درادامه اين گزارش آمده است :اسماء انگشتها را روي صفحه سفيد ميكشد و ميخواند: «به ما بگو چرا براي ما باران نميفرستي؟» اين جملهاي از كتابي است كه دختر بارها و بارها آن را خوانده. اسماء تمام كتابهاي بريل كانون را خوانده و وقتي ازش ميپرسند كانون چه چيزي كم دارد، بلافاصله ميگويد: «كتاب بريل.» اسماء نابيناست و پيوند مغز استخوان هم شده. پوست نازك دستها تاب تحمل كوچكترين فشار را ندارد. دختر ريزاندام كه جثه طفلي 3 ساله را دارد، تنها دلخوشياش خواندن است.
مرواريد بافي را هم دوست دارد و در كلاسهاي كاردستي هم شركت ميكند. اينجا در مركز شماره 20 كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در منطقه راه آهن، دلخوشي خيلي از بچهها خواندن است. بچههايي كه خانواده خيليهايشان حتي قادر به پرداخت اندك هزينه عضويت كانون نيستند و رايگان در مركز عضو ميشوند و بعضيهاي ديگر براي تأمين داروهاي مورد نيازشان هيچ راهي پيش رو ندارند.
ميگفتند چند وقت پيش يكي از بچهها غش كرده بود، اورژانس خبر كردند و معلوم شد به خاطر سوءتغذيه است. نداري، درد تمام بچههاي اينجاست و معلوليت، درد بعضيهايشان، با اينحال در مركز فراگير كانون، بچهها همه كنار هم هستند و در كنار هم فعاليت فرهنگي هنري دارند. بچههاي نابينا، ناشنوا، بچههاي داراي مشكل جسمي حركتي، اوتيستيك، سندروم داون و...
كسي بهشان نميگويد «استثنايي» و به مراكز مخصوص حوالهشان نميدهد.
اينجا هيچ فرقي ميان آنها و ديگر كودكان نيست. درستش هم همين است. قرار است ديوارها را از بين ببريم نه اينكه ديوارهاي قبلي را مرمت كنيم. اين بچهها فقط نياز به امكانات ويژه دارند كه در حد توان فراهم است. رمپ ويژه معلولان براي استفاده از ويلچر، كيبورد نابينايان، كتاب بريل، كتاب ناشنوايان و دستگاه بهديد كه بزرگنمايي ميكند، به علاوه مربياني كه مسير قلب كودكان را ميدانند.
به محض ورود به ساختمان، صداي بچههايي كه دارند تمرين تئاتر ميكنند، شنيده ميشود.
دخترهاي نوجوان قرار است تئاتر شازده كوچولو را 12شهريور در جشنواره تئاتر كانون اجرا كنند. 21جلسه تمرين كردهاند و حالا تقريباً به نقشهايشان مسلطاند. بين بچهها، فاطمه يك چشمش نابيناست و چشم ديگر فقط نور و سايه را تشخيص ميدهد و يك گوشش هم ناشنواست.
يكي ديگر از بچهها مشكل حركتي دارد اما اين، تفاوتي در اجرا ايجاد نميكند.
انتهاي سالن بچههاي كوچكتر دارند سفالگري ميكنند. مربيها ميگويند بچههاي نابينا و ناشنوا خصوصاً اين كار را خيلي دوست دارند. نابيناها عاشق هنر و ادبياتند. خوب ميشنوند و خوب تحليل ميكنند. حتي آنجور كه خانم مربي ميگويد، وقتي فيلم پخش ميشود از روي صداها فيلم را براي خودشان تحليل ميكنند مثلاً ميگويند فلان جا كه صدايي در آمد و بعد سكوت شد، يعني شخصيت فيلم مردد شده. آنها با دست هايشان خوب حس ميكنند.
بچهها دارند ياد ميگيرند خودشان را جدا از بقيه نبينند. بچه نابينا ميگويد بروم توي آينه نگاه كنم ببينم لباسم قشنگ است يا نه. بچههاي ناشنوا اما وضعيتشان كمي فرق ميكند.
«آنها تصوري از خيلي از كلمات ندارند. وقتي ميگوييد شير، نميدانند منظور شير جنگل است يا شير خوراكي يا شير آب. وقتي بهشان ميگويي مراقب باش زمين نخوري، ميپرسند زمين مگر خوردني است؟! براي همين، كنار صفحه كتاب برايشان كاغذي چسبانده شده كه روي آن توضيح كلمات را نوشتهاند.»
اين را زينب صباغ مربي كانون ميگويد و ادامه ميدهد: «اين، امكاني است كه در كانون براي كتابخواني بچههاي ناشنوا تدارك ديده شده و خيلي جاها همين هم نيست. بچههاي ناشنوا كلماتي را درك ميكنند كه برايشان ديد بصري داشته باشد. مفاهيم انتزاعي را درك نميكنند. نميدانند آرزو يعني چه. وقتي ميگوييد فدراسيون، چون نديدهاند، نميدانند يعني چه. مگر اينكه رفته باشند و ديده باشند.
اينجا منطقه كم درآمدنشيني است و ما علاوه بر مشكلات عادي بچههاي ناشنوا، مشكلات ديگري هم داريم؛ بچهها خيلي جاها را نديدهاند و نميشناسند و بايد با فيلم و عكس بهشان توضيح داد. در كل دايره لغات بچههاي ناشنوا پائين است.
توي كلاس اگر يك لحظه به معلم نگاه نكنند، مطلب را از دست ميدهند. بچه اگر مدادش بيفتد زير ميز و دولا شود، متوجه نميشود معلم چه چيزي گفته. ما زبان اشاره را ميشناسيم، اما بين بچههاي ناشنوا زبان توليد ميشود. خودشان قرارهايي بين خودشان ميگذارند. مثلاً وقتي كف دستشان ميزنند، يعني ناظم دارد ميآيد در حاليكه اصلاً چنين چيزي در زبان اشاره وجود ندارد. شاگردي دارم كه افغان است و ناشنواست و خانواده هم سواد ندارند و زبان اشاره هم ياد نگرفتهاند اما خودشان بين خانواده قراري گذاشتهاند و با زبان اشارهاي كه خودشان درست كردهاند باهم ارتباط برقرار ميكنند.
در واقع ما بايد تلاش كنيم با لبخواني با ناشنواها ارتباط برقرار كنيم چون ما همه زبان اشاره را بلد نيستيم اما ميتوانيم لب بزنيم. سر كلاس فراگير هم مربي جوري حرف ميزند كه بچه ناشنوا هم بتواند از روي حركات لب متوجه صحبتهاي او شود.»
او ادامه ميدهد: «سال 80 طرحي آمد براي راه اندازي مراكز فراگير كانون كه بچههاي داراي معلوليت هم بتوانند در كنار ديگر بچهها فعاليت فرهنگي هنري بكنند. اولين مركز هم سال 83 افتتاح شد. تا سال 86 در تهران 5 تا مركز افتتاح شد كه در واقع قبلاً مراكز كانون بودند و بعد از بهينه سازي، به مراكز فراگير تبديل شدند.
سال 90 طرحي تصويب شد كه بر اساس آن بايد در هر استاني يك مركز فراگير وجود ميداشت و تا سال 93 تمام استانها داراي يك مركز فراگير شدند و 4 استان از جمله گلستان و قزوين دو مركز فراگير دارند. البته مصوبه جديد هم ميگويد كه تمام مراكز كانون بايد به سمت استانداردسازي پيش بروند. مثلاً رمپ داشته باشند. مسأله اين است كه به هرحال امكانات ويژهاي براي بچههاي داراي معلوليت وجود ندارد. تعداد كتابهاي بريل خيلي كم است و انگيزهاي هم براي توليد آن وجود ندارد.
چاپ كتابهاي بريل هم گران است و هم تكنولوژي خاصي ميخواهد و با حساب و كتاب اقتصادي ناشران جور درنميآيد. در حوزه بازي در ايران هيچ بازي رايانهاي براي كودكان با نيازهاي ويژه نداريم. حتي در حوزه ادبيات رمانها و داستانهايي براي بچهها نداريم كه كاراكتر آن بچههاي داراي معلوليت باشند. در حالي كه مثلاً در ادبيات آلمان چنين كتابهايي براي بچهها داريم.»
سقف را با پروانههاي سفيد تزئين كردهاند؛ پروانههايي كه با كاغذهاي بريل ساخته شده. دستسازهاي سفالي بچهها در قفسهاي نگهداري ميشود. صورتكهاي بزرگ و كوچك و دستها بيشتر از همه هستند.
خانم مربي ميگويد بچهها هيچ مشكلي در ارتباط با هم ندارند. بچهاي بود كه صورتش كاملاً دفرمه بود و كسي برخورد عجيب و غريبي با او نميكرد. اين كارها مال آدم بزرگهاست. بچهها چنين رفتارهايي ندارند.
بچههاي كوچكتر مينشينند تا قسمتي از تمرين دخترهاي گروه تئاتر را تماشا كنند. همان موقع «حكمت» از راه ميرسد؛ پسربچه خندان ناشنوا كه بعد از يكسال توانسته سمعكش را تعمير كند. مربي به استقبالش ميرود و با او خوشوبش ميكند. ميپرسد:«خوشحالي؟» و حكمت باز ميخندد.
بچهها اجرا را شروع ميكنند. هركس تكهاي از نقش خودش را بازي ميكند. شازده كوچولو با جغرافيدان و خلبان و روباه ديدار ميكند. بچهها با شوق تماشا ميكنند و شادمانه دست ميزنند.
اسماء در آغوش خانم مربي نشسته.
روسري گلدار سرش كرده و دستها را به هم قلاب كرده است؛ اسماي كوچك كه عاشق كتاب خواندن است و به نظرش كانون، كتاب بريل كم دارد. مربي از او ميخواهد صفحهاي از كتابي را بخواند. يك كتاب ديگر هم هست با صفحههاي نمدي برجسته. اسماء شروع به خواندن ميكند. انگشتهاي كوچك روي صفحه سفيد حركت ميكند.
نيم نگاه
زينب صباغ مربي كانون: بچههاي ناشنوا كلماتي را درك ميكنند كه برايشان ديد بصري داشته باشد. مفاهيم انتزاعي را درك نميكنند. نميدانند آرزو يعني چه. وقتي ميگوييد فدراسيون، چون نديدهاند، نميدانند يعني چه. مگر اينكه رفته باشند و ديده باشند. اينجا منطقه كم درآمدنشيني است و ما علاوه بر مشكلات عادي بچههاي ناشنوا، مشكلات ديگري هم داريم؛ بچهها خيلي جاها را نديدهاند و نميشناسند.
سقف را با پروانههاي سفيد تزئين كردهاند؛ پروانههايي كه با كاغذهاي بريل ساخته شده. دستسازهاي سفالي بچهها در قفسهاي نگهداري ميشود. صورتكهاي بزرگ و كوچك و دستها بيشتر از همه هستند. خانم مربي ميگويد بچهها هيچ مشكلي در ارتباط با هم ندارند. بچهاي بود كه صورتش كاملا دفرمه بود و كسي برخورد عجيب و غريبي با او نميكرد. اين كارها مال آدم بزرگهاست. بچهها چنين رفتارهايي ندارند.
روزنامه ايران
9353
تهران- روزنامه ايران روز دوشنبه در گزارشي با عنوان 'اينجا ديواري بين كودكان نيست' فعاليت كودكان داراي معلوليت در كانون پرورش فكري كودكان را بررسي كرده است.