سردار ورمقانی با صداقت و جلب اعتماد مردم منطقه در سالهای ۶۱ تا ۶۳ بیش از ۱۰۰ روستای منطقه را پاکسازی کرد و امنیت منطقه را با کمک مردم و ایجاد پایگاههای مردمی برقرار کرد که این اقدام وی مورد تقدیر فرمانده هان سپاه قرار گرفت، میتوان از این حرکت به عنوان نقطه عطف برقراری امنیت پایدار در منطقه از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یاد کرد.
وی در سال ۱۳۶۴ بنا به درخواست فرمانده تیپ بیت المقدس به آن یگان مأموریت یافت و تا پایان جنگ تحمیلی به عنوان جانشین ستاد و فرمانده پایگاه این تیپ در جبهههای جنوب و جزیره مجنون در کمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت که یادآوری ویژگیهای شخصیتی ایشان از زبان تعدادی از روحانیون اهل سنت کردستان که در این دوران همرزم شهید بودند، شنیدنی است.
روحانیون همرزم شهید ورمقانی طوری از عرفان، خداشناسی، باور و صداقت ایشان یاد میکنند که جوانان از شنیدن آن لذت میبرند و درس میگیرند، آنها اعتقاد درونی شهید ورمقانی به خداوند متعال و تاسی از زندگی حضرت محمد (ص) را مهمترین عامل شهرت و جایگاه ایشان در دل مردم میدانند.
شهید ورمقانی که با داشتن این ویژگی عرفانی و معنوی در همه عرصهها و مراحل زندگی خود بهترین الگو بود در سال ۱۳۶۸ برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسین (ع) در تهران رفت که در آن دوره هم به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب شد.
بعد از دوره دافوس به عنوان یکی از ارکان تیپ بیت المقدس در طراحی برنامههای رزمی و ستادی نقش کلیدی و بسزایی داشت که همرزمان وی همیشه به درایت، آگاهی، هوشمندی و پیش قراول بودنش در پذیرفتن مسئولیتهای سخت در خاطرات خود با شهید ورمقانی یاد میکنند.
به گفته خانواده شهید، حاج هوشنگ همیشه به توصیههای حضرت امام (ره) و رهبر معظم انقلاب کمال دقت را داشته و در کردستان هیچگاه وارد مسائل سیاسی نشد بلکه بخاطر توانایی و لیاقت خود در سال ۱۳۷۱ به سمت مسئول بازرسی و فرمانده یگان ویژه قرارگاه استانی شهید شهرام فر منصوب شد.
** بیوگرافی شهید
سردار خوبیها و ایثار و از خود گذشتگی، مایه افتخار کردها، شهید حاج هوشنگ ورمقانی، فرمانده قرارگاه استانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کردستان، در سال ۱۳۳۸ در روستای 'ورمقان' از توابع شهرستان سنقر دیده به جهان گشود.
شهید حاج هوشنگ ورمقانی در محیط آرام و پر از صفا و دوستی روستا، درس همنوع دوستی و خدمت صادقانه همراه با اعتماد به هموطنان را آموخت و تا پایان مقطع متوسطه در این شهرستان حضور داشت.
وی در اوایل سال ۱۳۵۸ برای خدمت بهتر به قشر ضعیف و آسیب پذیر مناطق روستایی و محروم کردستان در جهاد سازندگی شهرستان قروه مشغول به خدمت شد.
حاج هوشنگ، خدمت مقدس سربازی خود را در لشکر ۲۸ پیاده کردستان گذراند و در این مدت به خاطر ایثار و شجاعتی که در راه مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب از خود نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده وقت لشکر شد.
وی با داشتن بصیرت و آگاهی کامل از وضعیت بحرانی استان کردستان و حس هم نوع دوستی در آن روزهای سال ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه درآمد و در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ویژه نیروهای اعزامی از شهرستان قروه در نبرد با رژیم بعث عراق، بخشی از جبهه قصر شیرین را تحویل گرفت.
وی در این پست خدمات شایانی ارائه داد که اخلاق، باور قوی و خلوص ایشان با همرزمان خود بویژه تعدادی از پاسداران کردستانی، نام و یاد ایشان را برای همیشه در جامعه ماندگار کرده است.
حاج هوشنگ ورمقانی در این مقطع مدتی نیز به عنوان مسئول گزینش سپاه شهرستان قروه منصوب شد که در جذب جوانان این شهرستان به نهاد مردمی سپاه خدمات ارزندهای به مردم منطقه داشت و پس از آن فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دهگلان را بر عهده گرفت که مردم منطقه لیلاخ امروز نیز از رشادتها و خدمات ارزنده آن سردار بی ادعا در این منطقه به نیکی یاد میکنند.
شهید ورمقانی در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند پسر و یک فرزند دختر است.
مجتبی هنگام شهادت پدر ۱۰ ساله بود و آن روزها را مثل آینه در جلوی دیدگانش به خاطر دارد، مجتبی معتقد است شهید ورمقانی انسان بسیار متواضع و خاکی بود، چون همه او را با این خصیصه میشناسند.
وی میگوید: شاید پدرم از معدود افرادی باشد که هیچ نقطه سیاهی در زندگی اش نیست، این را با مطالبی که از گوشه و کنار درباره او می شنوم، دریافتهام.
وی درباره خصوصیت بارز پدرش گفت: یکی از بارزترین خصوصیات اخلاقی پدرم رعایت بیت المال بود، شدیداً به بیت المال حساسیت داشت، یادم میآید، زمانی که کودکی دبستانی بودم خودکاری از کیفش برداشتم، پدر به محض دیدن خودکار در دستانم، در هم آشفت و با تندی به من گفت: ' پسرم این خودکار اداری سپاه است'، در همان زمان خودکار مرغوب تری برای من تهیه کرد و گفت: 'عزیزم! خودکار مهم نیست، مهم رعایت حق بیت المال است، اگر از این خودکار استفاده کنی استفاده از حق بیت المال برای تو عادت میشود.'
** خاطرات پدر شهید
پسرم خیلی ساده لباس میپوشید، گاهی اوقات ماهها برای خودش لباس و کفش نمیگرفت، به طوری که احساس میکردم در نخریدن لباس افراط میکند، وقتی یادآوری میکردم، میگفت'پدر جان مطمئنم کسانی توی این مملکت هستند که لباسهای کهنه میپوشند و بچههایشان را با دمپایی به مدرسه میفرستند، پس سزاوار نیست که من به فکر خرید لباس باشم.'
آن روز وقتی به خانه آمد، طبق عادت همیشگی اول به سر وضعش نگاه کرد، لباسهایش بد نبود ولی کفشهایش به نظرم بیش از حد کهنه به نظر میآمد، به اصرار قانعش کردم یک جفت کفش برایش بخرم، به بازار رفتم و کفشی خریدم، کفشها را پوشید و به همراه دوستانش بیرون رفتند ساعتی بعد که به منزل بازگشتند، با تعجب دیدم کفشهایش نیست به جای کفشهای نو، کفش کهنه پوشیده است.
گفتم 'کفشهایت کو؟ ' در حالی که سعی داشت چیزی را از من پنهان کند، به همراه لبخند شیرینی گفت: 'رفتیم مسجد نماز بخوانیم، وقتی برگشتیم دیدم کفشهایم نیست'.
یکی از دوستانش طاقت نیاورد و خندید، گفتم: 'موضوع چیه، چرا می خندی؟ گفت: 'توی پیاده رو میرفتیم و گرم صحبت بودیم حاجی از خاطراتش میگفت و ما گوش میدادیم در این موقع مرد فقیری را دیدیم که از روبرو میآمد، حاجی به طرف او رفت و بعد از کمی صحبت، کفشهای نو خود را با کفشهای کهنه او عوض کرد.
** خاطرات مادر شهید
پسرم هرگاه به مرخصی میآمد، به زیر پاهایم میافتاد و با اصرار میگفت: "مادر تو را خدا اجازه بده زیر پاهایت را ببوسم". راضی نمیشدم، اما حاجی هر طوری بود کف پاهایم را میبوسید و میگفت: «"با این کار خستگی از تنم بیرون میرود" گاهی اوقات که به یاد خاطرات گذشته می افتم، احساس میکنم باز پسرم زانو زده است و میخواهد زیر پاهایم را ببوسد.
هر وقت که به دیدنم میآمد، با نگاهی که مهربانی و التماس از آن برمی خاست به من خیره میشد و میگفت: 'مادر تو را خدا دعا کن شهید بشوم، میگفتم'آخر چگونه ممکن است یک مادر راضی باشد که جگرگوشه اش از او جدا شود'وقتی میدیدم دست بردار نیست، پیشانی اش را میبوسیدم و میگفتم: انشاالله همیشه موفق باشی.
آخرین بار که به دیدنم آمد، رفتارش با دفعات قبل کلی فرق داشت، حاجی این بار طوری برخورد میکرد، گویی به مسافرت طولانی میرود.
آن روز قبل از خداحافظی چفیه اش را به من داد، آن را بو کردم و نفس عمیقی کشیدم وقتی میخواست خداحافظی کند، باز به زیر پاهایم افتاد و کف پاهایم را بوسید، تا جلوی در بدرقه اش کردم، با یک جلد قرآن در دست و کاسهای آب در دست دیگر، وقتی از زیر قرآن رد شد و مسیر کوچه را طی کرد، کاسة آب را پشت سرش پاشیدم.
هرگاه دلم برایش تنگ میشد، مقابل عکسش میایستادم به او نگاه میکردم و بعد چفیه اش را بر میداشتم و آن را بو میکردم و میبوسیدم، تا اینکه خبر شهادتش را آوردند.
وقتی برای دیدن پیکر مطهرش رفتم، دیدم که به خواب آرامی فرو رفته است، قبل از اینکه چهرهی مهربانش را ببوسم، زانو زدم و بر کف پاهایش بوسه زدم، در این موقع بود که یاد جملهی حاج هوشنگ افتادم، وقتی بر کف پاهایم بوسه میزد، میگفت: با این کار خستگی از تنم بیرون میرود.
** نحوه شهادت
حاج هوشنگ ورمقانی غروب جمعه اول تیر سال ۷۵ در محور قهرآباد سقز در کمین نیروهای ضد انقلاب افتاد و پس از ۲ ساعت مبارزه شجاعانه، در حالی که همراهانش او را تنها گذاشته بودند، به فیض عظیم شهادت نائل شد و نام و یاد وی برای همیشه تاریخ افتخاری بزرگ برای مردم کردستان و نهاد مردمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است.
۷۳۴۸/۹۱۰۲
نظر شما