دشتی که تا رودخانه زاب ادامه دارد؛ نامش سردشت است. شنیدن نام سردشت میتوانست آدم را ببرد به دل یک دشت بزرگ و سرسبز که میشد در آن آرام گرفت و از غم رها شد. اما سردشت خودش از خیلی سال قبل غم دارد. از مهر ۵۹. شاید هم از هفتم تیر ۶۶. حتی همین سالها. همین زمستانهای سردی که جوان و پیرش درراه کولبری جان میدهند. سردشت میتوانست خیلی سرحالتر از امروز باشد، اما نیست. این روزها مردم سردشت در حال برگزاری سی و دومین سال گرامیداشت شهیدان بمباران شیمیایی هستند. بمبارانی که شهر را ویرانه کرد.
ویران شهر من
صالح عزیز پوری اقدم، جانباز ۳۵ درصد شیمیایی بمباران سردشت است. زمانی که سردشت بمباران شد، ۲۵ سال داشت و زخمهای بمباران ۱۸ مهر ۵۹ هنوز روی بدنش تازه بود.
انگار مسیرش به این دنیا افتاده بود که بمبهای رژیم بعث عراق دست از سرزندگی و خانوادهاش برندارند. آن روز برای اولین بار خانهشان در سردشت بمباران شد و ۶ نفر از اعضای خانوادهاش را با خود برد. پدر، مادر، خواهر، برادر؛ همه را از او گرفت.
از آن روز به بعد، مثل آدمی که از ریسمان سیاهوسفید میترسد هر وقت صدایی میشنید خودش را به یکجایی میرساند و پناه میگرفت. هفت سال بعد از آن بمباران دوباره چیزی شبیه به همان صدا را شنید. تاکسیاش را در چهارراه هلالاحمر فعلی رها کرد و در ساختمانی پناه گرفت.
«هواپیماها را که بالای سرم دیدم رفتم در خانهای تا از ترس بمباران پناه بگیرم. بمباران شروع شد. صدایش نسبت به آن صدایی که درگذشته از بمباران شنیده بودم آنقدر کم بود که فکر کردم اطراف شهر را هدف گرفتهاند. بیرون که آمدم بوی ناآشنایی میآمد. رفتم سمت پناهگاه فرمانداری. هنوز هم همان بود میآمد. به بقیه گفتم شاید شیمیایی باشد، بروید بیرون خفه میشوید. کسی باور نکرد؛ توقعش را نداشتند.»
آقا صالح رفت به سمت بلندیهای شهر. هواپیماها را نگاه کرد که مدام روی هوا مانور میدادند تا کسی جرات نکند از پناهگاه بیرون بیاید. میخواستند گاز تا عمق جان مردم نفوذ کند و نفسی نگذارد برایشان. صالح که از تمام دنیا برایش یک خواهر و برادر مانده بود، شب را با آنها سپری کرد.
نشانههای شیمیایی شدن یکییکی در او بیدار میشد و هراسش را چند برابر میکرد. مثل آدمی که نمیخواهد باور کند، چه اتفاقی رخداده به بیاشتهاییاش بیتوجهی کرد. حالت تهوعش را نادیده گرفت. اما زمانی که تاولها داشتند روی پوستش ظاهر میشدند، بالاخره باور کرد جنایت صدام میتواند از آن بمبی که روزی خانهشان را هدف گرفت هم مهلکتر باشد.
«رفتم بیمارستان سوختگی سینا در تبریز. گفتند برو تهران. در بیمارستان بقیهالله که بستری شدم، فهمیدم برادرم که در جنگ قبلی ۶۵ درصد جانباز بود هم شیمیایی شده».
بیمارستان بقیهالله هنوز هم برای صالح یادآور خاطرات منجر به مرگ است. روزهایی که هر روز یک نفر کنار دستش شهید میشد. هرلحظه یک نفر در تخت بغلیاش میسوخت و میسوخت. برای او کاری نمیشد در ایران کرد، همراه با چند نفر دیگر راهی بیمارستانی در مادرید اسپانیا شدند.
«نزدیک ۴۰ روز در اسپانیا بستری شدیم. حالمان بهتر بود و بیشتر از نظر پوستی مشکلاتی داشتیم؛ هنوز هم داریم. آن زمان یک نامه از بنیاد شهید به ما دادند که برویم و پرونده جانبازی تشکیل دهیم. نامه را که به مسئولان دادیم نگاهمان کردند، گفتند شما که حالتان خوب است؛ بهسلامت».
«بهسلامت» را که شنیدند به سمت خانهشان برگشتند. تا سال ۸۰ که انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت تاسیس شد اغلب آنها پرونده جانبازی نداشتند. هنوز داغ صالح تازه است، هر بار هم که میخواهد کمی آرام بگیرد، تاولها این سوال را هر روز برای او تداعی میکنند که «چطور ۳۲ سال تاب آورده است؟»
میخواهیم یادشان زنده باشد
رحیم واحدی نماینده انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت در تهران است. ۱۱ نفر از اعضای خانوادهاش را بین ساعت ۵:۱۰ تا ۵:۲۰ دقیقه عصر هفتم تیرماه از دست داده است. درحالیکه مجوز برگزاری سالگرد گرامی دشت یاد و خاطره شهدای شیمیایی سردشت را در دست دارد با او به گفتوگو مینشینم. آنطور که از خانواده مجروحان شنیدهام، طی دو سال قبل برای این مراسم مجوزی به آنها داده نشده است.
مردم حلبچه، قلعه دیزه، تهران و شهرهای مجاور راهی سردشت میشوند، تا در تشییعجنازه نمادین شهدای بمباران شیمیایی سردشت شرکت کنند. آنها پیکر شهدایی را تشییع میکنند که خانوادهها و بازماندگانشان هیچوقت نتوانستند در مراسم تدفینشان حضور پیدا کنند.
مراسم تدفین از محله «سرچشمه» که بیشترین شهید را داشته، با سکوت کامل و مراسم دفزنی به سمت مزار شهدا میبرند. هدفشان این است خاطر عزیزانشان در ذهن مردم سردشت، خصوصاً آیندگان خاموش نشود.
۲۰ سال از فعالیت انجمن دفاع از حقوق مجروحان شیمیایی سردشت میگذرد. رحیمواحدی از اعضای فعال انجمن، زمان بمباران شیمیایی ۲۱ سال داشت. در تهران پای تلویزیون نشسته بود که خبر رسید بمب شیمیایی روی سر مردم شهرش ریختهاند. بمباران دقیقاً از خانه آنها شروعشد و جان ۱۱ از اعضای خانوادهاش را به فاصله چند روز گرفت.
راههای هوایی برای رساندن او به خانوادهاش بسته بود. ماشین را برداشت و خودش را شبانه به تبریز رساند. خبر گرفته بود که مادرش به آنجا منتقل شده است. «مادرم را که دیدیم سراغ خواهرهایم را میگرفت. پروین و شهین را صدا میزد اما خبری از هیچکدام نبود. خواهر ۱۲ سالهامآنجا شهید شده بود. طی چند روز خبر شهادت ۱۱ نفر از اعضای خانوادهام را شنیدم. دو برادرم همان روز رسیده بودند سردشت و همراه یک برادر دیگر شهید شدند. بعد هم خبر شهادت مادر، پدر، یک خواهر، سه برادرزاده، پسرعمو، دخترعمهو…رسید.
بعد از بمباران هرسال مراسم گرامیداشت یاد خاطره شهدا را برگزار میشود، چون فراموشی آنها درد مضاعفی به خانوادههایشان تحمیل میکند. یک سوال مهم در این ۳۲ سال مداومت زنده نگهداشتن یاد این شهدا وجود دارد. واحدی میگوید شناسایی مجروحان شیمیایی سردشت هنوز انجامنشده، چرا باید آن را از خاطرهمان پاککنیم؟
ازنظر او شیوهای که برای شناسایی مجروحان و مصدومان در نظر گرفتهشده، از پایه خراب است. با این شیوه نمیتوان به نتیجه رسید. مسئولیت شناسایی مصدومان را به بنیاد شهید و امور ایثارگران محول کردهاند، در حالی که بنیاد شهید متولی خدماترسانی به جامعه هدف –مجروحان و مصدومان- است و نباید مسئول شناسایی هم باشد.
اصلاًامکانپذیر نیست که در دادگاه، یک نفر هم قاضی باشد، هم وکیل هم دادستان. اینکه بنیاد شهید بهعنوان خدمترسان به جامعه هدف، مسئول انتخاب دامنه هدف باشد مشکلاتی را ایجاد میکند.
واحدی فقط گلایه نمیکند. او باتجربه ۲۰ سال حضور در انجمن و دردی که خودش برای از دست دادن خانوادهاش کشیده، پیشنهادهایی دارد. او میگوید بنیاد شهید باید متولی خدمترسانی و حمایت از جامعه هدف باشد. اما شناسایی باید بهسازمانهای مرتبط از جمله وزارت بهداشت و درمان، ستاد کل نیروهای مسلح، فرمانداریها (که آن زمان در مناطق جنگی به افراد کوپن یا کارت سکونت میدادند) سپرده شود.
این عدم شناسایی گناه و ظلم در حق قربانیان است. باید شیوه جدیدی برای این کار ابداع شود، شیوهای که شاید بعد از ۳۲ سال جواب دهد. در کنار این وزارت امور خارجه میتواند مسئولیت شناسایی شرکتهایی که در تجهیز کردن رژیم بعث عراق سهیم بودند را بر عهده بگیرد و علیه آنها شکایت کند. دایره حقوقی ریاست جمهوری هم میتواند در این مسیر حامی ما باشد.
بنیاد شهید پدر معنوی خانواده شهدا و قربانیان است. جدا از امکانات و رفاه، مانند تمام پدرها باید اعضای خانواده را تحت تکلف بگیرد. نه اینکه چون کمیسیون پزشکی کسی وجود ندارد آن را نپذیرد. شاید خیلیها مدارک پزشکیشان را گمکرده باشند؟ شاید پروندهها بین آوار آن سالها مانده باشد. تشخیص اینکه یک نفر در بمباران شیمیایی حضور داشته برای متخصصان نباید اینقدر هم سخت باشد.
نزدیک ۲۰ سال همراهی
بین تمام همراه نبودنها، مردم سردشت اما یک همراه داشتند که از تهران تا سردشت، از سردشت تا هلند و از هلند تا هر جا که نیاز باشد همراهشان بوده.
«عثمان مزیّن» که از سال ۸۰ بهعنوان دبیر کمیته حقوقی انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت در تهران کارش را آغاز کرد و الان هم عضو این گروه است.
انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت پرونده شکایت از «فرانس فان آنرات» را به دادگاه برد، دادگاهی که عاقبتش شد ۱۷ سال زندان برای این جنایتکار جنگی. درد بزرگ قربانیان و مجروحان سردشت، چیزی که هنوز داغش بعد از ۳۲ سال برایشان زنده مانده این است که هنوز شناسایی نشدهاند.
از نزدیک هشت هزار مجروح، تنها ۱۶۰۰ نفر شناساییشدهاند که میشود چیزی حدود ۲۰ درصد! تکلیف ۸۰ درصد بقیه چیست؟ آیا وجود ندارند؟ کجای این سرزمین پهناور هستند که دادشان بهجایی نمیرسد؟
عثمان مزیّن میگوید ازنظر اصولی وقتی کشوری درگیر جنگ میشود، فرمانداریها، مراکز درمانی، بنیاد شهید یا هلالاحمر مکلف به ارائه خدمات هستند. در زمان بمباران شیمیایی سردشت هم همینطور بود. آن زمان مردم به مراکز درمانی مراجعه میکردند و قطعاً نامشان در آنجا ثبتشده است. بنیاد جانبازان از تعیین درصد برای مجروحان خودداری میکرد و دلیلش هم این است که میگوید: «مدارک و شرایط مورد تائید من را ندارید».
همان سالهای اولیه، مزیّن و اعضای انجمن متوجه این خلأ قانونی شدند. یکگوشه نایستادند و نگاه نکردند. بلند شدند و جنگیدند برای چیزی که بعدها تحت عنوان «قانون الزام دولت شناسایی و حمایت از مصدومیم شیمیایی» که به تصویب دوره هفتم مجلس شورای اسلامی درآمد.
در این قانون صراحتاً دولت و بنیاد شهید و امور ایثارگران مکلف شدند حتی بدون وجود مدارک هم درخواست مدعیان قربانی شیمیایی را بررسی و بعد از ارسال به کمیسیون بر اساس آیتمها و آزمایشهایی که از وضعیت جسمانی فرد میگیرند، درصد جانبازیاش را مشخص کنند. به گفته عثمان مزیّن، آمار قربانیان شیمیایی باید به آمار واقعی برسد.
در سندهای قانونی به این نکته اشاره شده که حداقل هشت هزار مصدوم شیمیایی وجود دارد. در نظر گرفتن این عدد، تنها ۱۶۰۰ نفر شناساییشدهاند و این نشان میدهد هنوز برای شناسایی کامل مجروحان و مصدومان بمباران شیمیایی سردشت راه زیادی باقیمانده است.
بقیه چند هزار نفر کجا هستند؟ فرض کنیم اصلاً به بنیاد شهید مراجعه نکردهاند؛ خیال کنیم اصلاً توانش را نداشتند که مراجعه کنند، چرا دولت دنبال آن برای یافتن و شناسایی آنها نرفته است؟ مگر بر اساس قانونی که آن سالها به تصویب رسید دولت بهطور صریح نسبت به شناسایی این افراد ملزم نشده است؟ مگر معنای الزام و تکلیف چیست؟ امر الزامی با امر اختیاری متفاوت است.
درد فقط سردشت نیست. مزیّن میگوید هنوز هم مناطق کردنشین قربانی «مین» هستند اما حمایت دولت از آنها کمرنگ است. به گفته او «انجاموظیفه ناقص، یعنی عدم انجاموظیفه. و این عدم انجاموظیفه فلسفه وجودی ارگانهای مسئول را با ابهام و سوال مواجه میکند.»
دیگر توان نداشتیم
کالامین خنککننده ایست که در مراحل اولیهای که فرد درگیر بمب شیمیایی میشود برای او تجویز میکنند. مرحله دوم نوبت پماد سیلور است که آن را روی زخم میکشند تا درد را کمی التیام ببخشد. بوی کالامین و پماد سیلور که با عفونت ناشی از تاولها آمیخته بود، هنوز بعد از ربع قرن، برای پزشکانی که بالای سر بیماران بودند بوی آشنایی است.
آنها یک بوی آشنا و کشنده دیگر را هم بهخوبی به خاطر دارند. بوی سیرداغ شده. بوی خوشی که حاصلش ناخوشی و مرگ است. بویی که وقتی چند وقتی از آن میگذرد، هر جا که به مشامت برسد، حالت را به هم میزند. اینهمه درد و رخوت سوغات جنگ شیمیایی صدام علیه ایران بود.
حکایت حضور آدمها در جنگ حکایت غریبی است. هرکدام خاطراتی دارند که جزئیاتش ویرانکننده است. دکتر عباس فروتن از آن دست آدمهایی است که قبل از بمباران شیمیایی، جنگ را دیده و آن را میشناسد. از قضا پزشک هم هست. بارها میان جراحات ناشی از بمب و سوزش تاولهایی که بدن مجروحان را به سمت مرگ برده، با تمام دردش قدم زده است.
دکتر فروزان که این روزها بازنشسته شده، میگوید در سردشت قضیه عاطفی و انسانی خیلی پررنگی در جریان بود، که تا قبل از آن شبیهش را ندیده بودم. صدام از قصد مردم را نشانه رفته بود، که اگر غیر از این بود چرا پادگان و بخشهای نظامی سردشت را بمباران نکرد؟ که البته نفس آن کار هم جنایت کثیفی بود.
افرادی که با گاز خردل مسموم شده بودند، برای درمان نزدیک به یک ماه به تخت نیاز داشتند. وقتی حجم زیادی از بیماران وارد مرکز درمانی میشدند به افراد درگیر ماجرا فشار میآمد. آنقدر که یکجاهایی میگفتند «بسه؛ کاش همه چیز تموم بشه».
هر روز هواپیماها ۶۰-۷۰ مجروح شیمیایی را از سردشت به تهران و شهرهای دیگر میآوردند و فضای عاطفی دردناکی رقم میخورد. فضایی که بعد از جنگ جهانی اول، کشوری آن را تجربه نکرده بود. خلبانان و گاهی پزشکان میگفتند تا کی میتوانیم با این چیزها زندگی کنیم؟ اگر قرار است این صحنه غمناک تکرار شود ما نمیتوانیم تحمل کنیم. صحنهای که مادری دنبال فرزندش میگشت، خانوادهای سراغ پدرش را میگرفت؛ اینها روی روان هر انسان سالمی تأثیر میگذاشت.
اینهارا باید در حافظه تاریخ ثبت کرد؛ این جمله را عباس فروتن با حس و حال همان ۳۲ سال قبل میگوید. آنجا که هیچ دستاویزی برای ثبت جنایت بمباران شیمیایی نداشتند.
«باکمال تاسف علی الرغم فشاری که آن زمان ستاد اجرایی پزشکی کشور برای ثبت این واقعه آورد، اما بمباران شیمیایی سردشت آنطور که شایسته بود در سازمان ملل ثبت نشد. طبق قانون در صورت تجاوز به کشوری، کارشناسان سازمان ملل باید آن را بررسی کنند.
بر اساس پروتکل دیگر اگر در این تجاوز از عوامل شیمیای و بیولوژیک استفاده شود، سازمان ملل موظف است تیم کارشناسیاش را به محل بفرستد تا ازنظر پزشکی و تجزیه مواد شیمیایی آنجا را بررسی کند. این کار را دفعات قبل با زور ما انجام دادند اما در ماجرای سردشت انجام نشد. نمایندهای از دفتر سازمان ملل آمد اما آمدن او ارزشی نداشت. این زشتترین رفتار انسان متمدن با این اتفاق جنگی بود، که هنوز هم دلیلش را نمیدانم.»
اما فروتن و همکارانش برای ثبت این جنایت کوتاهی نکردند. با بضاعت کمشان گزارشگرانی - که فکر میکند از خبرنگاران و عکاسان ایرنا بودند- را جمع کرد، بالاسر مریضها رفتند. از آنها عکس گرفتند و شرح حالشان را نوشتند. بعد هم آن را با همکاری وزارت امور خارجه به سازمان ملل فرستادند و ثبتش کردند.
فروتن آن زمان ۳۰ سال داشت. قبل از آنهم بیماران جنگ تحمیلی را دیده بود و درد آنها را میشناخت. توزیع بیمارانی که از سردشت وارد تهران میشدبرعهدهاو و گروه دیگری از پزشکان بود. چند روز که از حمله شیمیایی گذشت و بیماران کمی سامان گرفتند، آنها راهی سردشت شدند. شهری که جنگ آن را خلوت و ویران کرده بود.
او کتابی از این حادثه نوشته و رفرنسهای دقیقی از شروع ماجرا دارد. اینکه از کجا شروع و به کجا ختم شد. «از ۱۵ فرودین ۶۶ حملات شدیدی به مناطق کردنشین عراق و خصوصاً روستاها آغاز شد. تا خردادماه این بمبارانها در عراق وجود داشت. در آن بین مجروحانی بودند که خودشان را با زحمت به مرز ایران رساندند تا از هیولای ترسناک گاز خردل که آمده بود تا زندگیشان را بگیرد، فرار کنند. این مقدمهای بود برای شروع بمباران شیمیایی در کردستان ایران. ۲۷ فروردین روستای آلوت بمباران شد. روستایی که تعداد مجروحانش بسیار زیاد بود.»
آن زمان تیم تحقیقات سازمان ملل برای بازدید از محل و بیماران در آن روستا حاضر شد. گزارش را گرفت و رفت. اما گزارشی که بیشتر توصیف ماجرا بود تا بررسی دقیق. تیرماه بمباران شیمیایی از داخل عراق و روستاهای مرزی ایران به سردشت رسید؛ بهجایی که شهر بود و ۱۲ هزار شهروند در آن زندگی میکردند.
حادثه سردشت اولین حادثه بزرگ شهری بود که تعداد زیادی خانواده، بچه و زن در آن حضور داشتند و آماده برخورد با چنین اتفاقی نبودند. هفت بمب به سمت سردشت پرتاب شده بود. دو بمب در بازار و شلوغی، ۲ بمب در مناطق مسکونی که اغلب مجروحان حاصل آن بودند، و سه بمب هم اطراف شهر زده شد.
یکی از مسائلی که هنوز محل مناقشه است، تعداد مجروحان جنگی است. چیزی که وزارت امور خارجه در آن زمان آن را ۴هزار نفر اعلام کرد و فروتن در کتابش ۸ هزار نفر. او درباره تفاوت این عدد میگوید: عدد هشت هزار از تعامل و صحبت با مسئولین شهر و بچههای بهداری به دست آمد.
در این هشت هزار نفر مصدومان خفیف، کسانی که ضایعه پوستی جزیی داشتند و آنهایی که بعداً نشانههای شیمیاییشان عود کرد هم گنجانده شدند، اما کسانی که نیاز به درمان و بستری داشتند همان بیش از ۴هزار نفر هستند که در آمار وزارت خارجه نیز آمده است.
نظر شما