۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۵:۰۱
کد خبر: 83080272
T T
۰ نفر

رمان «فرنگیس» فیلم می‌شود

۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۵:۰۱
کد خبر: 83080272
رمان «فرنگیس» فیلم می‌شود

تهران - ایرنا - سازمان سینمایی حوزه هنری در نظر دارد بر اساس رمان « فرنگیس» (خاطرات فرنگیس حیدرپور) اثر برگزیده جایزه كتاب سال دفاع مقدس به قلم مهناز فتاحی فیلم سینمایی بسازد.

به گزارش روز شنبه گروه فرهنگی ایرنا از سازمان سینمایی حوزه هنری، این رمان به روایت خاطرات زنی شجاع (فرنگیس حیدرپور) كه در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر كند و نیروی دشمن را به خاك و خون بكشاند، می‌پردازد.
كتاب «فرنگیس» یكی از آثار قابل تامل در زمینه حضور تاثیرگذار زنان در دوران دفاع‌مقدس است كه خاطرات فرنگیس حیدرپور، از زنان خطه گیلان غرب را با قلم مهناز فتاحی منعكس می‌كند.
نگارش این فیلمنامه اقتباسی در مركز تولید متن سازمان سینمایی حوزه هنری آغاز شده است.
رهبر معظم انقلاب در سفرشان به كرمانشاه به این بانوی بزرگ اشاره كرده و بر ثبت خاطراتش تاكید داشتند و این بهانه‌ای شد تا خاطرات این شیرزن به رشته تحریر درآید.
متن یادداشت رهبر معظم انقلاب اسلامی بر این كتاب به این شرح است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
بخش ناگفته و بااهمّیّتی از حوادث دوران دفاع را به مناسبت شرح حال این بانوی شجاع و فداكار، در این كتاب میتوان دید. بانو فرنگیس دلاور با همان روحیّه‌ی استوار و پُرقدرت، و با زبان صادق و صمیمی یك روستایی، و با عواطف و احساسات رقیق و لطیف یك زن، با ما سخن گفته و منطقه‌ی ناشناخته و مهمّی از جغرافیای جنگ تحمیلی را با جزئیّاتش به ما نشان داده است.
ما از روستاهای مرزی در دوران جنگ و مصائب فراوان آنان و آوارگی‌ها و گرسنگی‌ها و خسارتهای مادّی و ویرانی‌ها و داغ عزیزان آنها، هرگز به این وضوح و تفصیلی كه در این روایت صادقانه آمده است، خبر نداشتیم؛ و نیز از فداكاری جوانان آنان كه در شمار اوّلین شتابندگان به مقابله با دشمن مهاجم بودند. ماجرای قتل و اسارت دشمن به دست این بانوی دلاور هم كه خود یك داستان مستقل و استثنائی است كه نظیر آن فقط در سوسنگرد، در همان اوان، اتّفاق افتاده بود. بانو فرنگیس را باید بزرگ داشت و از نویسنده‌ی كتاب -خانم فتّاحی- به‌خاطر قلم روان و شیوا و هنر مصاحبه‌گیری و خاطره‌نویسی، باید بسیار تشكّر كرد.»
در بخشی از رمان فرنگیس آمده است، پرسید: «می خواهی از اینجا برویم؟ به شهر برویم یا ..» با ناراحتی نگاهش كردم و گفتم :«یعنی تو دلت می‌آید خانه‌مان را بدهیم دست عراقی‌ها و برویم؟»
بلند شد و توی تاریكی شب، به ستاره ها نگاه كرد و گفت: «جنگ وحشتناك است .كشته می شوی ، یا خدای نكرده اگر به دست دشمن بیفتی ...» رفتم كنارش نشستم و من هم مثل او سر بالا بردم و چشم دوختم و به ستاره ها گفتم :«یادت باشد آخرین نفری كه از این روستا برود ، من هستم .برای من ، فرار كردن یعنی مردن. از من نخواه راحت فرار كنم. یادت باشد من فرنگیسم درست است زنم، اما مثل یك مرد می جنگم. من نمیترسم میفهمی ؟»
فراهنگ**9246** 1418