این اهمیت و ارزش مجلات و همچنین شأن و اهمیت «مسئولان و انتخابگران صفحههای شعرشان» بود که به چاپ اشعار شاعران ارزش و اهمیت میداد، به این معنا که وقتی شعری فرضاً در مجله کارنامه منتشر میشد، مفهومش این بود از حرفهایگری و دقت عمل بالای آن نشریه و از زیر دست شاعر سختگیر و مشهوری به نام «منوچهر آتشی» گذشته است و اهمیت و ارزش برای انتشار داشته. در دهه شصت و هفتاد بسیاری از شاعرانی که برخی مهم هستند و برخی مشهورند، با انتشار شعرهاشان در مجلاتی چون دنیای سخن و آدینه و کلک و کارنامه بود که معرفی و دیده شدند.
در تمام دنیا نیز همچنان همینطور است؛ این مجلات مهم ادبی و تلاش برای انتشار اثری در آنهاست که معرف نویسنده و شاعران غرب و بخشی از «هویت و شناسنامه ادبیشان» میشود. داستاننویسان بهنامی چون جان آپدایک و سلینجر با انتشار آثارشان در نشریات ادبی مهم بوده که دیده و معرفی شدند.
با این ورودی و مقدمه میخواهم برسم به یک تراژدی فجیع به نام «بحران هویت شاعری» و «عنانگسیختگی و غیرحرفهای بودن شعر امروز» که به طور حیرتآوری خیلی از شاعران جدی و ملی، دربارهاش سکوت کرداند!
در حالی که شاعران ایران از نیمای بزرگ تا شاعران دههی شصت و هفتاد، از مسیر تلاش و حرفهایگری و چاپ آثار در مجلات، مطرح و معرفی میشدند، از دههی هشتاد موجی از دلنویسی و «هرچیزینویسی!!» با نام شعر در فضای مجازی (فیسبوک و اینستا و تلگرام) شکل گرفت که روز به روز هم به حجم کاربران آن اضافه میشد. اینجا دیگر نه از نام و اعتبار یک نشریه نه از سختگیری و کارشناسی شاعری مثل منوچهر آتشی یا کاظم سادات اشکوری و باباچاهی و مسعود احمدی خبری نبود!! اینجا فضایی بیانتها و بدون «کنترل کیفی» بود که هرکس هرچیزی را میتوانست در صفحات شخصیاش بیهیچ محدودیت و ارزشگذاریای منتشر کند و نامش را هم بگذارد «شعر"!!» و خودش را هم به سادگی شاعر بنامد!
و هرچه هم تعداد لایکهایش بیشتر باشد شاعرتر است!!
موجی عنانگسیخته و عجیب از ترانهنویسی سطحی و فاقد اندیشه و ساختار و دلنوشتههای فاقد فرم و ساختار و غنای اندیشگی هر ساعت و روز و ماه منتشر میشد و روز به روز به حضرات مدعیِ شاعری افزوده میشد. فاجعه زمانی تکمیل شد که کم کم «سلیقه مطالعاتی» مخاطبان ادبی نیز عوض شد و از خواندن مجلات و کتاب به سمت خواندن «پستهای اینستاگرامی و تلگرامی و فیسبوکی و …» روی آوردند.
به طور فاجعهآمیزی سلیقهی مخاطبان ادبی روز به روز به سمت خواندن اشعار سطحی و سانتیمانتال نزدیک و نزدیکتر شد و کار رسید به جایی که گاه یک دلنویسِ شاعرنما را در فضای مجازی هزاران نفر میشناختند اما شاعران مهم و خوبی مثل هوشنگ چالنگی، شهرام شیدایی، محمدعلیسپانلو، بیژن الهی، نازنین نظامشهیدی و غیره را اصلاً نشناسند!! تیر خلاص به جربان "شعرِ جدی ایران" و "شاعران مهم و ملی" وقتی زده شد که ناشران نیز با نگاه بسیار ضدفرهنگ و کاسبکارانه به سمت انتشار همین نوع ادبیات سطحی و فاقد ارزش هنری و اندیشگی، پیش رفتند و حتی سالهاست با نگاه کردن به تعداد فالوورها و ممبرهای یک شخص، به او پیشنهاد چاپ کتاب میدهند!! مثلاً اگر پنجاه الی صدهزار فالوور داشته باشد و پستهایش دو سه هزار لایک داشته باشد، به سادگی یا کتابش را میپذیرند یا حتی خودشان پیشنهاد انتشار کتاب به چنین شخصی میدهند.
ما داریم از شدیدترین و دردآورترین شکل فاجعه حرف میزنیم؛ از یک تراژدی و زخم عمیق فرهنگی که اثراتش هم بر حال هم بر آینده فکری و فرهنگی وزیستی ما ایرانیها خواهد ماند و ترمیمپذیر شاید نباشد؛ فاجعه و زخمی به نام "رشد روزافزون مدعیان شاعری" و تولید انبوه دلنوشته به جای شعر" و کج و بیمار شدن سلیقهی ذهنی و مطالعاتی مخاطبان. مجموع اینها به تعبییر جامعهشناختی موجب «ورمکردگیِ فرهنگی» و «زوال تدریجی فرهنگِ رسمی» ما ایرانیها (یا هر جامعهای) خواهد شد.
ورمکردگی فرهنگی به شرایطی گفته میشود که به طور ناگهانی، نگرهی فرهنگی و شیوههای لذت و بهرهی آنی و تازهای شکل میگیرد که با پایهها و ساختارهای فرهنگی آن جامعه همسو و همریشه نیست؛ بنابراین مانند تورمی دردناک در بدنهی فرهنگ کلان و رسمی میمانند که در نهایت معلوم نیست چه بر سر زیست و ذهن و فرهنگ آن جامعه بیاورد. به عبارتی ورمکردگی فرهنگی، که حاصل یک موج و حسیات و ذهنیات آنی و لذتجویانه است، بدنهی فرهنگ و ارزشهای یک جامعه را بیمار و دردآلود میکند و گاه ممکن است منجر به مرگ فرهنگی یک قوم، قبیله، جامعه و ملتی شود...
این نوشتار هشداری بود دربارهی یک عارضهی تلخ و وحشتناک فرهنگی؛ درباره بیمار شدن هم ذهن و سلیقهی مردم و هم فرهنگ ما در یک بازهی زمانی چندساله؛ درباره به حاشیه رفتن شعرِ جدی ایران که همواره تغذیهکننده اخلاقیات و حسیات و فرهنگ ما بوده است؛ دربارهی ظهور سلبریتیهای ادبی کاذب و جعلی که بیهیچ "رزومه و شناسنامهی ادبیای" یک شبه شاعر شدند با دلنوشته و سطحیاتی فاقد اندیشهگی و غنا و ساختار!
این نوشتار اخطاری است از جانب یک شاعر و منتقد ادبی که در آخرین سنگرهایِ ماندهی ادبی مانده و میجنگد بلکه وضعیت شعر و وضعیت فرهنگی ما بیش از این به تصرف بیماری و مرگآوریِ ادبیات سطحی و کاذب درنیاید.
هشدار را از متولیان فرهنگی تا اهالی رسانه و اهالی ادبیات جدی بگیریم؛ رسانهها (از رادیو تا خبرگزاریها و روزنامهها) با پرداختن به شاعران مهم (و نه مشهورشده و پرفروش!!)، پرداختنِ خبری به عناوین جدید از جریان شعر جدی ایران، ریویو نویسی دربارهی کتابهای شاعران جدی و مهم (که معمولن حتا معرفی هم نمیشوند!)، و متولیان دلسوز فرهنگی با برگزاری نشستهای تخصصی شعر و همچنین مسابقات ادبیِ دارای ساختار و هدف، میتوانند به ورود قدرتمند شاعران و شعر جدی به عرصه فرهنگی_اجتماعی کمک کنند و حتا "سلیقهساز" باشند...
هشدار: «ملتی که شعرِ زندهی کشورش و شاعران معاصرش را نخواند زود تصرف فرهنگی و تصرف نظامی میشود، زیرا ادراک و ذهن هر ملتی با شعر زندهی شاعرانش تغذیه میشود و ملت شعرنخوان، افقِ دید و ادراک غنیشدهای ندارد …». این جمله را سالها پیش در یک سخنرانی گفتم و دهها بار هم نوشتم، و حالا هم...
نظر شما