به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت (ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند. بنابراین روزنامه های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش ها و برجسته سازی تلاش های این ایثارگران با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.
شهیدان؛ تجسم عینی از ایستادگی
شهیدان، تجسم عینی از ایستادگی هستند، آنان که تصویری از روحیه مقاومت و پایداری را به نمایش گذاشتند و قدرت دفاعی کشور خود را به رخ جهانیان کشیدند.
روزنامه «اطلاعات» در گزارشی، عنوان ««عملیات عطش» در آخرین روزهای جنگ» را منتشر کرد و نوشت: بعد از عملیات بیتالمقدس ۶، جنگ وارد مرحله دیگری شد. نیروی نظامی عراق که به شکلی بیسابقه تقویت شده بود، سعی کرد با استفاده از تجهیزاتی که حامیان غربی رژیم بعث فراهم کرده بودند و با به کارگیری تجارب گذشته، صحنه جنگ را به نفع خود تغییر دهد. این در حالی بود که ایران آماده میشد تا قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل را به عنوان معاهدهای برای پایان جنگ ۹۲ ماهه تحمیلی بپذیرد اما نیروهای دشمن با پیشروی در خطوط ایران و حتی اشغال برخی مناطق، وضع فوقالعادهای را به وجود آورده بودند.
به همین دلیل ایران باید امتیازاتی را که رژیم عراق قصد داشت بگیرد، تصاحب میکرد. در چنین شرایطی عملیات بیتالمقدس ۷ در قالب یک تک گسترده طرحریزی شد تا هم مناطق شلمچه حفظ شوند و هم دشمن از خطوط بینالمللی عقب رانده شود. در آن زمان، بیشتر یگانهای رزمی ایران در جبهه شمالی مستقر بودند، اما ارتش عراق در آخرین روزهای فروردین ماه ۱۳۶۷ با حمله شیمیایی به منطقه فاو توانست این منطقه را باز پس گیرد.
این روزنامه با انعکاس عنوان «روزهداری در روزهای گرم جبهه» می نویسد: پیش از عملیات بیتالمقدس ۷ در اطراف سد قشلاق سنندج از طرف لشکر قدس اردوگاهی ساخته شد و ما در آن مستقر شدیم. روزها ۸-۷ ساعت راهپیمایی و کوهنوردی میکردیم و جالب اینکه معمولاً قمقمهها را خالی میکردند تا بتوانیم در مقابل تشنگی مقاومت کنیم. بچهها پیش از حرکت چفیهها را خیس میکردند تا اگر در حین پیادهروی تشنه شدند بتوانند با مکیدن چفیه اندکی تشنگیشان را رفع کنند. این همه سختی را در شرایطی تحمل میکردیم که ما نه یک نیروی تکاوری زبده بلکه عدهای بچه بسیجی آن هم در سنین نوجوانی بودیم.ما را همه جوره آبدیده و آماده عملیات کردند.
ماه رمضان که از راه رسید دستور آمد کسی حق ندارد روزه بگیرد اما بعضی از بچهها با همه مشقات روزه میگرفتند. روزی نزدیک اذان ظهر از فرماندهی اعلام شد آنهایی که روزهاند سوار تویوتا شده و راه بیفتند.بعد که بچهها را از حد ترخص خارج کردند و روزهشان باطل شد، اعلام شد که دیگر روزه نگیرید. البته ما آن روزها اکثراً مسافر بودیم چون در اردیبهشت و خرداد ۶۷ ما ۶ بار از سنندج به شوشتر رفت و برگشت داشتیم. بچهها میگفتند که این کارها برای ردگمکنی عراقیهاست تا متوجه نشوند عملیات بعدی در کجاست.
روزنامه «جوان» در گزارشی دیگر با درج عنوان «شاهد شهادت دوستانم ازامالرصاص تا خانطومان بودم»، آورد: اگر یادمان باشد در سال ۹۵ بود که خبر رسید ۱۳ نفر از نیروهای لشکر ۲۵ کربلا در یک روز در کربلای خانطومان سوریه به شهادت رسیدهاند. این خبر در آن روزها بازتاب بسیاری یافت و بعدها شهدای این عملیات از زبان خانواده و آشنایانشان بیشتر معرفی شدند. جانباز مصیب معصومیان یکی از افراد حاضر در آن حادثه بود. روزی که ۳ هزار نفر از نیروهای تکفیری در مقابل ۳۰۰ نفر از دلاورمردان لشکر ۲۵ کربلا و رزمندگان فاطمیون قرار گرفتند. رزمندگان جانانه جنگیدند و دشمن را به عقب فرستادند، اما در این میان شهدایی نیز تقدیم شد.
این روزنامه با درج عنوان «یک ماه بعد از شهادتش پدر شد» می نویسد: بارزترین صفت بهروز همان خوشخلقی و مدارایش با دوستان و آشنایان بود. با اینکه ذرهای از مواضع برحق خودش هرگز کوتاه نمیآمد، اما کرامت انسانی را به خوبی نگه میداشت. الان که ۳۴ سال از شهادتش میگذرد، هنوز هم با حسرت میگویم چه بد است که نداریمش.
شهید بهروز دینویزاده از شهدای شاخص شهر دزفول است که در زمان شهادت سمت جانشین معاون اطلاعات- عملیات لشکر ۷ ولیعصر (عج) را برعهده داشت. وی که بارها در جبهه مجروح شده بود، رزمنده دلاوری بود که چه در عرصه جهاد اصغر و چه در جهاد اکبر، حرفهای بسیاری برای گفتن داشت. در گفتوگویی که با شهلا دینویزاده خواهر شهید انجام دادیم، سعی کردیم تا گوشههایی از خصوصیات اخلاقی این سردار شهید را به نسل جوان معرفی کنیم. شهیدی که تنها فرزندش ۳۳ روز بعد از شهادت او متولد شد.
روزنامه «جوان» در گزارشی دیگر با بازتاب عنوان «من همان شهید قبر وسطی در بوستان نهجالبلاغه هستم!» آورد: خواهر شهید میگوید دفعه آخر که حمیدرضا میخواست به جبهه اعزام شود، گفت: «از شما و مادر راضی نیستم اگر پشت من آیتالکرسی بخوانید تا من باز هم از جبهه به منزل برگردم زیرا همرزمانم که جوار من بودند به شهادت میرسند ولی من به شهادت نمیرسم.»
زندگی و شهادت هر شهیدی ناگفتههای زیادی دارد که دلهای عاشقان را مشتاق شنیدن میکند. باید با گوش دل پای حرفهای شهدا نشست و نکات زندگیشان را رمزگشایی کرد. شهید حمیدرضا ملاحسنی یکی از شهدایی است که زندگی او از بدو تولد تا حضور در جبهههای دفاع مقدس و حتی پس از شهادت نیز نکات جالبی دربر دارد. حمیدرضا که در سالهای جوانی عازم جبهه شده بود، در ۱۸ سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید. وی نخستین بار در سال ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در معیت لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در منطقه عمومی فکه حضور یافت. وجودش پاک و سرشار از بندگی خدا بود. در اوج جوانی تنها به جهاد در راه خدا فکر میکرد و آرزویش شهادت در این راه بود.
این روزنامه با انتشار عنوان «عزل بنیصدر استعدادهای نهفته جنگ را بارور کرد» می نویسد: در اوایل جنگ یک نگاه غیرانقلابی و بدون پشتوانه را شاهد بودیم. در اثر این سیاستهای غلط بود که بلافاصله پس از عزل بنیصدر، رزمندگان که همان جوانان انقلابی بودند نام عملیات بعدی خود را فرمانده کل قوا خمینی روح خدا گذاشتند و کمکم تفکر انقلابی در جنگ حاکم شد.
حضور بنیصدر در صحنه سیاسی کشور با شروع جنگ تحمیلی همزمان شد و او را به چهرهای پرحرف و حدیث در جبههها تبدیل کرد. بنیصدر با اصرار بر انجام روشهای کلاسیک نظامی، نیروهای انقلابی و مردمی را از مدیریت جنگ دور نگه میداشت و جبههها را از وجود این نیروها محروم میکرد. با عزل بنیصدر در خرداد ۱۳۶۰ و بروز و ظهور نیروهای انقلابی و مردمی بهناگاه وضعیت جنگ نیز تغییر کرد و رزمندگان با آزادسازی مناطق اشغالشده دست بالا را در جنگ گرفتند.
روزنامه «جوان» در گزارشی با عنوان «عملیاتی که در آخرین لحظات تغییر نام داد» آورد: در پی عزل بنیصدر، عملیات امام حسین (ع) که قرار بود در منطقه عمومی دارخوین انجام گیرد، تغییر نام داد و با عنوان عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا با موفقیت انجام گرفت. عملیاتی که هرچند در مقیاس محدود انجام میشد، اما بر اثبات قابلیت سپاه و بسیج صحه گذاشت و زمینهساز پیروزیهای آتی در جبهههای جنگ شد.
جنگ تحمیلی در حالی آغاز شد که مدتها از تشکیل آخرین جلسه شورای عالی دفاع به مسئولیت ریاست جمهوری وقت، بنیصدر، میگذشت. رئیس جمهور تا ۲۷ مهر ۵۹ که کار خرمشهر تمامشده به نظر میرسید و آبادان نیز در وضعیت مبهمی قرار داشت جلسه این شورا را برگزار نکرد.
روزنامه «ایران» در گزارشی با انتشار عنوان «آبادان زیر آتش دشمن نفس کشید» آورده است: مشارکت مردمی، شاه بیت حماسه دفاع هشت ساله مردم ایران در برابر تجاوز ارتش بعث عراق است. مشارکت مؤثری که موجب شد تا محاسبات رژیم بعث عراق و حامیانش برهم ریزد و جنگی که بنا بود یک هفتهای با غلبه ارتش عراق به پایان رسیده و فتوحاتی را به نام صدام به ثبت برساند، سرانجام بدون کمترین دستاوردی برای متجاوزان به پایان رسید. یدالله ایزدی مدیر تاریخ شفاهی مرکز اسناد و از محققان و پژوهشگران تاریخ جنگ و صاحب تألیفات متعدد از جمله روزشمار جنگ (عملیات والفجر ۱۰) در گفتوگوی مفصلی با «ایران» به تشریح ابعاد این نقش پرداخته و به نکات قابل تأملی اشاره کرده است. در این مختصر فرازهایی از این گفتوگو را برگزیدهایم.
در بخشی از این گفت وگو آمده است: منطقه آبادان و خرمشهر به علت آنکه عراق در این ۲ شهر نمایندگی داشت، کانون بحرانهای قبل از وقوع جنگ بودند و حوادثی که در مناطق و پاسگاههای مرزی اتفاق میافتاد، یک هشیاری بسیار جدی در ناخودآگاه مردم ایجاد کرده بود. این در شرایطی بود که سیاستمداران نسبت به وقوع جنگ تردید داشتند، از اینرو اقداماتی که انجام میدادند برای بازدارندگی کافی نبود. به تعبیری دیگر آنان تصور میکردند قبل از وقوع جنگ مسائل و مشکلات فی مابین در حوزه دیپلماسی قابل حل و فصل است. اما چنین نشد و اراده صدام برتحمیل جنگ استوار بود.
روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی دیگر با عنوان «هرکه زخمش بیش، عشقش بیشتر» نوشت: درحالی که قلم را در دستانم فشرده ام، به یاد عظمت عشق افتادهام که چگونه دل در گرو دوست میدادیم و فارغ از هر خیالی با معشوق مینشستیم، اکنون پس از سال ها از آن دوران آفتابی که گرد پیری و برف عمر به موها نشسته است، در گوشهای با خیال آن روزها زندگی میکنم، به شبهای جمعه که چگونه سر بر آستان قدس الهی نهاده و قطرات اشک از چشمان جاری میشد و این موهبتی بود الهی که سیدالساجدین (ع) فرمودند: «محبوبترین قطرات نزد حضرت حق، ۲ قطره است، اول قطره خونی که در را خدا ریخته شود و دوم قطرات اشکی که در نیمههای شب با رازو و نیاز عاشقانه جاری میگردد و تو برادر جانبازم هر ۲ را جمع کردی تا به قول امروزیها کم نیاوری!
بشر آمیختهای از تمایلات گوناگون و به ودیعه نهاده شده است، اما نمیدانم چرا امروزه بازار ورع و تقوا کساد است و آدمیان دنبال چه میگردند که بعضی دیروز قوم خود را فراموش کرده و در پیچ و تاب زندگی پرستوان پرو و بال داده را میتابانند. اینان براداران ماهستند، طلایهداران دیروز قوم آینده، وارثان پرچم سرخ کربلایی و میراث نسل سپید افتخار این قوم بردست و پادادگانی است که هنوز هم جای بوسه امام (ره) بر بازوانشان میدرخشد. مردان بیادعایی که نه محتاج نگاهند و نه مستمند عنایات!؟ بیرقدار سرخ آنان، پیری بود که از حسینهای به وسعت یک دل، به وسعت یک غزل، بر بام جهان معنویت بارانید. ایشان پرستوان غریبی بودند که به حرمت یک گل، جهان را بهاری کردند و نسیم موعود آخرالزمانی را به مشام بوی گم کرده جهانیان آشنا نمودند.
این روزنامه در گزارشی دیگر با عنوان «شعارها یا پیام واقعی شهدا» می نویسد: هرساله در سالروز گرامیداشت آغاز جنگ و دفاع مقدسِ ایرانیان در مقابل تجاوز به خاک وطن و همچنین آزاد سازی خرمشهر، شاهد تبلیغات گسترده با اهداف و نیتهای گوناگون هستیم. استناد به وصیت نامه شهدای دفاع مقدس و شهدای آزاد سازی خرمشهر، یکی از ویژگیهای پسندیده این ایام بوده و هست اما آنچه که بصورت ویژه مد نظر این نوشتار است، گاهی نگفتن عمده هدف وصیت شهدا به بازماندگان و یا نوشتارهای نوعاً شعاری و مناسب ایام دفاع مقدس است.
روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی عنوان «آن چه باید بیاموزیم» آورد: هنوز در میانه جنگ ۸ ساله ایران و عراق بودیم که خبری بدن همه ما را در جبهه لرزاند؛ فلان شخص مهمی که سابقهای طولانی در جبهه و جنگ داشت، بارها تا آستانه شهادت هم پیش رفته بود و پشت سرش نماز خوانده بودیم، دچار لغزش مهمی شده است! نمیتوانستیم باور کنیم و نکردیم.
مگر میشود انسانی چنان توانمند و دوستداشتنی دچار خلاف مهمی هم بشود؟! امکان نداشت! چه شبها که بیخواب ماندم، تا باور نکنم… سالها بعد از جنگ برای تحویل گرفتن خانهای که به تازگی مالکش شده بودم و مستاجری داشت که حاضر به تخلیه نبود، مراجعه کردم. مستاجر سالها از قراردادش گذشته بود و تخلیه نمیکرد. آن سالها اجاره هم نمیداده!
این روزنامه با انعکاس عنوان «دزفول و پایگاه چهارم شکاری» می نویسد: دزفول از شهرهای استان خوزستان در جنوب غربی ایران است و رودخانه دز از آن عبور میکند. دزفول، نماد پایداری و اسوه استواری در تاریخ جمهوری اسلامی ایران است. مردم شهیدپرور دزفول در مدت هشت سال دفاع مقدس باوجود اصابت موشکهای بیشمار بر پیکره شهر، اراده دشمن را در خالی کردن شهر و درهم کوبیدن آن را به یکی از آرزوهای دستنیافتنی متجاوزان مبدل کردند. در این مدت باوجود موج تبلیغی و تهدیدات گسترده رژیم بعث صدام و بلندگوهای شبانهروزی حامیان آنان، اهالی دزفول هرگز تسلیم نشدند و هر هفته همراه رزمندگان به امامت آیتالله قاضی، نماز جمعه را در این شهر اقامه میکردند.
اولین موشک در ۱۹ مهر ۱۳۵۹ ساعت ۲۲و ۱۰ دقیقه به دزفول اصابت کرد. در آن شب اکثر مردم دزفول نمیدانستند که موشک یعنی چه؛ آنها بمباران هوایی و توپهای دوربرد دشمن را تجربه کرده بودند اما نمیدانستند انفجار موشک چگونه است.
روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی عنوان «علیرضا؛ ساده و بزرگ» آورد: قبل ترها فکر میکردم آدمهای بزرگ حتماً باید جثههای بزرگتری داشته باشند، فکر میکردم آنها صورتهایشان رنگ دیگری است، مثلاً خیلی سفیدتر هستند و یا نورانی! فکر میکردم آدمهای مهم جاهای خاصی بزرگ میشوند، جور خاصی نگاه میکنند، و همه چیزشان با آدمهای معمولی فرق میکند.
تا وقتی که با علیرضا از نزدیک آشنا شدم… علیرضا بچه منطقه کوتعبدالله اهواز بود. آنجا حالا اسم جدیدی پیدا کرده و شهری شده، ولی من هنوز دوست دارم به آنجا بگویم کوتعبدالله. پنج شش کیلومتری جنوب اهواز و از محرومترین بخشها. کمی بعد از بهشتآباد. علیرضا اصلاً هیکلش درشت نبود. صورتش هم سفید نبود. لباسهایش هم مخصوص نبودند. صحبت که میکرد قیافه نمیگرفت. سرش همیشه پایین بود. اما تمام صحبتهایش شمرده بود و عالمانه. اهل تفکر بود و اهل برنامهریزی دقیق.
روزنامه «صبح نو» در گزارشی با عنوان «با مرگ نمیمیرد» نوشت: تابستان سال ۱۳۹۶ بود که به مدد پیامرسانهای مختلف و فضای نه چندان مجازی یک تصویر همه مرزهای دیداری ایرانیان را درنوردید. جوانی لاغر اندام ملبس به لباس رزم با نگاهی که هیچ احساسی از آن قابل برداشت نبود با دستانی بسته و لبانی خشکیده و ترکخورده و نگاهی که بیاحساس مطلق بود توسط گروهی از تروریستهای مسلح در سوریه به اسارت در آمده بود. از آن نگاه و چشمان چه میشد فهمید؟ ترس؟ امید؟ ناامیدی؟ شادی؟ اندوه؟ خشم؟ … هیچ.
هر چه بود استوار بود. به غایت استوار. زمینه تصویرش آنقدر به خیال نزدیک بود که به نظر میرسید از جلوههای ویژه تصویری استفاده شده، چیزی شبیه به فتوشاپ. بیابانی با چند خاکریز و ستونهای دود بیهیچ رزمنده و جنگجویی؛ گویی عصری است که رزمی در آن پایان یافته است تویوتایی که به سمت غروب میرفت (هر چند بعدها فهمیدیم محسن حججی به سمت طلوع خورشید میرفت) اصل ماجرای اسارت محسن حججی، انتشار تصویر اسارت و سپس انتشار خبر نحوه شهادتش در زمان کمی همه فضای ایران را تحت تأثیر جدی قرار داد. انواع واکنشها از تحسین تا انکار، کلماتی مملو از حب یا عداوت بازخورد انتشار این تصویر بود. عدهای میگفتند و میگویند برجسته شدن شهادت محسن حججی محصول پروپاگاندای حکومتی ایران است. اتفاقاً همه آنهایی که این ادعا را مطرح کردند، معتقدند که رسانههای جمعی ایران ضریب نفوذ آنچنانی ندارند اما در تناقضی آشکار در اینباره نظر متناقضی را مطرح کردند.
روزنامه «کیهان» در گزارشی با عنوان «شهیدی که سند مظلومیت شهدای مدافع حرم شد» می نویسد: مگر در کشور خودمان کم مشکل داریم که جوانان ما را میفرستند برای سوریه بجنگند؟! چرا جوانهایمان را به کشتن میدهند؟ برای چه؟ برای که؟ اصلاً سوریه به ما چه ربطی دارد؟ خودشان مشکلاتشان را برطرف کنند، اصلاً شاید هم برای پول میروند! خب اینجا کار ندارند میروند و پولی هم میگیرند، حالا چقدری میگیرند؟!… اینها حرفهایی است که بارها به گوشمان رسیده، حرفهایی که هیچ پشتوانه عقلی پشت آن نیست و شاید هم تبلیغات رسانهای همانهایی باشد که این گروهک شوم را ساختند و به جان مسلمان و اسلام انداختند؛ اما این سخنان نمکی میشود بر زخم فراق خانوادههای شهدا و آه را از نهاد آنها برمیآورد؛ اما نجابت آنها فراتر از این است که بخواهند اندک اهانتی به زبان بیاورند و تنها آهی جانسوز پاسخ این کلامهای ناسنجیده از نهادشان برمیخیزد و صد البته که خواست خدا این بود که حق و حقیقت بر همگان آشکار شود و در این میان خون چندین انسان بیگناه و پاک بر زمین ریخته شد...
این روزنامه در گزارشی با عنوان «کوملهها اعضای بدن برادرم را میبریدند تا از او اطلاعات بگیرند» آورد: اولین بار «اشرف فراهانی» را در دیدار با جانبازان ملاقات کردیم؛ خوش برخوردی و مردمداری او هر هم نشینی را جذب میکرد؛ بعد از کمی گپ زدن، قصه کوتاهی از زندگی مادر و برادر و خواهر شهیدش را برایمان تعریف کرد؛ او از فعالیتهای فرهنگی خود در بسیج برایمان گفت و همین شد که برای مصاحبه پای صحبتهای او نشستیم.
مدافعان حرم؛ الگویی از خودگذشتگی و ایثار
اگر میراث ادبی ایران لبریز از اسطوره های حماسی است اما سرداران و رزمندگان این سرزمین با دلاورمردی های خود، الگویی شایسته از مرام پهلوانی و جوانمردی را به تصویر کشیدند.
روزنامه «جوان» با انعکاس عنوان «علیرضا از سفری ۴ ساله بازگشته بود» آورده است: شهید اکبری سال ۹۲ وقتی که ۱۹ سالش بود به جبهه مقاومت اسلامی پیوست و رزمنده مدافع حرم شد. بیش از یک سال در این جبهه حضور داشت تا اینکه سال ۹۴ به شهادت رسید. شهید علیرضا اکبری از شهدای مدافع حرم فاطمیون بود که سال ۹۴ در دفاع از حریم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. پیکرش بیش از سه سال مفقود بود تا اینکه اوایل سال جاری تفحص شد و نهایتاً در آخرین روزهای فروردین ۹۸ تشییع و به خاک سپرده شد. بعد از تشییع پیکر شهید بود که قرار مصاحبهای را با طاهره احمدی مادر شهید هماهنگ کردیم. گفتوگوی زیر گوشههایی از زندگی این شهید را از زبان مادرش پیش رویتان قرار میدهد.
کوچه شهید طحانپور در خیابان نسبتاً بلند شهید داوود سلامت قرار دارد. آدرس ما نشان میدهد که باید به این خیابان و این کوچه برویم. در خیابان شهید سلامت تمامی کوچهها مزین به نام شهدا هستند. اغلب شهید دفاع مقدس هستند و حالا یک شهید مدافع حرم نیز به جمع شهدای این خیابان پیوسته است.
این روزنامه با انتشار عنوان «راه اهلبیت (ع) آن قدر ارزش دارد که برایش جان بدهی» می نویسد: راه اهل بیت (ع) ارزش خیلی چیزها را دارد. ما شیعه نشدهایم که فقط در محرمها به سر و سینهمان بزنیم. شیعه باید به وقتش نشان بدهد پای روضهها چه چیزهایی یاد گرفته است.
جلیل اکبری پدر شهید مدافع حرم علیرضا اکبری است که دیروز مطلبی در خصوص این شهید در گفتوگو با مادرش منتشر کردیم. نکته جالب در خصوص خانواده اکبری این است که ابتدا جلیل به عنوان پدر خانواده به جبهه مقاومت اسلامی میرود و سپس فرزندش یعنی شهید اکبری نیز تشویق به رفتن میشود.
آثار دفاع مقدس؛ روایتی از استقامت
میراث دفاع مقدس به بیان بخش مهمی از تاریخ ایران در برهه ای حساس می پردازد که جوانان این مرزوبوم به منظور تحقق اهداف متعالی نظام اسلامی، گام در مسیر حق نهادند و مشق عاشقی نگاشتند.
روزنامه «جوان» در گزارشی با عنوان «حاجعباس نماینده جامعه ایران در دهه ۶۰ است» نوشت: اوج تحول و رهایی ایشان در شهادت پسرش اتفاق میافتد. کسی که آنقدر سختش بوده و به خاطر وابستگی شدید خانوادگی اجازه نمیداده پسرش به جبهه برود زمانی که خبر شهادت را به او میدهند یک حس رهایی پیدا میکند. تحولات این آدم اینگونه ریز ریز اتفاق میافتد.
کتاب «عباس دست طلا» بیانگر بخشی مهم از تاریخ اجتماعی ایران در برهه حساسی، چون دفاع مقدس است. بخشی که مردم جامعه یکدل و یکرنگ در کنار همدیگر به کار و تلاش مشغول بودند و اجازه نمیدادند رخوت و ناامیدی بر آنها چیره شود. عباسعلی باقری نمادی از مردمان آن روزگار است. تعمیرکار سادهای که زندگیاش از کودکی با کار و تلاش عجین شده و در کنار این تلاش و پشتکار، خانواده برایش بالاترین جایگاه را دارد. شعارش این بود «ما میتوانیم، پس باید کار کنیم و روی پای خودمان بمانیم.» عباس دست طلا با این شعار راهی جبهه میشود و پس از مدتی گروهی را با خودش همراه میکند. گروهی که فقط کار میکردند و به قول حاجعباس در جبهه آنقدر کار زیاد بود که وقت نداشتم به شهادت فکر کنم! این گروه و دهها گروه دیگری که در جبههها کار و فعالیت میکردند، معنای واقعی همدلی و همگرایی در یک جامعه بودند.
روزنامه «صبح نو» در گزارشی با عنوان «تقریظرهبرانقلاببرکتاب «دلتنگنباش»» آورده است: رهبر انقلاب از کتاب «دلتنگ نباش!» و قلم نگارنده، تقدیر و ضمن گفت وگو با همسر شهید از وی تجلیل کردند. زینب مولایی، نویسنده کتاب «دلتنگ نباش!» - کتاب شرح زندگی شهید مدافع حرم روحالله قربانی - به همراه زینب عبد فروتن، همسر شهید قربانی روز شنبه، ۱۱ خردادماه، با رهبر انقلاب دیداری کوتاه داشتند. رهبر انقلاب در جریان این دیدار، از کتاب «دلتنگ نباش!» و قلم نگارنده، تقدیر و در ضمن گفتوگو با همسر شهید از وی تجلیل کردند.
نظر شما