صبح است، منتظرم لیوان قهوه بیرونبرم پر شود كه از خیابان انقلاب و وضعیت تازه كتابفروشیها گزارش بگیرم، پیشترها، آن روزها كه اولین بار، تنها، به این خیابان آمدم، قهوه كه هیچ، اگر صبح زود میرسیدی، در بهترین حالت، چای فوری دكههای روزنامهفروشی یا حلیمفروشی سر خیابان جمالزاده انتظارت را میكشید، آن روزها حتی قنادی مشهور و قدیمی نبش خیابان دانشگاه هم قهوه و نوشیدنی سرو نمیكرد.
***
«راسته» در بازار، یعنی مجموعهای یكدست از مغازههایی كه به كاری یكسان مشغول هستند، همه یك كالا را میفروشند یا یك نوع از خدمات را عرضه میكنند، راسته، خط مستقیمی است كه تا چشم كار میكند، یكدستی میبیند و همطرازی... .
تاریخ راستههای كتابفروشی در ایران و در پایتختش، تهران، از سالهای پایانی قرن دوازدهم آغاز میشود، از 1275، از روزگاری كه وزرای دربار ناصری، بازار تهران را گسترده كردند و همه اصناف تهران در میدان اصلی پایتخت، پیش چشمان شاه قاجار كنار هم جمع شدند. كتابفروشان هم جایی میان دو مسجد، جایی كه بعدها به بازار بینالحرمین مشهور شد، جای گرفتند، راستهای كه گذر زمان آن را به یك خط صاف مستقیم در خیابان شاهرضای سابق و انقلاب اسلامی فعلی تبدیل كرد.
تاریخ حجرههای كتابفروشی از همان روزهای نخست با اصناف پولزا و سرمایهدار دست به گریبان بوده است، فرید قاسمی، پژوهشگر، بارها به این موضوع اشاره كرده است كه دلیل كوچ ناشران از نخستین جایگاهی كه در بازار بینالحرمین داشتهاند، كم شدن مخاطبان و فشار صنف قماشفروشان و بلورفروشان بوده است. از همان آغاز، زندگی ناشران به كتابفروشیها و زیست كتابفروشیها به فروش كتاب وابسته بوده، زیستی كه از همان آغاز هم «كج دار و مریز» اداره میشده است.
ناشران در همان روزهای شكل گرفتن بازار در دوره ناصری، راستهای تماشایی داشتند، صحافان، كاغذفروشان، چاپخانهها كه در آن روزگار دستی و مكانیكی بودند، همه در یك منطقه جمع شدند. امروز اما كاغذفروشان رفتهاند ظهیرالاسلام، جوهرفروشان بین شیخ هادی و رازی و جمهوری پراكندهاند و صحافهای سنتیكار، آن اندك شمار باقیماندهشان، در گوشههای قدیمی تهران پراكندهاند.
** كتابفروشها كجا رفتند؟
آنها از بازار بینالحرمین به ناصرخسرو رفتهاند، به باب همایون رفتهاند، به ظهیرالاسلام رفتهاند و در نهایت روبهروی دانشگاه تهران، رو به نردههایی كه مرز دانشگاه و خیابان بودهاند جاگیر شدهاند. رو به نخستین دانشگاه در معنای واقعی كه در ایران ساخته شد. در دوره دانشگاه تهران همه چیز نو شد، ناشران دستگاههای تولید كتاب و حتی خود كتابفروشیها... .
این بار راسته كتابفروشان، واقعا به یك راسته تبدیل شد، خط صافی كه تا چشم كار میكند، كتاب میبیند و كتابفروش، راستهای كه یك طرف آن اهالی كتاب بودند كه بیوقفه و مشتاقانه كتاب میخواندند و طرف دیگر ناشرانی كه ذوقزده كتاب چاپ میكردند و دیده میشدند و خواننده داشتند و كتابفروشانی كتاب میفروختند و خشنود و محبوب بودند.
اما امروز این راسته كمكم دارد از هم گسسته میشود، آنها كه تا دیروز، شبیه صد دانه یاقوت، یك جا نشسته بودند، كمكم در حال تغییر شكل به دانههای تسبیحی هستند كه متصل است اما از هم فاصله دارد، كتابفروشیها یكی در میان شدهاند، بزرگترهای جمع پافشاری میكنند و مثل بیدهای مجنون، خم میشوند اما ریشههایشان در خیابان انقلاب را رها نمیكنند، جوانترها، آن اندك دفترهای باقی مانده در خیابان انقلاب را جمع میكنند و میروند یكی دو خیابان بالاتر، میروند پاسداران، اقدسیه، نیاوران، وسط بزرگراه ستاری و جاهای دیگر... .
اما برخی دیگر حتی جان كوچ هم ندارند، قافیه را میبازند، كتابفروشیشان را مثل پدرانشان در بازار بینالحرمین به بلورها میبازند اما این بار، بلورهایی كه از نوشیدنی پر و نوشیده میشوند، به كافهها، به رستورانهایی كه برخیشان مثل یك وصله ناجور به قامت راست خیابان انقلاب میچسبند، به قامت سرو بلند فرهنگ ایران...
**موجودیتی بیهویت
بازی همینجا تمام نمیشود، تغییر شكل كتابفروشیها در درون هم اتفاق میافتد، كتابفروشیهایی كه به فانتزیفروشی تبدیل و پر از پازل و بشقاب و لوازم بیفایده تزیینی میشوند كه مفهوم كتابفروشی را با خود به آشوب میكشد. سبك قدیم كتابفروشی كمكم به همهچیزفروشیهایی تبدیل میشود كه فروش كتاب، بخشی كوچك از یك فروش بزرگ را تشكیل میدهد. قفسههای كتاب هر روز كوچكتر و كتابهای اساسی هر روز كمتر میشوند، اینگونه تغییری نرم و بیصدا در فروش كتاب، آن را از كتابفروشی به تزئیناتفروشی تبدیل و فضای فكر و اندیشه در كتابفروشی را كمرنگ میكند.
اما باز هم مشكل دیگری وجود دارد، این روزها فروشگاههای بزرگ همه چیزفروشی كه شبیه هایپرماركت فرهنگی هستند و البته لزوما فرهنگی نیستند و در گرانقیمتترین مراكز شهر و لوكسترین مراكز خرید جای گرفتهاند. فروشگاههایی كه باید شبیه كتابفروشی مستقل باشند اما بیشتر به موجودیتی بیهویت شبیهاند كه كتابفروشی نیست اما كتاب هم میفروشد و از معافیتهای مخصوص كتابفروشها بهره میبرد.
این فروشگاهها به مراكز خودنمایی در خرید و خواندن كتاب در شبكههای اجتماعی و بنگاههای خبری تبدیل میشوند كه موجودیت كتابفروشی مستقل را از خاطر شهر میبرد، دانشجوی جوان با بودجه محدود دانشجویی وقتی یك گلدان رومیزی زیبا میبیند، به جای خرید دو كتاب، یك كتاب میخرد تا آن گلدان را هم داشته باشد، اینگونه است كه كتاب فروختن، اولویت دوم فروشگاهی است كه با مجوز فروش كتاب فعالیت میكند.
**دخل و خرج
گلدان فروختن، یا هر كار دیگری جز كتاب فروختن كه كتابفروشیها انجام میدهند، خیلی هم انتقادبرانگیز نیست، چرا كه این كارها بهانهای برای ادامه حیاتشان به شمار میآید. حیات صنف كتابفروش به مردمی بسته است كه كتاب بخرند و در زمانهای كه مردم كتاب نمیخوانند، باید آنچه میخرند را به آنها عرضه كرد، اما راه حل بهتری وجود ندارد؟
فروشگاهی كه به كتاب اختصاص یافته، وقتی نمیتواند مخارجش را از كتاب تامین كند، دو راه دارد؛ میتواند كتابفروشیاش را تعطیل كند كه به جایش مثل قارچهای صاعقهزده، انواع كافههای با یا بیكیفیت رشد كنند، یا شاید، یك فروشگاه دیگر به چند میلیون فروشگاه و نمایندگی انتشاراتیهای رسوای كتابهای كمك درسی افزوده شود، یا شاید یك بانك دیگر در قلب راستههای كتابفروشی شعبه بزند یا رستورانها و غذای جسم، جای غذای روح را بگیرد.
راه دیگر آن است كه از روشهای دیگر درآمدزایی كمك بگیرند، كتابفروشیهایی جای لازم را دارند، به جای تبدیل به كافه شدن، كافه را به كتابهایشان میافزایند و بوی كاغذ و قهوه با هم تركیب میشود. برخی دیگر فروش خردهریزهای فرهنگی را پیشه میكنند، از جعبههای كادویی تا وسایل نوشتن، از تزیینات كتابخانهای تا دكوریترین اشیایی كه برای خریداران جذاب باشد یا حتی فروش كیف و زیورآلات. همه اینها در كنار هم باعث میشود كه رونق نسبی بر كتابفروشی حاكم باشد و كتابفروشان حتی به قیمت كمتر كتاب فروختن، بتوانند خود را سرپا نگه دارند و این روزهای سخت را بگذرانند.
كتابفروشانی كه خود ناشر نیستند، روزهای سختتری را هم میگذرانند، اگر مشهورترین كتابفروشیهایی میشناسید را در نظر آورید، تعداد آنها كه ناشر هستند، بسیار بیشتر است. در این شرایط تكلیف كتابفروشیهای مستقل چیست و چقدر سختتر روزگارشان میگذرد؟
** استقلال در كتابفروشی
كتابفروشی مستقل چیست؟ پیش از اینها درختی تنومند بود كه این روزها رو به خشكیدن است، پیش از هر فروشگاه كتاب دیگری، این كتابفروشیهای مستقل هستند كه نابود خواهند شد، دلایل روشنی هم برای آن وجود دارد، وقتی به دنبال كتاب خاصی هستید، نخستین فروشگاهی كه به آن سر میزنید، ناشر آن است و یك كتابفروشی آزاد كه به هیچ ناشری مرتبط نباشد، تنها با ویترین و فعالیت جنبیاش به چشم خواهد آمد.
اما كتابفروش مستقل، در این بازار آشفته چه میكند؟ معمولا تعطیل میشود! مگر اتفاق كمسابقهای كه برای «كتابفروشی رود» رخ داد و مردم، همه دست به دست هم برای نجات آن تلاش كردند، روی بدهد و همه اهالی فرهنگ را متاثر كند اما بازار به قدری در هم ریخته كه حد فاصل فروش ساختمان سابق فروشگاه رود تا خرید جای تازه، میتواند سرنوشت كتابفروشی برای همیشه عوض شود.
**پای حرف كتابفروش
پای حرف كتابفروشان قدیمی راسته انقلاب یا خیابان كریمخان كه بنشینیم، همه از نخریدن كتاب سخن میگویند، از فروش نداشتن آن چه به نام اثر فاخر در بازار وجود دارد. مخاطبان كتاب، هر سال یا حتی هر روز، كمتر و كمتر میشوند. روند رو به فرود قدرت خرید در كشور، چون طوفان بازار كتاب را هم درمینوردد.از سوی دیگر قوانین كه یاری كننده یا كافی نیستند، قانون كپی رایت كه پرمخاطبترین كتابها را با همه هزینههایی كه صرف آن شده پیش از چاپ، به نسخه پی دی اف رایگانی تبدیل میكند كه دست به دست میچرخد و همه بازار را بر هم میزند. حتی ناشرانی كه در فروش یك كتاب، موفق هستند، آن نسخه كپی میشود و به صورتهای مختلف با نیمی از قیمت ناشر در دسترس قرار میگیرد.
ناتوانی در ترویج مطالعه كتاب و شكست خوردن برنامههایی كه برای آن در نظر گرفته میشود، طرحهایی كه تنها كتابخوانها را خوشحال میكند و اثر چندانی در ترویج مطالعه برای كتاب نخوانها ندارد. این كه دیگر مقالات شمس، فروخته نمیشود بازار را به هم نمیریزد چون از ابتدا هم مخاطب آن محدود بوده و همیشه كتاب تخصصی به شمار میآمده است اما روند كتابخوانی با رمان و داستان سنجیده میشود. كتابهایی كه ضمن عمومی و در دسترس بودن، برای همه افراد جامعه، حرفی برای گفتن دارد، ما دیگر داستان هم نمیخوانیم...
**كوتاه سخن
این روزها در انقلاب، انقلابی بر پاست، روزگاری كه انقلاب خون و آتش و دود بود، باز هم این راسته، راست ایستاد اما امروز دیگر نای ایستادن برای این پیادهراه شورانگیز باقی نمانده است، شهرداری تهران كه همیشه دستكم در سخن، دغدغه فرهنگ داشته است، این روزها، در عمل نمیآید! وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، حمایتش از ناشران را به خرید كتاب محدود كرده است در حالی كه كتابفروشان هم به لطف و توجهی خاص نیازمندند، توجهی كه فرصت ادامه دادن به زندگی باشد و چون اكسیژن هوای دودآلود انقلاب را پس بزند و بهار كند این زمستان نشر و كتاب را...
راهی هست، هنوز راهی برای نجات كتاب وجود دارد كه نرفتهایم! راهی كه شاید به جای خیابان انقلاب از خیابان پاستور یا میدان بهارستان بگذرد، راهی كه به یقین در خیابان كمال الملك به اجرا درخواهد آمد...
***
قهوهام سرد شده و فكر میكنم آن روزها كه خیابان انقلاب لذت قهوهنوشی را كم داشت، چقدر كتابگردی لذتبخشتر بود.
گزارش از منیره زینلی
فراهنگ**9211**9053
تهران-ایرنا- پیش از این راسته كتابفروشان خیابان انقلاب، سروی بود راستقامت كه منظره تهران را زیبا میكرد اما امروز وصلههای ناجور و نازیبا چنان بر این قامت نشسته است كه راسته كتابفروشان انقلاب دیگر راسته نیست.