به گزارش روزنامه اعتماد؛ آشنایان به فلسفه و تاریخ فلسفه اسلامی میدانند که نخستین نگارشهای تاریخ فلسفه اسلامی از سوی غربیان صورت گرفته و در نتیجه مفروضات، الگوها و سرمشقهای رویکرد ایشان، کماکان بر ذهنیت دیگرانی که به نگارش این تاریخ پرداختهاند، غلبه کرده و مفروضات بعضاً اشتباه مستشرقان، در تاریخنگاریهای دیگر تاثیر گذاشته است. یکی از مهمترین این مفروضات غلط آن است که فلسفه اسلامی با حملات سفت و سخت غزالی به آن، دست کم در شرق عالم اسلام به پایان رسید و در غرب جهان اسلام نیز با مرگ ابنرشد، کار این فلسفه به پایان رسید. این نگرش غلط، جوشش فلسفه اسلامی در مکتب اصفهان از سویی و حکمت اشراق را نادیده انگاشته و بهویژه به سلسله حکمای پس از صدرا در ایران و بهخصوص تهران، توجهی نکرده است.
منوچهر صدوقیسها، از انگشتشمار پژوهشگرانی است که به نحو مستدل و در آثارش علیه این نگرش غلط قیام کرده و تداوم فلسفه و حکمت اسلامی تا زمان ما را نشان داده است. سهشنبه ۲۸ خرداد، در خانه اندیشمندان علوم انسانی شب منوچهر صدوقیسها با حضور اساتید و پژوهشگران حکمت و فلسفه اسلامی برگزار شد. در ابتدای جلسه علی دهباشی، سردبیر و مدیر مسوول مجله بخارا به معرفی منوچهر صدوقیسها پرداخت و سپس مهدی محقق، حکمتالله ملاصالحی، نصرالله حکمت، حسن بلخاری و منوچهر صدوقیسها به سخنرانی پرداختند. در بخش دیگری از این مراسم پیام تصویری استاد احمد مهدویدامغانی پخش شد.
جهانی ست بنشسته در گوشهای
مهدی محقق استاد فلسفه و عرفان
یکی از امتیازات شریعت اسلام این است که عالم را بر جاهل مزیت داده است، اعلم را بر عالم برتری داده است، حتی در کتب فقه آمده اگر فقیهی عالمتر بود و فقیهی اتقی یعنی باتقواتر بود، آن زیادی تقوا موجب زیادی علم نمیشود، بلکه باید قول آن اعلم را برتری داد. از این جهت است که ما هر چه بیشتر از دانشمندان خود تقدیر و تعظیم به عمل آوریم، کم انجام دادهایم. ما اگر بخواهیم نسل جوانمان در این مملکت، شیوه قدما و گذشتگان را در پیش بگیرند، باید اهل علم را گرامی بداریم. آقای منوچهر صدوقیسها، هم در حقوق و هم در فلسفه تبحر دارند، در حالی که انسانی بسیار متواضع هستند: جهانی ست بنشسته در گوشهای. ایشان ساکت و ساکن آثار گرانبهایش را در معرض دانشمندان میگذارد. استاد صدوقیسها، از نوادر کسانی است که به آن قسمت از تاریخ علم و فلسفه ایران توجه کردهاند که مهجور و فراموش شده است. فرنگیها در آثارشان مینویسند که مطالعات فلسفی در جهان اسلام با مرگ ابنرشد به پایان رسید. این دیدگاه اشتباه است، زیرا آن دورهای که در ایران به برکت تشیع فلسفه بالیدن گرفت را نمیشناسند. ما بعد از میرداماد، ملاصدرا و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی تا حاج ملاهادی سبزواری را داریم و شاگردان ایشان الی یومنا هذا در مملکت هستند و فلسفه در ایران زنده است. در بعضی کشورهای اسلامی، مثل مصر وقتی از فلسفه میگویند، به تاریخ فلسفه اشاره دارند، اما در ایران فلسفه در وجود دانشمندان ما عجین شده است. حکمت باید یکتا شود. به تعبیر شاعر: حکمت نشود یکتا مر طبع شما را / تا در طلب مال شما پشت دو تایید / / در لذت بهیمی چون فتنه گشتهای / بس کردهای بدان که حکیمت بود لقب؟ یعنی حکیم کسی است که علم و حکمت در وجودش یکتا شده باشد و فلسفه در وجودش مطرح باشد. این سنت علمی و فلسفیای است که در مملکت ما تا زمان حاضر بوده است. در زمان ما در همین شهر تهران، فیلسوفان بزرگی بودند که حتی در بعضی از مراکز علمی مثل مدرسه سپهسالار قدیم، که من افتخار طلبگی در آنجا را داشتم، مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی آنجا حضور داشت. در وقفنامه این مدرسه آمده بود که بزرگترین فیلسوف تهران باید آنجا مدرس باشد که در زمان ما آمیرزا مهدی آشتیانی و قبل از او میرزا حسن کرمانشاهی و قبل از او مرحوم میرزا حسن جلوه مدرس بودند. ایران یگانه کشوری در جهان اسلام است که فلسفه در آن زنده است.
در وجود آقای صدوقیسها نیز فلسفه عجین شده است. هر جا صحبت میشود، طوری از مسائل فلسفی اعم از وجود و ماهیت، حدوث دهری، وجود ذهنی و حرکت جوهری و ربط حادث و قدیم و… بحث میکند، طوری سخن میگوید که مشخص میشود فلسفه در وجودش متحقق شده است، اما هیچ ادعایی ندارد و بیسر و صدا آثار گرانبهایش را منتشر میکند.
مشعلدار صدوق سنت
حکمتالله ملاصالحی استاد تاریخ و فرهنگهای باستانی
در میان اصحاب فکر و فلسفه، علیالمعمول رسم بر این است که نخست تقریر محل نزاع شده و سپس طرح گفتوگو و مباحثه در انداخته شود. بنده در اینجا به صراحت اعلام میکنم در جایگاهی نیستم که در وصف و معرفی آثار و مقام و منزلت معلم بنام حکمت و عرفان و فکر و فلسفه میهن ما آقای دکتر صدوقیسها سخن برانم. اینک که بخت یار شد و توفیق دست داده است فرصت را غنیمت شمرده و به اجمال و فهرستوار که بیمناسبت با منزلت و مرتبت و شخصیت رفیع ایشان نیست، اشارهای بشود. نخست آنکه همه سنتهای اعتقادی ما، همه نظامهای فکری و معرفتی و ارزشی ما، همه ساختارهای اجتماعی و اقتصادی ما، همه انواع و اطوار و احوال و اشکال سنتها، سبکهای هنری و کنشهای خلاق ذوقی و زیباشناختی ما و خلاصه سخن آنکه نحوه بودن و حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان، روی گسلهای زلزلهخیز ارض تاریخ و ارض وجود انسانی ما افق گشوده و آشکار شده و بنیاد پذیرفتهاند.
دوره جدید از زلزلهخیزترین ادوار تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما بوده است. در هیچ دورهای، ارض تاریخ و ارض وجود آدمی اینچنین مخاطرهانگیز و نگرانکننده در معرض لرزشها و تکانها و توفانهای سخت و سنگین و پی به پی و نفسگیر در مقیاسی انسان شمول و سیارهای نبوده است. در شرایطی اینچنین سخت و سنگین و مخاطرهآمیز و نگرانکننده و دلهرهآور، همچنان میراثبان و مشعلدار صدوق سنت و میراث حکمت و عرفان و فکر و فلسفه و اخلاق و ادب و حیات معنوی مردم و ملت خویش با قامتی استوار وفادار ماندن و ایستادن، مسوولیتی است خطیر و سنگین و پیامبرانه. در مجاهده و پیکار معنوی میباید ثابتقدم بود و اهل تردد و تذبذب نبود. این همان مسوولیت سنگین و خطیری است که مهذب و مومن، معلم بنام و برجسته حکمت و عرفان و فکر و فلسفه ما آقای دکتر منوچهر صدوقیسها، صدوق بر شانه گرفتند و محکم و استوار ایستادهاند.
برای ادامه حیات دو راه دیگر نیز پیش روی ماست که باید طی شود؛ یکی اراده و عزم و دلیری واکاوی واشکافی، بازخوانی و نقد دلیرانه ظرفیتها، راستیها و کاستیهای سنت و میراثی که بر آن تکیه زدهایم و دیگری شناخت و فهم عمیق و وثیق از ملزومات و مقتضیات و نظام دانایی و ارزشی عصری در مقیاسی انسانشمول، فراقارهای و سیارهای که تاریخ جهان را تسخیر کرده و بر آن سروری میکند و مدیریت آن را در کف منافع و مطامع خود گرفته است.
مشعلداری و میراثبانی، واکاویدن و بازخواندن و نقد دلیرانه راستیها و کاستیها، ظرفیتها و محدودیتهای سنت و میراث و نظام اعتقادی و فکری و معرفتی و ارزشیای که بر آن تکیه زدهایم گام به گام و شانه به شانه نقد و تحلیل و تفهیم و تعریف درست و واقعی از ملزومات و مقتضیات و واقعیتها و تحولات عظیم و بیسابقه علمی و فنی و فکری و نظام معرفتی و ارزشی و مدنی عصری که تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما را در مقیاسی سیارهای تسخیر کرده است و روی ساختارها و ستونهای درهم شکسته و آوارهای بههم ریخته سنتهای اعتقادی و نظامهای فکری و معرفتی جوامع دیگر، موزههای مدرن خود را بنیاد نهاده است راه پرپیچی است که باید طی شود.
اهل گفتوگو
نصرالله حکمت استاد فلسفه
منوچهر صدوقیسها به نظر من یک استاد فلسفه به معنای رایج و متعارف آن نیست که مباحث فلسفی را میدانند و آنها را بهخصوص در قالب تکرار مکررات و بیان مشهورات مطرح میکنند. ایشان یک فیلسوف است و درد و دغدغه فلسفه و تفکر دارد و در یک سلوک عقلی و فلسفی بهسر میبرد. شخصیت علمی و فلسفی استاد صدوقیسها ذوالابعاد است. ایشان برخلاف سخن مستشرقان، قائل به استقلال فلسفه اسلامی و اصالت تفکر حکمای مسلمان هستند و در کتاب اخیرش یعنی پدیدارشناخت تاریخ استعلایی فلاسفه اسلامی، این درد و دغدغه را به خوبی عیان کرده است. به باور من فلسفه اسلامی امروز به دو صفت انسداد و انجماد متصف است. ممکن است برخی این ادعا را نپذیرند و بگویند حلقههای بحث در فلسفه اسلامی جریان دارد. اما به نظر من صرف اینکه در حوزه و دانشگاه پارهای از متون فلسفه اسلامی خوانده میشود، به معنای جریان و نشاط فلسفه اسلامی نیست. به نظر من امروز ارتباط فلسفه اسلامی با زندگی مردم قطع شده است. این وضعیت یک عامل بیرونی و یک عامل درونی دارد. عامل بیرونی این وضعیت مطالعات مستشرقان در ۱۵۰ سال اخیر است و همه حرفشان این است که یا ما فلسفه اسلامی نداریم و این فلسفه حاشیهنشین فلسفه یونان است یا اگر داریم، فلسفه نیست، کلام است و آن هم با مرگ ابنرشد به پایان رسیده است. این عامل بیرونی موجب انسداد شده است. اما عامل درونی که باعث انجماد فلسفه اسلامی شده، آن است که ما دست به چند تقلیل بسیار وحشتناک زدهایم. فلسفه اسلامی را که از مبدا کندی و اثولوجیا آغاز میشود و هزار سال تفکر و فیلسوف در آن هست، نخست به ملاصدرا و حکمت متعالیه تقلیل دادهایم و ملاصدرا را نیز به اسفار اربعه تقلیل داده و آن را نیز به چند مبحث با روایت برخی تقلیل دادهایم. به نظر من علامه طباطبایی اعلیالله مقامه الشریف بدایهالحکمه را برای دانشگاهها ننوشته و ما امروز به دلیل فقر متون درسی به دانشجویان خود بدایهالحکمه میگوییم. به نظر من تدریس بدایهالحکمه در دانشگاهها برای دانشجویان سم مهلک است. بدایهالحکمه برای طلبهها تنظیم شده است، برای طلبهای که فقه و اصول و حدیث و تفسیر میخواند و میخواهد فلسفه هم بخواند، اما برای دانشجویی که هگل و میشل فوکو میخواند، نباید بدایهالحکمه گفت، زیرا این دانشجو نمیداند که این فلسفه کدام مساله را میخواهد حل کند. ما چهارصد سال است که تکرار میکنیم، ان الوجود عندنا اصیل. من معتقدم این تقلیلها باعث انجماد فلسفه اسلامی شده است. در آثار استاد صدوقیسها درد و دغدغه جریان فلسفه اسلامی موج میزند. وجه دیگری از تفکر استاد صدوقیسها توجه ایشان به جوانبی از فلسفه اسلامی است که هیچکس به آنها توجه نکرده است. ما فکر میکنیم بعد از صدرا فلسفه اسلامی تعطیل شده است، در حالی که ایشان این بخش مهجور از فلسفه اسلامی را که این اندازه اهمیت دارد، مطالعه کرده و متفکران بزرگ بعد از صدرا را به ما معرفی کردهاند. ویژگی دیگر استاد صدوقیسها، بحثهای عمیق ایشان درباره چگونگی اسلامیت این فلسفه اسلامی است. ما به فلسفه اسلامی، اطلاق فلسفه اسلامی میکنیم و هنوز برایمان روشن نیست که به چه معنا فلسفه اسلامی است. ایشان در آثارشان با دقت در این زمینه بحث کردهاند. وجه دیگر شخصیت استاد صدوقیسها این است در حالی که امروز در میان اساتید و متفکران ارتباط برقرار نیست و با هم گفتوگو و بحث نمیکنند و به آرا و افکار یکدیگر توجه نمیکنند، اما این نکته را در شخصیت استاد صدوقیسها دیدهام. ایشان به سخنان دیگران توجه میکنند و آثار سایر اهالی فلسفه را میخوانند، در حالی که سایر اساتید ما فقط برای دانشجویان صحبت میکنند و آثار یکدیگر را نمیخوانند. استاد صدوقیسها واقعاً اهل دیالوگ و گفتوگو هستند و بسیار سعه صدر دارند.
چهرهگشای حکماً
حسن بلخاری رییس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
ما در دوره صفویه برای اولینبار به نوعی تاریخنگاری هنر روی آوردیم. این کار را قاضی احمد منشی انجام داد و در آنجا از مصوران و نقاشان و مذهبان و چهرهگشایان سخن گفت. میخواهم از کلمه منوچهر بگویم. چهرهگشا اصطلاحی است که ما در دوره صفوی برای نقاشان و نگارگران بهکار میبریم. البته اصطلاحات مصور و نقاش و نقشپرداز قبلاً رایج بود، اما چهرهگشا و گشودن و انفتاح و فتح و فتوح، به بحث غریبی که ابن عربی در باب فتح و فتوح دارد، ارتباط مییابد. چهره گشودن کشف بطن و سیرت چهره است و نقاش مکلف است که به معنا بنگرد و نقش را از معنا وام بگیرد نه از صورت. کلمه منوچهر نیز در اصل مینوچهر است، یعنی کسی که چهره مینوی دارد و چهره مینوی یعنی کسی که باطن مینویی دارد. بنا به این معنا و بنا به اینکه به نقل فلسفی فلوطین و تعبیر قرآنی، صورت از سیرت میزاید و ظاهر از باطن برمیآید، بنابراین وقتی مینوچهر میگوییم، چهره را به باطن و به ذات مینوی انسانها ربط میدهیم. این نام استاد منوچهر است. دوم صدوقی که نسبت با شیخ صدوق دارد. استاد صدوقیسها نیز قطعاً یکی از بزرگترین رجال فلسفی ما هستند. علم رجال در حوزهها و حدیث رواج دارد. اما ما در فلسفه کسی را نداریم که مثل ایشان سلسلهها را برشمارد.
جان حکمت جمیل است و برخلاف فلسفه که زمخت است، متون حکمی لطیف است. یکی از لطیفترین کتب حکمی جهان، بهگود گیتا است که یکی از فصول اوپانیشادها از کتب حکمی بزرگ جهان است. این کتاب، شامل گفتوگویی میان یک قهرمان بزرگ هندی به اسم آرجونا و کریشنا است. کریشنا به عنوان خدای حکیم، آرجونا را به فرزانگی و حکمت فرا میخواند و به او میگوید که بطن و متن هستی حکمت است و چنان از حکمت به لطیفترین بیانها میگوید که جان آرجونای پیکارگر شیفته حکمت میشود.
بر اثر مسائلی که در جامعه وجود دارد، آرجونا باید به جنگ بپردازد، اما قصد رفتن ندارد، زیرا
بر بنیاد تعالیم کریشنا رو به سوی حکمت آورده است، بنابراین از سویی میل به حکمت دارد و از سوی دیگر گریختن از کردار. آرجونا قادر نیست بین این حکمتگرایی و بیکرداری جمع کند و به کریشنا میگوید من نمیخواهم بجنگم و کریشنا او را اجبار میکند که باید بجنگد. اینجاست فریادش درمیآید و میگوید جمع میان بیکرداری و حکمت چگونه ممکن است؟ کریشنا میگوید: آرجونا کلام من بر میل به حکمت و گریختن از عمل بیکرداری نیست، وارستگی از کردار است؛ اینکه غره به کردارت نشوی و فریفته اعمالت نشوی. این وارستگی صفت مهمی است که من در جان و جهان صدوقیسها آن را دیدهام. ایشان بسیار وارسته هستند و به عمل غره نمیشوند.
استاد صدوقیسها برای انجمن آثار مفاخر کار بسیار مهمی میکنند که از ثمرات آتی عمر ایشان هست. ایشان میخواهند ریشههای اسلامی فلسفه را نشان بدهند، این البته به معنای یونانیزدایی نیست، زیرا نه امکان این یونانیزدایی هست و نه جایز. به هر حال ما با یونان در فلسفه سخنها داریم. اما اینکه بتوانیم ریشههای اسلامی فلسفه اسلامی را نشان بدهیم، کاری است که ایشان انجام میدهند.
عالم اعتبار حق است
منوچهر صدوقیسها پژوهشگر و استاد
آنچه اساتید درباره بنده گفتند، بیشتر عنایت به فکر و اندیشه است و ناشی از لطف ایشان. ترجیح میدهم به دلیل اثر تربیتی بحث حاضر درباره اساتید خودم سخن بگویم. بنده از دبیرستان خدمت اعاظم عصر اعم از حکماً و ادبا و عرفا و اهل موسیقی و نوعاً اهل فرهنگ میرسیدم. وقتی از مدرسه به دانشکده الهیات آمدم، با یکی از دوستان راجع به حاج ملاهادی سبزواری صحبت میکردم. از ضلع جنوبی کریدور، شاهد ورود میرزا محمد علی حکیم شیرازی صاحب لطایف العرفان بودم که استاد عرفان دوره دکترای دانشکده بودم و مصداق این بیت: دید شخصی فاضلی پر مایهای / آفتابی در میان سایهای. دوست من گفت این سخنان را با ایشان مطرح کرد. من نزد استاد رفتم و درباره حاج ملاهادی سبزواری با ایشان صحبت کردم. استاد حکیم پای چپ بر دیوار گذاشت و گفت از قبر تن باید مبعوث شد. از آن زمان تاکنون عمری است که با حکیم هستم. بعداً هم به من القا فرمود که عالم اعتبار حق است. این چهار کلمه شاکله نظریه بنده راجع به وجود شد که هم موضوع فلسفه است و هم برترین مساله آن. این وحدت شخصیه وجود است. بعد هم آقای حکیم به شیراز رفت و دیگر بازنگشت.
مدتی بعد از دانشکده الهیات به دانشکده حقوق رفتم. باز این مباحث فلسفی و حکمی را مطرح میکردم. رفقا آقای حسین شهابی را به من معرفی کردند که او هم از این مباحث مطرح میکرد. با ایشان راجع به مساله جبر و اختیار بحث کردم. ایشان برای پاسخ به مساله نزد استاد شرح تجرید خود رفت. جلسه بعد گفت مرحوم آقای عبادی طالقانی که استادش بود، گفته که این اشکالات را بنویسید. من هم اشکالات را نوشتم. آقای شهابی سوالها را نزد ایشان برد و جلسه بعد آمد و گفت آقای عبادی گفته که آقای صدوقی باید نزد من بیاید و درس بخواند. این زمانی است که من در به در دنبال استاد میگشتم تا نزد او متنی فلسفی بخوانم. در آن زمان مقدمات را میدانستم، اما استادی که نزد او متن اصلی بخوانم، نمییافتم. مرحوم شعرانی به من میگفت تو مبتدی هستی و نمیتوانی در شرح اسفار من شرکت کنی. به هر حال به همراه آقای شهابی نزد استاد عبادی رفتم و بخشهایی از مشاعر و منظومه را خواندیم.
بعد از مدتی با دوستم آقای دکتر سید حسن امین و آقای شهابی، پس از مدتها درخواست، اجازه یافتیم و خدمت استاد کاظم عصار رسیدیم. ما از استاد عصار تقاضای درس کردیم، اما ایشان شرطی گذاشت و گفت، باید بیعت کنید. چنین نباشد که ۶ ماه بیایید و دیگر نیایید. از آن سو طرفین تا سه روز حق فسخ قرارداد دارند! خلاصه ما بیعت کردیم. سهشنبه روزی بود. ما در خیابان عینالدوله با آقای عصار هممحلی بودیم. صبح پنجشنبه از سهراهامین حضور میآمدم، دیدم استاد عصار از طرف سرچشمه تشریف میآورند. دم خانه استاد مرحوم یحیی مهدوی، ایستادند.
تا به ایشان رسیدم، گفتند فسخ کرد! انگار دنیا را به سر من کوبیدند! پرسیدیم چرا؟ گفتند: زیرا حرف زدن برای من مضر است. ایشان نزدیک صد سال داشت و سن بالایی داشت. اما به هر حال در رحمت به روی ما باز بود و ما خدمت ایشان میرسیدیم و از ایشان بهره میگرفتیم. ایشان مصداق کامل این سخن ابنسینا بود که الْعارِفُ هشٌّ بشٌّ. مدتی بعد خدمت استاد مرحوم حاج شیخ محمدحسین خراسانی رفتیم که ایشان نیز به لحاظ فلسفی شاگرد آقا بزرگ حکیم در مشهد و سید حسین بادکوبهای در نجف اشرف و به لحاظ عرفانی خدمت حاج حسنعلی نخودکی و در نجف اشرف از خواص آقای قاضی بودند.
بعداً که از دانشکده حقوق آمدم، قاضی عدلیه شدم و سپس استعفا دادم. مرحوم سید احمد صدر وزیر عدلیه و مایل بود که من بازگردم. من گفتم برمیگردم، به شرط آنکه در تهران بمانم. آنها میگفتند باید به قم بروی. در همین ایام دوستم آقای بهاءالدین خرمشاهی فرمود که آقای دکتر نصرالله پورجوادی رییس مرکز تعلیمات عمومی دانشگاه صنعتی شریف است و دکتر نصر آنجا را تاسیس کرده بودند و کسانی چون ویلیام چیتیک و دکتر رضا داوریاردکانی آنجا بودند. معلم فلسفه میخواهند و ما تو را معرفی کردیم. خلاصه من مربی فلسفه اسلامی دانشگاه صنعتی شدم. در همین ایام دانشگاه تعطیل شد، بعد از آن در جایی به نام وزارت علوم به نام کمیته تالیف و ترجمه که کارش نگارش آثاری از سوی اساتید بود، مشغول به کار شدم. آنجا با شماری از اساتید آشنا شدم، از جمله دکتر غلامرضا اعوانی. در همین ایام خدمت استاد میرزا عبدالکریم روشن رسیدم. با دکتر پورجوادی و دکتر اعوانی نزد استاد روشن به خواندن فصوص فارابی پرداختیم. بعد از مدتی نیز مفتاح قونوی را خواندیم. بعد از آن خدمت حاج شیخ علیمحمد جولستانی تویسرکانی خاتمهالحکما ایران رسیدیم: یک زبان خواهم به پهنای فلک / تا بگویم وصف آن حور و ملک. در خدمت ایشان تمام الهیات اشارات و مقاله چهارم شرح حکمه الاشراق را خواندیم و مقداری از امور عامه یا الهی اسفار و مقداری از شرح قیصری را خواندیم. آخرین استادم نیز مرحوم سید علیمحمد موسوی الموتی بود که با اینکه به تفکیکیون منتسب بود، اما استاد واقعی حکمت بود. خدمت ایشان هم تمهید خواندم. اسامی این اساتید را گفتم برای اینکه مخاطبان استرحام کنند و تبرک شود.
ستاره بلندی
احمد مهدوی دامغانی استاد پیشین دانشگاه هاروارد
نعمت آشنایی و سپس دوستی و ارادتمندی این ناچیز به جناب استاد فاضل منوچهر صدوقیسها دامتالاضاته به برکت مرحوم مغفور حضرت سید الشعرا استاد امیری فیروزکوهی قدسالله روحه، حاصل شده است، زیرا آقای صدوقی در آخرین سالهای زندگانی آن سید شریف جلیل در گعدههای سهشنبه شبهای منزل معظمله شرکت میفرمود و از همان زمان هوشمندی و دقت نظر و حسن ادب معاشرت ایشان آیینه درخشانی را برای جناب صدوقی نوید میداد و به قول شیخ اجل: بالای سرش ز هوشمندی / میتاخت ستاره بلندی. لذا بیش از پنجاه سال است به جناب ایشان ارادت میورزم و احترام میگذارم و ایشان را به راستی از جمله معدود فضلایی میشناسم که حق تعالی این موهبت را نصیب آنان کرده است که در علوم عقلی و نقلی ورود کامل داشته باشند و خداوند متعال مرحوم مغفور علامه عالیقدر شیخ محمدتقی جعفری تبریزی طاب ثراه را به مزید مغفرت و رحمت واسعه خود مخصوص فرماید که در مقام ابوت، آباء ثلاثه، اب الولدک و اب العلمک و اب الزوجه، آقای صدوقی این جوان مستعد ذیهوش را در سایه تعلیم و تربیت پدرانه خود به درجات عالی از حکمت و فلسفه اسلامی و خاصه تاله صدرایی ارتقا داد. انشاءالله تعالی جناب آقای صدوقی به نعمت عمر دراز توام با سلامتی و سعادت متنعم گردد و به نوبه خود در پرورش و تعلیم شاگردان همواره موفق باشند. از خوانندگان فاضل محترمی که این عرایض را شنیدند یا صورت مکتوب آن را ملاحظه میفرمایند، التماس دعا دارد.
نظر شما