۲ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۳۸
کد خبر: 83144228
T T
۰ نفر
خنكای ختم خاطره؛ خراشی بر چهره جامعه فراموشكار

تهران- ایرنا- «خنكای ختم خاطره» را حمیدرضا آذرنگ نوشته است، سالها پیش؛ اجرا هم شده اما حالا خود، آن را روی صحنه می‌برد با همراهی بازیگران توانایی كه در راس فهرستشان فاطمه معتمدآریا خودنمایی می‌كند.

ای یوسف خوشنام ما...
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا مِی شود انگور ما
شهیدی به نام یوسف پس از سال‌ها به دنیا باز می‌گردد - به شرط سكوت- اما معلوم نیست این بازگشته، گمشده كدام یعقوب چشم به راه است ... . تلاش ماموران بنیاد شهید برای پیدا كردن خانواده یوسف كه تنها چشمی بینا و قلبی تپنده از همه اعضای بدن برایش مانده، بهانه‌ای می‌شود تا سراغ خانواده مفقودالاثرهای جنگ هشت ساله بروند و فاجعه آغاز می‌شود... .
شروع هر سه واژه عنوان اثر با حرف «خ» و پیرامتنی چون پوستر و بروشور اجرا، همه نشان از اثری تند و تیز دارند؛ اما انتقادی كه روی صحنه اجرا می‌شود چنان گزنده به جامعه فراموشكاری كه حالا پس از دهه‌ها پایان جنگ، قهرمانانش را فراموش كرده، می‌تازد و بر صورتش زخم می زند كه تصور آن از كاری كه سال‌ها پیش به سفارش یك نهاد نگاشته شده است، محال بود.
در سال‌های پس از جنگ و با ظهور ادبیات دفاع مقدس، استفاده نمادگونه از نام یوسف برای نمایش درون‌مایه انتظار به كرات دیده شده است اما نمایشنامه آذرنگ كه آشكارا و شاید به عمد خالی از كلیشه‌های این ادبیات است، از درون‌مایه تكراری، داستانی تازه خلق می‌كند به بیان نا مكرر منتظرانی كه سال‌‌ها به رنج زیسته‌اند و چنان به درد خود كرده‌اند كه ترجیح می‌دهند به جای دردی تازه با همان رنج قدیمی، روزها و سال‌های پایانی عمر را بگذرانند.
اثر همانقدر كه از كلیشه‌های دفاع مقدس خالی است به همان اندازه در فرصت كوتاه مواجهه مخاطب با شخصیت‌ها به آثار روانی و اجتماعی جنگ بر بازماندگان مفقودان هشت سال دفاع مقدس می‌پردازد. آثاری روانی و اجتماعی كه در خیل آثار هنری با موضوع جنگ به واسطه تقدس بخشیدن شعارگونه به جنگ، به شدت مورد بی‌توجهی قرار گرفت؛ زخم‌هایی كه درمان نشده رها شدند.
اگر موج تقدس‌بخشی افراطی به جنگ را كه سال‌ها در هنر دفاع مقدس توی ذوق می‌زد و حتی صدای بسیاری از هنرمندان این عرصه را درآورده بود در نظر بگیریم، «خنكای ختم خاطره» یك واكنش كاملا واقعی و معقول به این هنر محسوب می‌شود تا آنجا كه روی دیگر آن انتظار مقدس را در روان خسته و رنجور خانواده‌های مفقودالاثرهای جنگ نشان می‌دهد. این زخم التیام نیافته و واكاوی نشده با بالا رفتن سن والدین بیشتر رخ می‌نماید؛ انتظار 27 ساله پیرمردی كه سال‌هاست كسی «پدر» صدایش نكرده است (پیرمرد ارمنی با بازی حمیدرضا آذرنگ)، مادر و پدری كه از انتظار 27 ساله و رنج پیری به جنون رسیده‌اند (زن خوزستانی با بازی فاطمه معتمد آریا، پیرمرد كُرد با بازی امین میری)، انتظار 27 ساله برای بازگشت عزیزی كه مرگش به باور پدری پیر و بیمار نمی‌گنجد و یا درد فقر پیر زن و پیرمردی (والدین تُرك با بازی فاطمه معتمدآریا و بهنام شرفی) كه بسیار دردناك‌تر و غیرقابل تحمل‌تر از رنج 27 سال انتظار است. این خو كردگان به انتظار و فراموش شده حالا دردهای بزرگتری نسبت به بازگشت عزیزانشان دارند.
«خنكای ختم خاطره» با روایت‌های كوتاه و طراحی صحنه ساده با هنرمندی، تنوع قومی (تُرك، كُرد، ارمنی، خوزستانی) جامعه ایرانی را در شخصیت‌های باورپذیر به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد كه آسیب‌های جنگ، سراسرِ زیست بوم نویسنده را تحت تاثیر خود قرار داده است. این تنوع شخصیت‌ها و گویش‌ها با بازی هنرمندانه و هماهنگ بازیگران و به لطف هدایت كارگردان، انسجام و یك‌دستی تحسین‌برانگیزی را در سراسر اثر ایجاد كرده است.
هرچند كه اثر در تحقق سورئالیسم كار و حضور شهید در برخی قسمت‌ها كه با حركتی خشك وارد صحنه و از آن خارج می‌شود، چندان موفق نیست اما بخش رئال اثر با كمك شخصیت‌پردازی نقش‌ها كه در تیپ محدود نشده و شخصیت خود را یافته‌اند، خوب از كار درآمده است و این همه مدیون توجه نویسنده به لایه‌های روانشناسانه و جامعه‌شناسانه در پرداخت شخصیت‌هاست. شخصیت‌هایی كه مثل لباس‌هایشان خاكستری‌اند؛ با همه ضعف‌ها و قوت‌های یك انسان معمولی اما خرد شده زیر بار سنگین فقدان و فراموش‌شدگی.
آذرنگ در نمایشنامه اپیزودیك خود در آغاز هر بخش با توسل به كمدی كلام، كمدی تكرار و كمدی موقعیت، اصرار دارد مخاطب را بخنداند اما درست همین اپیزودها كه تماشاگر در آغازشان خندیده است تلخ‌ترین پایان‌ها را دارند. با این حال نویسنده در ارائه بیان و روایتی یك دست، جز در مواردی كه در طنز افراط و شخصیت‌پردازی را قربانی طنز می‌كند (پیرمرد تُرك)، موفق است.
همه روایت‌های اصلی «خنكای ختم خاطره» با عنصر غافلگیری به پایان می‌رسند و استفاده از ابعاد عاطفی در پایان هر اپیزود اتفاقی دراماتیك خلق می‌كند كه با نوا و ترانه‌ای محلی به اوج می‌رسد؛ پس از هر روایت، زمانی به تماشاگران داده می‌شود تا با آن همه رنج در تاریكی با نوایی حزن‌انگیز كه زنده و با نواختن آكاردئون اجرا می‌شود، خلوت كند.
در نمایش آذرنگ، خواسته یا ناخواسته ماموران بنیاد شهید (با بازی علی سلیمانی، مجید رحمتی و مرتضی آقاحسینی) در حد تیپ باقی می‌مانند. به نظر می‌رسد آنها نخستین هدف انتقاد نویسنده باشند اما انتقاد به آنان كه برای شغل و حرفه رسیدگی به امور خانواده‌های شهدا و ایثارگران حقوق دریافت می‌كنند، محدود نمی‌شود. خوشمان بیاید یا نه، آنها اصلا مخاطب «خنكای ختم خاطره» نیستند؛ مخاطب اصلی نمایش ما هستیم. آدمهای عادی و البته فراموشكار. شاید وظیفه نهادهای مشخصی رسیدگی به امور خانواده‌های شهدا باشد اما وظیفه انسانی ما هم بوده كه در این سالها سراغی از آنها می‌گرفتیم شاید تنها آرزویشان این بود كه «پدر جان» صدایشان می‌كردیم.
از فائزه طاهری
فراهنگ** 9053** 1055
۰ نفر