جنگآوراني(همچو اسكندر گجستك)جهان را ويران ميكردند، ولي سعدي(ابومحمد) در انديشه عشقپراكني بود:(شهنشه كه بازارگان را بخست/در خير بر شهر و لشگر ببست) و مگر به سعادت انسان نميانديشيد(يكي را به زندان درش دوستان/كجا ماندش عيش در بوستان؟) با اين سخنان به راستي كه سعدي شهريار سخن است. بيسبب نيست كه افلاطون، فرمانروايي را مگر سزاوار فيلسوفان و انديشمندان نميدانست.
نادرشاه افشار به تمدن هند لشكر كشيد ولي سعدي به تمدن هند سفر كرد. او آگاهانه با سفركردن براي كتابهاي بوستان و گلستاناش زمينهسازي كرد و توشه برچيد.
هفتصدسال پيش (سده 13 ميلادي) كشورهاي امريكا و كانادا وجود نداشتند وگرنه سعدي به آنجاها هم سفر ميكرد؛ ولي امروز اين كشورها وجود دارند ولي سعدي ديگر وجود ندارد و به جايش چكامههايش(شعر) به غرب سفر ميكند. چكامهها و نوشتههاي سعدي بيگمان بيسفرهايش كامل نميشد؛ او 30 سال در سفر بود تنها براي آن كه ديوانش را بسازد و براي جهانيان به جا نهد. اينك جهانيان نيز ويژگي ادبي او را ارج ميگذارند؛ سازمان ملل و مكانيهايي در ونكوور كانادا (از شمار يك كلينيك) سخناش را به دوزبان فارسي و انگليسي «درگاهآذين» خود كردهاند.
گلستان و بوستان در كتابخانه كنگره آمريكا جاي گرفته است و در سال 2014 در نمايشگاه هزارسال كتاب فارسي در تارنماي كنگره به نمايش درآمده بود. اين كتابخانه مجموعهاي مجازي از نسخههاي خطي از آثار ادب كهن ايران (از شمار سعدي)را در سايت خود در اختيار همگان قرار داده است.
گلستان و بوستان و ديگر كتابهاي سعدي شيراز، در فهرست جهاني ميراث مستند يونسكو(حافظه جهاني) جاي گرفته است. امروز سعدي ارزشمدار و مداراگر، سفير انسانيت و همزيستي بر پايه گفتوگوي فرهنگهاست و رويكردش براي برونشد از رنجها، (به جاي جنگ) معنويت، عرفان و فلسفه است.
آواي انساني اين چكامهسرا، چنان رسا و زيباست كه از مرزهاي ايران بيرون رفته است. در جهان، رويكردهاي زيادي از سوي منتقدان به شعر او شده است؛ سعدي(با همه لغزشها)، فروزان گذشته ايرانزمين و فرزانه دوران مدرن است؛ سعدي تا دهه 1320 در ايران در كارزار شعر فارسي بيمانند بود؛ هنوز هم ميتوان پيرو شناختهاي انساني سعدي بود و به سعادت و خجستگي رسيد.
**«سفرمرد»
سعدي تنها در غزلهايش به سفرهايي كه رفته نپرداخته، بلكه در جايجاي ديواناش آواز بال پرندهاي مسافر شنيده ميشود: (به مكتب ارچه فرستاديم نكو نامد/ گرفته ناخن چكنم به زخم چوب اديب/ به اختيار ندارد سرِ سفر سعدي/ستم، غريب نباشد ز روزگار عجيب. (انگار درد «تنهايي» و «بيگانگي» آنزمان نيز همانند امروز، انسانهاي بزرگ را ميآزرد.)
سعدي در سفر با برهمنهاي(پيشوا) هند آشنا شد و در دهلي زبان هندي آموخت. از دريا به يمن، حبشه، مكه، شام، دمشق، حجاز، بصره، بغداد، دياربكر، حلب، مغرب، طرابلس، مصر، كاشغر، سند، خوارزم، بلخ و باميان رفت و زماني در لبنان و بيتالمقدس ماندگار شد.
سعدي در شيراز زاده شد ولي در همه جاي ايران و جهان ديده ميشود و در سفر از ناصرخسرو پيشي گرفته است. اما او پيش از آن كه جهانگرد شاعر باشد، شاعر جهانگرد است، از اينرو سفرنامههايش دگرديسبه ادبيات شد؛ فسوس «طنز»، داستانكوتاه و نثر وزندار در گلستان و چكامههايي حكايتواردر بوستان. سبك سعدي ويژه خود اوست، گلستاناش نه تاريخ است و نه داستان تخيلي به شيوه نظامي، نه متن عرفاني به سبك تذكرهالاوليا و نه سفرنامه.
چكامهسراي بزرگ ايران در بهترين دانشگاهها (نظاميه بغداد ـ نظامالملك) از سهروردي دانش آموخت و همانجا درس داد و سپس به جهانگردي پرداخت.
در جهان آنزمان كمتر جايي بود (با توجه به امكانات سفر) كه سعدي نديده باشد؛ او گردشگري بود كه جهان را بيشتر براي شعر و نوشتن (سفرنامه) ميخواست؛ سفرنامههايي كه سعدي از خود برجاي گذاشت هنوز هم مانند غرابهاي انگبين به دستآمده از اهرام مصر، شيرين و تازه است. (آيا او شاعر هزاره سوم است؟)
شاعران هميشه بيپناهترين انسانهاي روزگار خود بودهاند و حتي شعر، ايمنگاه خوبي براي آنان نبود؛ از اينرو براي پرداختن به هنر خود ناچار از تائيد دربار بودند. پدر سعدي جايگاهي در دربار داشت و در خودِ سعدي نيز چنين گرايشي پديد آمد و در آمدوشد مدام با دربار بود.
در نبوغ سعدي همين بس كه در همان سال بازگشت از سفر دور دنيا به شيراز، گلستان را نوشت و پيشكش فرمانرواي فارس كرد و پس از آن تنها در 6 ماه گلستان را سرود و پيشكش سعدبنابوبكر زنگي كرد.(اينك نوشتن يك رمان، 3سال به درازا ميكشد.)
**زبان فارسي وامدار سعدي
غزلهاي عرفاني سعدي، بزرگان موسيقي ايران را شيفته خود ميكرد و رويش آهنگ ميگذاشتند(بگذار كز مقابل روي تو بگذريم/دزديده در شمايل خوب تو بنگريم) و داستانهاي او بر كار نويسندگاني مانند ابراهيم گلستان و جمالزاده سايه ميدواند؛ و اگر ردش گرفته شود اين سايه تا اروپا نيز دامن گسترده است؛ او از نخستين شاعران ايراني بود كه كارهايش به زبانهاي اروپايي برگردانده شد.
بيگمان زيبايي و رسايي سخن و چكامههاي سعدي برآمده از توانايي زبان فارسي و هم نشانگر توانايي سعدي در زبان فارسي است. اين شاعر تنها به فارسي نوشته است كه گونهاي به رخ كشيدن اين زبان توانا به بيگانگان در ايران است.
همه شاعران از نيروي خيال برخوردارند و سعدي در اين زمينه به گونهاي پيشتاز است. سعدي بسيار با مردم ميجوشيد تا از فرهنگ كوچه، چكامههايش را هم ژرفا بخشد و هم پربار كند؛ (ارتباطگيري خوب مردم با چكامههايش از همين ويژگيست.)
شاملو سعدي را اندرزگو ميخواند و ديگر اين كه پشت بيان زيباي سعدي چيز ديگري سواي آنچه ميگويد نيست در حالي كه(به گفته شاملو) در شعر حافظ هست.
بيشتر كارهاي سعدي با پند و اندرز گره خورده است كه برخي منتقدان ادبي، چنين راه و شيوه (سبك) را نميپسندند؛ ولي چه خوش بداريم يا نه، سعدي شهرتاش را وامدار همين شيوه است. همانگونه كه ديگر چكامهسرايان بزرگ فارسي (حافظ، فردوسي، مولوي) نيز هريك با غزل عرفاني، افسانهسرايي و داستانگويي توانستهاند جاپايي در ادبيات جهان بيابند.
فرانك آهارا (شاعر) ميگويد، اگر به شعر نياز نداريد ناز شستتان ولي من ديگر زنده نخواهم بود. در ايران نيز سعدي به ما نياز ندارد ولي ما براي زندهماندن به سعدي نياز داريم.
دوران زندگي سعدي همزمان شد با اوجگيري تصوف در ايران كه هُنايش(اثر) آن بر انديشه سعدي آشكار است. در زيستنامه سعدي، گرايشهاي زيادي به چشم ميخورد كه بيشتر عشق به ادبيات و تدريس است.
اگر چه همه پندهاي سعدي خوشايند همه نيست ولي هُنايش سعدي بر زبان فارسي از سوي همه پذيرفته شده است و مهم اين كه نگارش او به فارسي مدرن نزديك است؛ آثار او در سده بيستم از ذخيرهگاههاي زبان فارسي براي تدريس در گزيدهگويي و سبك ساده بوده است كه خودش بنيانگذارش بود و پيشواز مردم از شعر و نثرش را وامدار همين سادهنويسي است.
سعدي پس از خود بر شمس تبريزي و مولوي(در سده هشتم) و بر حافظ و عبيدزاكاني(در سده نهم) و بر غزالي و وحشي بافقي و صائب تبريزي(در سده دهم هـ) و بر عارف قزويني و فروغي بسطامي و رضاقلي خان هدايت پدربزرگ صادق هدايت (در سده بيست ميلادي) و همچنين بر ايرجميرزا، پروين اعتصامي، فرخي يزدي، بهار، سايه، نيما، شاملو، سپهري، فروغ و اخوان تأثير گذشته است.
نزديك به 200 شاعر پس از سعدي(سده هفت هـ به بعد) آمدند و شعر سرودند ولي هيچيك سعدي نشدند و نتوانستند فراسوي مرزها بروند و در زبان و سبك ادبي بدرخشند آنگونه كه سعدي درخشيد: (امينالدين بلياني كازروني، مجدالدين همگر، مغربي تبريزي، نزاري قهستاني، همام تبريزي، ذوالفقار شرواني، نجيب جُرفا دقاني...اگر بيهوده از همه نام ببرم، كل اين نوشتار نابود خواهد شد.)
سعدي كه چكيده روح ايرانيان در آن دوران است، ساختار كارهاي انديشگياش از جامعه بر ميآيد و ميكوشد در گلستان بازتاباند و ايرانيان كه نگاشتههايش را گواه تاريخي دوران او ميانگارند، به لغزش فرمانروايان و نيز كنش زهدفروشان پي ميبرند.
دوران سعدي، زمانه يورش مغول است و سرخوردگي مردم؛ براي همين گرايش صوفيانه با دوهدف به وجود آمد، خدمت به مردم و ايجاد شور؛ اما سبب نشد كه كنشهاي انديشگي به كناري گذاشته شود و بسياري از اهل تصوف افزون بر گفتوشنود سقراطي، دست به نوشتن بردند و آثاري عرفاني به وجود آوردند و به واگويي آموزشهاي خود با شعر و حكايت پرداختند و در كنارش زهدفروشان را نكوهيدند. سعدي در چكامههايش عارفان حقيقي را ميشناساند و جايگاه آنان را ستودني ميداند و در برابر، زاهد-نمايان را سزاوار نكوهش ميداند. او با جهانبيني گستره خود براي جُستن عرفان ناب، در خلوت به درنگ مينشيند و با خدمت به مردم، ادامه راه ميدهد.
**انگيزههاي سعديستيزي
انگها مهم نيست چه نام دارد «عشق افلاطوني، نظربازي (حافظ)، دوست (مولوي) و شاهد (سعدي)» همه به يكجا ميرسد: بدنام كردن بزرگان.
هميشه در تاريخ، نقدهايي بوده است كه هدفاش بيمانند به «چلهكتابسوزان» كسروي نيست. برخي منتقدان به ظاهر سعدي را نقد ميكنند ولي او را به آتش ميكشند (نه چندان بيمانند به فارنهايت 451 ترو ـ فو)؛ اما منتقدان روا ـ دار، سعدي را نقد ميكنند و همزمان او را براي انديشهورزياش ستودني ميدانند.
حقايقي در آثار شاعران و نويسندگان است كه امكان رمزگشايي آنها وجود ندارد؛ از يك واژه(نظربازي) حافظ نميتوان يك انگ ساخت و به پيشانياش چسباند؛ اگر هم وجود داشته باشد، شُوندي(دليلي) نيست كه كل كارهاي يك شاعر سوزانده شود.
كسروي ميگفت «انساني كه عقل سليم داشته باشد به جرم عملي غيراخلاقي كه نكرده، در شعرش اعتراف نميكند.» كسروي از آنجايي كه قاضي بود گمان ميكرد ديوان يك شاعر را بايد كالبدشكافي كرد و به جرم چند رج شعر، (بهحق يا نا بهحق) به پاي ميز دادگاه كشاند و مانند دوران ساسانيان، مرگ ارزان پيشكشاش كرد. كسروي در برابر اين واژهها (عاشق ـ معشوق ـ مي ـ ميفروش ـ مست ـ ساقي ـ ميخانه) جبهه ميگرفت و براي سخنان منتقدان روادار نيز گوش شنوايي نداشت كه ميگفتند مانندگوييها (استعارات) و نمادها و نمونهها (تمثيلات) شعر فارسي، رساننده مفاهيم بلندنگر است.
در زمان ساسانيان، به اوستا قوانيني پيوست شد كه كساني با گرايشهاي همجنسخواهانه را دستگير ميكردند و فوري «مرگ ارزان» را ارزاني آنان ميداشتند در حالي كه در اين مورد در دوران صفوي برخورد نميشد.
**درنگ در سعدي
سعدي با شعرهايش، خود و شعرهايش راجاودانه كرده است: (چنان قحطسالي شد اندر دمشق/ كه ياران فراموش كردند عشق)
اين واژههاي شعر رسا و گيرا از شاعر سده بيستم- نيست بلكه براي شاعر سده هفتم هـ است كه شعر همدورانهايش را حتي نميتوان با فرهنگ لغات دريافت.
درانديشه سعدي، واژهها همچو موم به هم ميآميزد و شكل معنايي ميگيرد: (چنان آسمان برزمين شد بخيل/ كه لبتر نكردند زرع و نخيل)
انگار سعدي زنده است و پچپچه دارد؛ زمزمه تخيل در شعر او قابل شنيدن است: (بِخوشيد سرچشمههاي قديم/نماند آب جز آب چشم يتيم)
تصويرپردازي او جادوگرانه است:(نبودي به جزآه بيوهزني/ اگر برشدي دودي از روزني)
به مردم نزديك ميشد و نزديكتر و همغذا و همداستان تا به گوشهها و خلوتهاي دردشان پي ببرد: (نه دركوه سبزي، نه درباغ شخ/ ملخ بوستان خورد و مردم ملخ)
كمكم تخيلِ شعرياش اوج ميگيرد: (درآن حال پيشآمدم دوستي/ كزو مانده بر استخوان پوستي/ وگرچه به مكنت قويحال بود/خداوند جاه و زر و مال بود)
كنجكاوي او تنها ويژه آسيبديدگان نيست:(بدوگفتماي يار پاكيزه خوي/ چه درماندگي پيشت آمد بگوي)
با آن كه با هشياري خود در مييابد ولي اعتراف را از زبان دوست خوب خويش خوش ميدارد:(بغريد بر من كه عقلت كجاست/ چو داني و پرسي، سوالت خطاست/ نبيني كه سختي بغايت رسيد/ مشقت به حد نهايت رسيد؟/ نه باران هميآيد از آسمان/ نه بر ميرود دود، فرياد خوان)
و شعرش را با ياريجويي ازسخنان كوچه پيش ميبرد:(بدو گفتم آخر تو را باك نيست/كُشد زهر، جايي كه ترياك نيست)
ميداند درد دوست چيست ولي ميپرسد: (گر از نيستي، ديگري شد هلاك/ تو را هست، بط را ز توفان چه باك)
خود را در برابر عظمت دوست كوچك ميكند: (نگه كرد رنجيده در من فقيه/ نگهكردن عالم اندر سفيه)
دوست از دردش ميگويد كه درد خودش نيست: (كه مرد ار چه برساحل استاي رفيق/ نياسايد و دوستانش غريق/ من از بينوايي نيم روي زرد/ غم بينوايان رخم زرد كرد/ نخواهدكه بيند خردمند ريش/ نه بر عضو مردم نه بر عضوخويش/ يكي اول از تندرستان منم/ كه ريشي ببينم بلرزد تنم/ منغص بود عيش آن تندرست/ كه باشد به پهلوي بيمارِ سست/ چوبينم كه درويش مسكين نَخَرد/ به كام اندرم لقمه زهر است و درد) همه مردم را دوستان خويش ميخواند: (يكي را به زندان درش دوستان/كجا ماندش عيش در بوستان)
**درد ناگفته
روز نخست ارديبهشت هر سال، برخي به ياد سعدي ميافتند اما اين كه سري هم به گلستاني كه او باغباناش است بزنند و بر سايه درخت ادب او بنشينند و گلي ببويند و از هواي دلكشي كه در بوستانش وزيدن دارد، نفسي تازه كنند يا نه، روشن نيست. سعدي در شمار اندك شاعران بلندبخت بود كه در زمان خود شهرتي در ايران و خاورزمين داشت؛ (چكامههايش را بسيار ميخواندند) اما امروز هم خواننده دارد يا نه، روشن نيست.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ 1398،02،02
گروه اطلاع رساني**2059**2002
تهران- ايرنا- هفتصدسال پيش (سده 13 ميلادي) كشورهاي امريكا و كانادا وجود نداشتند وگرنه سعدي به آنجاها هم سفر ميكرد؛ ولي امروز اين كشورها وجود دارند ولي سعدي ديگر وجود ندارد و به جايش چكامههايش(شعر) به غرب سفر ميكند.