روزنامه فرهیختگان در گزارشی آورده است: تئوری فشار حداکثری بر ایران از ۱۸ اردیبهشتماه گذشته با خروج آمریکا از برجام آغاز شد، با اعمال اولین مرحله از تحریمها در مرداد و تکمیل آنها در آبان گذشته به پیش رفت و نهایتاً با توقف صدور معافیتهای تحریمی برای خریداران نفت ایران به اوج خود رسید، بهگونهای که آمریکا گمان کرد کار ایران تمام است و ظرف چندماه یا از هم میپاشد یا پرچم سفید را بالا خواهد گرفت و به میز مذاکره تدارک دیدهشده از سوی آمریکا خواهد آمد؛ انتظاری که خب تا به امروز برآورده نشده و به نظر میرسد هرگز برآورده نخواهد شد، اتفاقی که درباره چرایی آن باید گفت یکی از دلایل مهم در مسیر رسیدن به چنین برآوردی پیشبینیها از آینده اقتصاد ایران است.
بانک جهانی روز گذشته در گزارشی از آینده اقتصاد ایران سخن گفت و پیشبینی مهمی ارائه کرد که به نظر میرسد هم انطباق مهمی با واقعیتهای میدان سیاست دارد و هم تاییدکننده اقدامات مسئولان جمهوری اسلامی در رد درخواستهای دونالد ترامپ برای مذاکره است. بانک جهانی در گزارش نوبهای خود از اقتصاد کشورهای جهان، چشمانداز اقتصادی ایران را پیشبینی کرده و گفته است اثر تحریمها بر اقتصاد ایران در سال آینده میلادی که همان سال ۲۰۲۰ باشد، تخلیه شده و اقتصاد ایران در این سال از رکود خارج خواهد شد. این نهاد بینالمللی رشد اقتصادی ایران در سال جاری را منفی ۴.۵ درصد پیشبینی کرده و گفته که انتظار دارد اقتصاد ایران در سال آینده از رکود خارج شده و رشد اقتصادی ۰.۹ درصد را تجربه کند.
بانک جهانی همچنین به این مساله مهم اشاره کرده که «پیشبینی میشود درپی کاهش یافتن اثر تحریمهای کنونی آمریکا، فعالیت اقتصادی در ایران طی سال ۲۱-۲۰۲۰ افزایش یابد. همچنین با به ثبات رسیدن وضعیت تورم و آب رفتن اثر تحریمها رشد اقتصادی ایران در سال آینده از سر گرفته میشود.»
درباره این پیشبینی اما نکات مهمی قابلذکر است؛ نکاتی که نشان میدهد توسعه فشارهای اقتصادی آمریکا رو به اتمام است و امکان گسترش ویژه و قابلتوجهی ندارند. در اینباره مراجعه به اقدامات ایالات متحده در قبال ایران روشنکننده بخش مهمی از این واقعه است.
آمریکاییها در سال ۲۰۱۸ بعد از خروج از برجام همه تحریمهایی را که امکان اعمال داشت، در مورد ایران اجرایی کردند؛ از نفت و بانک گرفته تا فلزات سنگین، خودرو، بیمه، ترانزیت و حتی موارد ممنوعهای چون غذا و دارو و نام آن را هم فشار حداکثری گذاشتند، بهگونهای که بسیاری از کارشناسان هم در داخل و هم در خارج گفتند که موارد مهم و قابلتوجه دیگری برای تحریم باقی نمانده و آمریکا از همه امکانهای خود برای محاصره اقتصادی ایران استفاده کرده است. استدلال این کارشناسان اما به مرور ماههای نخست سال ۲۰۱۹ و اقدامات آمریکا در قبال ایران بازمیگردد.
در سال ۲۰۱۹ آمریکا با همکاری امارات ابتدا تلاش کرد با دخالت ارزی در بازار دبی و تأثیرگذاری بر درهم بازار ارزی ایران را متلاشی کند؛ اقدامی که بیشتر از شباهت به تحریم اقتصادی به یک توطئه اطلاعاتی در امارات شبیه بود. بعد از عدم توفیق در این مورد که نتیجه اقدام بانک مرکزی در فروردینماه بود، آنها اقدام بعدی را کلید زدند که آن هم برخلاف توصیفات رسانهای، اقتصادی و تحریمی نبود. اضافه کردن نام سپاه پاسداران به لیست سیاه و گروههای تروریستی از آنجایی اقدام تحریمی نبود که در سال ۲۰۱۷ و با اعمال تحریم کاتسا، آمریکا هر آنچه از تحریم وجود داشت را بر سپاه، نیروها و نهادهای مرتبط با آن اعمال کرده بود و از پایه تحریم جدیدی باقی نبود که درخصوص سپاه اعمال شود.
با فرارسیدن ماه می آمریکا تیر آخر تحریم نفتی را شلیک و معافیتهای تحریمی برای هشت کشور را متوقف کرد؛ اقدامی که منتهیالیه تحریمهای آمریکا نام گرفت، ولی انتظار مقامات این کشور برای بهصفر رسیدن صادرات نفت ایران محقق نشد.
بعد از این واقعه آمریکاییها که دست خود را خالی و اقداماتشان را دارای نتیجه حداقلی میدیدند، از همه ابزارهای خود برای تکمیل پازل تحریمیشان استفاده کرده و به اقدامات دیگری که این بار هیچ وجه اقتصادی نداشت و بیشتر بر عملیات روانی و رسانهای متمرکز بود، متوسل شدند. سخن گفتن از جنگ و درگیری نظامی در منطقه محور این بخش از اقدامات آمریکا بود و به کمک پوشش رسانهای بزرگی تلاش شد تغییر مکانی ناوهای هواپیمابر و برخی تجهیزات و ادوات نظامی بهعنوان عزم آمریکا برای درگیری مطرح شود. در پاسخ به این اقدام البته ایران عقب ننشست و با اقداماتی در منطقه به سرعت کار را به جایی رساند که آمریکاییها خود پیام عدم علاقه به درگیری فرستادند و گفتند که بنا ندارند در این مسیر حرکت کنند.
وقتی نمایش آشوب در منطقه نتیجه نداد، آمریکا تیر دیگری در تاریکی فرستاد و مجبور شد سراغ گزینه آخر تحریمی خود برود؛ گزینهای که در میدان عمل امکان بسیار اندکی برای تحریم شدن دارد و در نگاه بسیاری از کارشناسان از پیش شکست خورده است. تحریم محصولات پتروشیمی ایران که بازارهای بزرگ و مسیرهای ترانزیت متعددی دارد، آخرین اقدام بود که البته بیشتر از آنکه ترامپ به نتیجه میدانیاش امید داشته باشد، به نتیجه روانی و رسانهای آن دل بسته است.
تحول آخر منطقه اما مربوط به حادثهای است که شاید برخی را خیلی نگران کرده باشد، اما بررسیها نشان میدهد قابلتوسعه نیست و صرفاً اقدامی ایذایی برای تأثیر بر مذاکرات ایران و ژاپن بوده است. هدف قرار گرفتن دو نفتکش در دریای عمان و ۲۵ مایلی جزیره جاسک و اظهارنظر فوقسریع آمریکاییها و گرفتن انگشت اتهام به سوی ایران اولاً آنقدر شباهت به یک سناریوی از پیش طراحیشده داشت که حتی اروپاییها هم به آن اعتماد نکردند و ثانیاً آنقدر بدون استدلال بود که فرمانده ناوگان یادشده با عکس و تصویر به میان رسانهها آمد و ادعای آمریکا را رد کرد. سومین توضیح درخصوص این اتفاق که البته مهمترین نکته بحث به شمار میآید، این است که توانایی آمریکاییها در تکرار چنین وقایعی بسیار محدود است و بعید است آنها بتوانند این دست حوادث را دوباره تکرار کنند.
علت اما چیست؟
در دنیا روزانه بیش از ۹۵ میلیون بشکه نفت به مصرف میرسد و از این مقدار قریب به ۲۰ میلیون بشکه از خلیجفارس تأمین میشود؛ رقمی که در ابتدا سهم ۲۰ درصدی خود را نشان میدهد، ولی وقتی با میعانات گازی و الانجی (LNG) تولیدی کشورها از جمله قطر همراه میشود، سطح قابلتوجه ۳۰ درصدی را شامل میشود.
به عبارت دیگر، ناامنی و در نتیجه توقف صادرات نفت از این منطقه میتواند حداقل کسری ۱۸ میلیون بشکهای نفت و چهار تریلیون فوت مکعبی الانجی را برای اقتصاد جهان و بازار بینالمللی انرژی پدید آورد. صادرات این حجم بزرگ از انرژی از خلیجفارس و دریای عمان که شامل ۸۸ درصد از نفت عربستان یعنی رقمی معادل هفت میلیون بشکه در روز، ۹۸ درصد نفت عراق معادل ۷.۳ میلیون بشکه، ۹۹ درصد نفت امارات معادل ۲.۵ میلیون بشکه و ۱۰۰ درصد نفت کشورهای کویت، قطر و بحرین به ترتیب معادل ۲.۱، ۱.۲ و ۰.۰۵ میلیون بشکه میشود، به خوبی نشان میدهد کشورهای منطقه و اخص متحدین آمریکا تا چه حد نیازمند امنیت منطقه هستند و لذا نمیتوانند با ناامن کردن این آبراهه با سرنوشت خود بازی کنند.
از سوی دیگر، اقتصادهای بزرگ جهانی از اروپا گرفته تا آمریکا و کشورهای آسیایی وابستگی زیادی به نفت خلیجفارس و دریای عمان دارند و آنها نیز تمایلی ندارند که اجازه دهند درگیریها در منطقه افزایش یابد و از این رو مقابل آمریکا صفآرایی خواهند کرد. سوای اینکه آمریکاییها ۱۷ درصد از حدود ۹ میلیون بشکه نفت مصرفی خود یعنی ۱.۵ میلیون بشکه در روز از انرژی مورد نیازشان را از این منطقه خریداری میکنند، اقتصادهای بزرگی چون چین، هند، ژاپن و کره نیز وابستگیهای شدیدی به نفت خلیجفارس و دریای عمان دارند که آنها را وامیدارد در مقابل توسعه تنش در منطقه بایستند.
چینیها که ۴۰ درصد از نفت مورد نیازشان را از جنوب غرب آسیا تأمین میکنند، نیازمند واردات ۳.۵ میلیون بشکهای در روز هستند، هندیها از ۴.۹ میلیون بشکه نفت مورد نیازشان، ۵۰ درصد یعنی حدود ۲.۴ میلیون بشکه را از کشورهای حاشیه خلیجفارس میخرند و ژاپنیها مشتری روزانه حدود ۳.۵ میلیون بشکه نفت منطقه هستند؛ رقمی که در مصرف روزانه ۴.۵ میلیون بشکهای آنها قابلتوجه است.
همچنین این توضیح لازم است که هرچند ارقام بالا نشاندهنده وابستگی مهم اقتصاد جهان به نفت منطقه است، اما بررسی اینکه افزایش قیمت نفت چه تأثیری بر اقتصاد کشورهای صنعتی خواهد گذاشت، مقوله دیگری است که به صورت خیلی دقیقتر نشاندهنده واهمه این کشورها از ناامن شدن منطقه و افزایش قیمت نفت ناشی از آن است. برای مثال گزارش اداره اطلاعات انرژی آمریکا نشان میدهد «هر دلار افزایش قیمت نفت به افزایش پنج میلیارد دلاری هزینههای سالانه حملونقل در این کشور منجر خواهد شد، بنابراین رشد بیش از ۲۰ دلاری قیمت نفت از ابتدای سال جاری میلادی به معنای افزایش بیش از ۱۰۰ میلیارد دلاری هزینههای حملونقل برای شهروندان آمریکایی است.» این گزارش همچنین نشان میدهد «در سال ۲۰۱۸ این کشور حدود ۴.۳ میلیارد بشکه بنزین و ۵.۱ میلیارد بشکه سوخت دیزل (گازوئیل) مصرف کرده است.» و این به معنای آن است که هزینه حملونقل که بخش مهمی از هزینههای خانوادههای آمریکایی است، با شرایط جدید بهشدت رشد خواهد کرد و زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
علاوهبر این، تحقیقات دقیق آماری گویای آن است که اقتصاد کشورهایی چون فرانسه، ایتالیا و کانادا بسیار بیشتر از اقتصاد آمریکا وابسته به قیمت انرژی است و افزایش نرخ آن میتواند زیانهای گستردهای را نصیب این کشورها سازد. اینها البته تنها بخشی از دلایلی است که اثبات میکند آمریکاییها در مسیر افزایش تهدیدهای ایران و ایجاد تنش در منطقه با محدودیتهای بزرگی روبهرو هستند و احتمالاً توانایی توسعه آنها را برای بلندمدت نخواهند داشت.
نظر شما