در گزیدهای از این گزارش میخوانیم: ماجرا از این قرار است که سرگرد نعمت جاهد در آستانه یک ترفیع درجه درست و حسابی است، تا اینکه در جریان انتقال زندانیان به مکان جدید زندان یکی از زندانیها به نام اصغر سرخپوست گم میشود، اتفاقی که میتواند آینده شغلی سرگرد جاهد را تحتتأثیر قرار دهد. آنچه که در یک سوم ابتدایی داستان رخ میدهد آشنایی با جغرافیای روایت و آدمهای زندان مهمترین چیزی است که باید در دقایق ابتدایی رخ بدهد. وجود مؤلفههای منحصر به فرد برای جهان داستانی میتواند برای ذهنیت تماشاچی مثل یک کاتالیزور عمل کند که زودتر با داستان ارتباط بگیرد. نیما جاویدی و هومن بهمنش کارگردان و فیلمبردار این جای کار را بینقص کار کردهاند، تاکید روی رنگهای خاص و استفاده درست از افکتها و فیلترهای متناسب فضای خاکستری و مردد زندان را درست درآورده، رنگها در جهت تقویت ابهام و تعلیق کار شدهاند.
مثل آسمان دائماً ابریِ زندان، مثل رنگ زرد و خاکستری که همه جا پاشیده شده، تنها نقطه ضعف جغرافیا و اتمسفر داستان شاید فضاسازی مربوط به زندان باشد که خیلی دقیق نیست و کمی سردستی نمایش داده شده، خصوصاً اینکه تمام دالانها و راهروهای داستان بعدتر از اهمیت زیادی برخوردار خواهد شد، چون اصلاً گم شدن زندانی و جست و جو برای یافتن او هسته مرکزی تعلیق داستان است، پس تمام فضا باید دقیق نشان داده میشد، اما در این رابطه شاید کمی سردستی کار کردند و در هر صورت چون ما همین اندازهها را هم سینمای ایران نداریم، شاید خیلی این ایراد فیلم را گل درشت ندانیم و اصلاً تصمیم بگیریم از این فیلم لذت ببریم.
از فضا و جغرافیا که بگذریم به آدمها میرسیم، در رأس آن جاهد با بازی محمدزاده که قطعاً این اولین بازی کنترل شده و درونی نوید محمدزاده است. اینجا او از اوج اقتدار یک نظامی شروع میکند و رفتهرفته دچار عجز و فروپاشی میشود و درنهایت و در پایان داستان بسان یک قهرمان طلوع میکند. سیر تحول او مثل قهرمانهای فیلمهای کلاسیک است، در ابتدا چیزی است و اتفاقی میافتد و چیز دیگری میشود.
محمدزاده البته از شانس یک طراحی صورت و طراحی لباس خوب هم بهره میبرد، اما این در قالب فیلم جا میگیرد و بیشتر از آنکه نوید محمدزاده را از کارهای دیگر با خودش همراه داشته باشد، سرگرد جاهد را زنده میکند. او عاصی میشود اما عصیان نمیکند، عاشق میشود اما ابراز نمیکند، فداکاری میکند اما جلوهگری نه، قطعاً از لذتهای سرخپوست یکی همین نویدش هست.
مورد بعدی اما شکل حضور یک فَم فتال در داستانی ایرانی است، بیش از این هم مثلاً هدیه تهرانی در شوکران، مهناز افشار در آب و آتش جلوههایی از یک زن اغواگر را اجرا کرده بودند. این بار اما پریناز ایزدیار، هم جاهد را اغوا میکند و هم تماشاچی را، یعنی ما هم همراه سرگرد جاهد فریب میخوریم و این بیشتر از آنکه به هنر بازی ایزدیار مربوط باشد به هنر کارگردانی نیما جاویدی مربوط است. تعارف که نداریم ایزدیار از آن جمله بازیگرانی است که حضورش کارت پستالی و زینتی بوده، اما اینجا و در سرخپوست او ورود و بعد رونمایی غافلگیرکنندهای دارد.
منبع: روزنامه توسعه ایرانی؛ ۱۳۹۸،۰۳،۲۰
گروه اطلاع رسانی **۹۳۷۰**۲۰۰۲
نظر شما