميان و افسران بعثي نشد و در برابر پيشنهادهاي پوچ آنها مقاومت كرد و هيچ وقت ذره اي از آزادگي و آزادمردي خود را به دشمن نفروخت و با وجود اينكه بارها تا حد مرگ او را كتك مي زدند اما همچنان به فكر هم سلولي هاي خود و ساير اسرا بود.
تا اينكه با افتخار به ميهن بازگشت و اكنون نيز به عنوان يك ايراني اصيل و مسلمان و يك كردستاني وفادار به نظام و انقلاب در سنگرهاي مختلف مشغول خدمتگذاري است.
26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي بهانه اي شد تا به سراغ اين آزاده سرافراز رفته تا خاطراتي از سختي هاي آن دوران را از زبان وي بشنويم.
** گرسنگي و تونل وحشت اولين مرحله استقبال از اسراي ايراني
سيد عطا رحماني آبيدر درباره سختي هاي دوران اسارت مي گويد: در دوران خدمت حدود يكسال در اردوگاه اسراي عراقي در خاك كشورمان به عنوان نگهبان خدمت كردم و پس از آن به خدمت در خط مقدس جبهه اعزام شده و در آنجا به اسارت دشمن در آمدم.
وي افزود: هنگامي كه به اسارات عراقي ها در آمدم فهميدم كه تفاوت بچه هاي ما با نيروهاي دشمن در برخورد با اسرا تا چه اندازه زياد است.
اين آزاده سرافراز ادامه داد: زماني كه من و دوستانم به اسارت بعثي ها در آمديم حدود سه روز و شب ما را در مكاني نامناسب بدون آب و غذا نگه داشتند و سپس در شهر الاماره گرداندند و مردم غذا به داخل كاميون هاي ما پرتاب مي كردند.
وي تاكيد كرد: وقتي نيروهاي عراقي به اسارت بچه هاي ما در مي آمدند اولين چيزي كه به آنها مي داديم غذا و آب بود.
رحماني آبيدر با بيان اينكه وقتي كه ما را از الاماره به سمت بغداد بردند يك لقمه غذا هم به ما ندادند، اظهار داشت: به بغداد كه رسيديم به ياد دارم بچه ها از شدت گرسنگي در عذاب بودند و غذا را كه آوردند توان خوردن نداشتند.
وي افزود: پس از آن ما را به شهر موصل حركت دادند از شدت خستگي خواب مان برد و وقتي بيدار شدم يك نان به توري صندلي هاي مان چسبانده بودند، معلوم نبود مال چند ماه پيش است ولي از شدت گرسنگي آن برداشته خورديم.
اين آزاده سرافراز اضافه كرد: چهار ساعت طول كشيد تا به اردوگاه موصل رسيديم، عراقي ها از دو طرف تونل وحشتي درست كرده بودند و هر كدام از اسراي ايراني از بين تونل كه رد مي شدند با باتوم و شيلنگ و كابل به جانشان مي افتادند، اين خوش آمد گويي بعثي ها بود و پس از آن كشان كشان ما را به سالني برده و روي هم انداختند.
** كبوتران شكسته بال
وي در ادامه با بيان اينكه كمبود مواد غذايي و تغذيه مقوي بشدت در اردوگاه محسوس بود، گفت: صبحانه 30 گرم عدسي به همراه يك عدد نان ساندويچ، ظهر هم يك غذاي مختصر به ما مي دادند و شب ها از شام خبري نبود و اگر بود مقداري آب كلم يا آب بادمجان و سبزيجات بود كه بسياري از بچه ها را مريض كرده بود.
اين آزاده سرافراز مي گويد: به همين دليل بدن بچه ها بسيار ضعيف شده بود و در برابر بيماري ها مقاومت نداشتند لذا به فكر پرورش كبوتر در اردوگاه افتاديم.
سيد عطا اظهار داشت: ابتدا عراقي ها قبول نكردند اما تعدادي مشروط بر اينكه بال كبوترها را قيچي كنيم پذيرفتند، پرورش كبوتر را شروع كرده و بعدها با زاد و ولد تعدادشان زياد و زيادتر مي شد.
وي تاكيد كرد: از گوشت اين كبوتران شكسته بال براي بچه هاي كه مريض مي شدند سوپ درست مي كرديم تا از نظر جسمي تقويت شوند.
** انتخابات اسرا
وي در ادامه مي گويد: شايد بنده جزو معدود اسيراني بودم كه خودم قبلا در ايران و اردوگاه اسراي عراقي نگهبان بودم آن زمان در ايران براي اسيران عراقي انتخابات برگزار مي كرديم به همين دليل تجربيات زيادي در اين زمينه داشتم و به همه گفتم ما هم مي توانيم چنين كاري را انجام دهيم.
در اردگاه موصل گفتم من مطالعاتي در مورد كنواسيون هاي مهم ژنو داشتم و متاسفانه در آن اردوگاه رسم بر آن بود كه افرادي را به ما تحميل مي كردند يا اصلا به ما اجازه نمي دادند نماينده اي داشته باشيم.
من با صليب سرخ صحبت كرده و از آنان درخواست كردم انتخابات در ميان اسرا برگزار شود تا نماينده اي براي برقراري ارتباط با عراقي ها و صليب سرخ داشته باشيم.
اين حرف را كه زديم عراقي ها تعجب كردند و گفتند اين كه كاري ندارد يك نفر از اسرا بلند شود و بگويد من نماينده هستم ما هم او را انتخاب مي كنيم.
ما مخالفت كرديم و معتقد بوديم كه اين حق اسراست كه مطابق كنواسيون سوم ژنو انتخابات برگزار كنند و اين كار تشريفات خاصي دارد.
با تحصن و درگيري كه حدود چند ماهي طول كشيد موافقت عراقي ها را جلب كرديم و سپس با حضور صليب سرخ كانديداها آمادگي خود را اعلام كردند.
از بين حدود 900 نفر اسير تعداد 12 نفر كانديدا بودند، سربازان عراقي تعجب كردند گفتند در كشور ما فقط يك نفر كانديدا مي شود تا همه به او راي بدهند.
انتخابات برگزار شد وقتي عراقي ها ديدند راي ها بين كانديداها تقسيم شده و هر كدام به تناسب خود راي كسب كرده بودند بيشتر متعجب شده و برايشان قابل تصور نبود، من 562 راي و آقاي پورحاجي كه از بچه هاي عقيدتي سياسي اروميه بود 200 راي آورده بود.
او انساني كاملا مذهبي و معتقد بود كه همه اسرا او را قبول داشتند و 12 سال از من بزرگتر بود و من آن زمان 22 سال بيشتر نداشتم نپذيرفتم كه نماينده باشم، اما او گفت: سرباز بهت دستور مي دهم اين كار را بكني اين هم يك سنگر است.
** سلام نظامي
وي ادامه داد: اولين كاري كه در زمان نمايندگي اسراي ايراني دربند رژيم بعث عراق انجام دادم، اصلاح سلام نظامي بود.
سيد عطا با بيان اينكه عراقي ها ما را مجبور مي كردند كه به روش آنها سلام نظامي بدهيم، گفت: من روز اول در وسط ميدان اردوگاه ايستاده بودم افسر عراقي آمد به او سلام نظامي به روش ايراني دادم جوابم را نداد اما اصلا برايم مهم نبود و به اسيران هم آزاد باش دادم.
افسر پيشم آمد و گفت: من كه هنوز آزاد ندادم تو چطور آزاد دادي گفتم ما براي تو احترام قائل شديم و تو اعتنايي نكردي من بايد از شما شاكي باشم، در پاسخ گفت: تو چرا به روش ايراني سلام دادي گفتم من سرباز ايراني ام و در هيچ جاي اين مملكت روي هيچ كاغذي نوشته نشده كه من سرباز عراقي ام و مكلف نيستم كه روش شما را اجرا كنم پس از آن همه اسرا با خوشحالي مرا بوسيدند.
اين ها تنها بخشي از سختي هايي بود كه آزادگان سرافراز ما در دوران دفاع مقدس و براي دفاع از آب و خاك اين كشور كشيدند.
به گزارش ايرنا، پس از هشت سال دفاع مقدس، 29 مرداد سال 1367 آتش بس بين ايران و عراق برقرار شد و سه سال پس از اين تاريخ در 26 مرداد سال 1369 اولين گروه از رزمندگان اسير ايران در خاك عراق از مرز خسروي با سرافرازي به ميهن اسلامي بازگشتند.
اين گروه متشكل از يك هزار رزمنده اسير بود.
26 مرداد، سالروز بازگشت بزرگوارترين فرزندان ايران اسلامي به خاك ميهن است كه با صبوري و تحمل سال ها غربت و رنج اسارت از دين، شرف و هويت ملي دفاع كردند.
استان كردستان 830 آزاده سرافراز تقديم نظام و انقلاب اسلامي ايران كرده است.
7348/9102
سنندج - ايرنا - عطا رحماني آبيدر از آزادگان سرافراز استان كردستان كه در دوران جنگ تحميلي حدود سه سال در اسارت رژيم بعث عراق بود، خاطراتي از سختي هاي آن دوران براي مان بازگو مي كند و مي گويد ايمان، اتحاد و عشق به ميهن راز تحمل همه سختي دوران اسارت است.