دلیرِ دلوار
تندیس رئیسعلی در موزه رئیسعلی دلواری

«رئیسعلی دلواری» وقتی قیام آغاز کرد، در قسم‌نامه‌اش نوشت: «ای کلام‌اللّه گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند یاد می‌کنم که اگر انگلیسی‌ها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند.»

بزرگ بود و بزرگوار. دل در گروِ وطن داشت و از برای ایران، سر از پا نمی‌شناخت، که اگر جز این بود، برای حفظ خاک سرزمین مادری‌اش، دست به اسلحه نمی‌برد و سینه‌اش را ستبر نمی‌کرد تا بیگانگانِ متجاوز را از آن بیرون کند و مانع شود تا حتی ذره‌ای از آن را زیر یوغ خود درآورند.

او که درست یک‌صدوچهار سال پیش در چنین حال‌وهوایی، خونش غرقه در خاک وطن شد، رئیس بود و رئیس ماند که نه فقط رئیس روستای خود، که رئیس دل‌های تپنده برای ایران.

 «رئیسعلی دلواری» اهل دلوار بود که آن زمان روستایی کوچک بود، جایی که حالا شهری شده است از توابع شهرستان تنگستانِ استان بوشهر. پدر و مادرش هم از اهالی آن سامان بود.

فرزند زائرمحمد ملقب به معین‌الاسلام که کدخدای دلوار هم بود، وقتی جنبش مشروطه که حالا تبدیل به نخستین انقلاب مشروطه خاورمیانه شده بود، به وقوع پیوست، تنها 24سال داشت.

فرزند زائرمحمد ملقب به معین‌الاسلام که کدخدای دلوار هم بود، وقتی جنبش مشروطه که حالا تبدیل به نخستین انقلاب مشروطه خاورمیانه شده بود، به وقوع پیوست، تنها ۲۴سال داشت. به مشروطه‌خواهانِ جنوب ایران پیوست تا همگام با آنان، حکومت قانون را فریاد زند و از عدلیه بگوید. اما مشروطه خیلی زود در نطفه خفه شد و محمدعلی‌شاه، خلاف سیاق پدر، کوشید تا دوره ناصری را زنده کند و راه استبداد در پیش گیرد. طبیعی بود که جایی در ایران نباشد تا مقابل آن قد علم نکند. همان‌گونه که ستارخان و باقرخان در تبریز، جامه رزم پوشیدند، در بوشهر هم، رئیسعلی و هم‌قطارانش به میدان آمدند و به درخواستِ «انجمن اتحاد اسلامی» به هدایت سیدمرتضی مجتهد اَهرَمی(علم‌الهدی) و ملاعلی تنگستانی، بوشهر را تصرف کردند که حدود ۹ ماه به طول انجامید و البته با ورود احمدخان دریابیگی در مقام نماینده حکومت و حاکم منصوب از محمدعلی‌‎شاه ماجرا ادامه‌دار شد و کمی بعد، پایان گرفت.

تصرف بوشهر در روزگار مشروطه

اما فراز دیگر این دلیرمردِ دلیرستانِ تنگستان به جنگ جهانی اول بازمی‌گردد یعنی حدود شش سال پس از ماجرای بوشهر. با اینکه دولت ایران، با حکم احمدشاه و اعلان میرزا حسن مستوفی‌الممالک، در ۹ آبان ۱۲۹۳، بی‌طرفیِ خود را به جهان اعلام کرد اما دول بریتانیا و روسیه تزاری آن نقض کردند و از شمال و جنوب، خاک ایران را به توبره بستند. ساحل بوشهر اما بدل به لنگرگاهِ کشتی‌های نظامی انگلیس شد و کمتر از یک سال بعد، در ۱۷ مرداد ۱۲۹۴، آنان گام به خاکِ پاکِ سرزمین لیانِ باستان گذاشتند. بوشهری‌ها در آغاز کوشیدند بی‌توپ‌وتفنگ، اعتراض خود را به ناقضان بی‌طرفی ایران اعلام کنند اما انگلیسی‌ها، چهارده نفر از آنان را بازداشت و به هند روانه کردند. در این میان اما، رئیسعلی که خونش به جوش آمده بود، رخت نظام بر تن کرد.

علمای نجف و مشخصا میرزا محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم، فتوای قیام داد و پس از ابلاغ آن ازسوی شیخ محمدحسین بُرازجانی معروف به مجاهد، نبردی را آغاز کرد که تقریبا با دستِ خالی بود. اما برای نیل به آزادی جنوب ایران از لوث استعمار از پای ننشست. یار نخستینِ او، خالوحسین بُردِخونی دشتی بود و بعد، زائرخضرخان فولادی اَهرَمی و شیخ حسین چاه‌کوتاهی اضافه شدند و ادامه‌دهندگان راهی شدند که رئیسعلی بنیاد نهاده بود. اواخر مردادِ همان سال، با حاج سیدمحمدرضا کازرونی مذاکراتی انجام شد و پس از اعلام آمادگی او، دست‌ها روی ماشه رفت.

دست رد بر سینه مزدوران انگلیس

نهضتی که از روزگار مشروطه‌‎خواهی پی‌‎ریزی شده بود، حالا عمری هفت‌ساله داشت. انگلیسی‌ها که می‌خواستند خلیج‌فارس را ایرانی‌زدایی کنند و آن را به سراسر جنوب ایران تسری دهند، هر بار در منطقه تنگستان و دشتستان، متحمل شکست می‌شدند. اما این‌بار به تطمیع روی آوردند و به حیدرخان حیات‌داوودی که در آن وقت، ضابط بندر ریگ بود، روی آوردند. حیات‌داودی‌ از طوایف لرِ دشتستان بود و او را حاکمی مقتدر نوشته‌اند، اما شیوه حزم و سیاست ملایمت در مقابل دشمن پیش گرفت. حتی وقتی انگلیسی‌ها قصد پیشروی تا شیراز را داشتند، او دو تن از مزدوران خود را مامور مذاکره با رئیسعلی ساخت. آنان که وعده چهل‌هزار پوند به او دادند، با پاسخ «چگونه می‌توانم بی‌طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته‌ است؟» مواجه شدند. اما انگلیسی‌ها نامه نوشتند که «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می‌کنیم، در این صورت خانه‌هایتان ویران و نخل‌هایتان را قطع خواهیم کرد» و او البته شجاعانه در مقام پاسخ برآمد و نوشت: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آن‌ها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.»

نقل است که دلیران تنگستان که تفنگدارانِ غضنفرالسلطنه بُرازجانی را هم در کنار خود داشتند، با چیزی در حدود ۵هزار نظامیِ انگلیسی قدم در راه مبارزه گذاشتند. نوشته‌اند انگلیسی‌ها در نبرد زمینی راه به جایی نبردند  و ناگزیر چهار فروند کشتی جنگی به دلوار گسیل کردند و طی چند روز، بیش از هزار گلوله توپ به‌سوی منطقه شلیک شد که گفته شده وزن هریک ۲۴ مَنِ بوشهری(حدود ۱۹۲۰ کیلوگرم) بود.

نبردِ بلاانقطاع دلواری‌ها و اشغالگرانِ بیگانه ادامه داشت و پیروزی محیرالعقول ایرانی‌ها که انگلیسی‌ها را حیرت‌زده کرده بود، سبب شد تا کینه رئیسعلی را سخت بیندوزند و بکوشند، تا با قتلِ او، به توسط یکی از مزدورانِ ایرانی‌شان، سایه مزاحمتِ او را برای خود، از میان بردارند.

طرح نقشه قتل «رئیسِ» دلیرانِ تنگستان

 عبدالکریم مشایخی در کتاب «تهاجم انگلیس به جنوب ایران؛ با تاکید بر نقش روحانیت منطقه در مبارزه با استعمار» در این‌باره به یادداشت‌های رئیس‌برفی زنده که یکی از مبارزان و یاران رئیسعلی دلواری بوده، استناد می‌کند که او نوشته است: «غلامحسین تنگکی به رئیسعلی دلواری مکتوب کرد و نوشت به رسیدن مکتوب حرکت کرده، شب هنگام بیایید در تنگک در خانه خودم منزل کنید تا در صدق و صفا زیر رکاب شما باشم و انگلیسی‌ها را از خاک بوشهر حرکت دهیم. رئیسعلی به مجرد وصول مکتوب عازم تنگک می‌شود تا آنکه می‌رسد به پشت خانه غلامحسین تنگکی. رئیسعلی صدا می‌زند الوعده وفا، غلامحسین تنگکی جواب می‌دهد که من جای نمی‌دهم. حرف‌های ایشان بلند می‌شود و آواز ایشان خشن می‌شود و بنیاد به حرف ناهموار زدن می‌شود تا آنکه رئیسعلی دلواری می‌رسد نزدیک دیوار خانه که بین طرفین تیر و تفنگ می‌شود. از قضای آسمانی تیری خورد به فرق رئیسعلی و رئیسعلی به زمین می‌افتد.»

نبردِ بلاانقطاع دلواری‌ها و اشغالگرانِ بیگانه ادامه داشت و پیروزی محیرالعقول ایرانی‌ها که انگلیسی‌ها را حیرت‌زده کرده بود، سبب شد تا کینه رئیسعلی را سخت بیندوزند و بکوشند، تا با قتلِ او، به توسط یکی از مزدورانِ ایرانی‌شان، سایه مزاحمتِ او را برای خود، از میان بردارند

وقتی خبر را به «مسترچیچک»، نایب‌کنسول انگلیس در بوشهر رساندند، چنین در نوشته‌هایش نوشته است: «در سیلاب دگرگونی‌ها حادثه‌ای روی داد. تمام شد. یکی رفت. رئیس‌علی کشته شد. میرزا رحمت لیلکی همه امروز چشم به من دوخته بود و وقتی بعدازظهر خبر را آورد از سکوت طولانی‌ام تعجب کرد. هرگز شانه‌اش را نفشرده بودم. پس از پایان دوران طولانی سکوتم، شانه‌اش را فشردم. باید قهقهه سر می‌دادم، ولی نمی‌خواهم. آن‌کس را که برگزیده بودم، کار را تمام کرد. در میان درگیری تیری و فریادی و مرگی ... پایانی سر یک ماجرا آدمی افتاده بر خاک. در خاک خواهد خفت. فردا درباره او و من و آن خاک چه خواهند گفت. من و او نجنگیدیم ولی فردا درباره آن کس که تیر را انداخت چه خواهند گفت».

او بامداد ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ (۲۴ شوال ۱۳۳۳) به دیدار معبود شتافت. سیدمرتضی مجتهد اَهرَمی بر پیکرش نماز گزارد و به نجف اشرف بردند تا بنا بر وصیتش، در قبرستان وادی‌السلام و در جوار مولایش علی(علیه‌السلام) به خاک سپرده شود.

و این‌گونه زندگی رئیسعلی دلواری پایان گرفت. شاید اگر خودفروخته‌ای در کار نبود، روند روزگار جور دیگری رقم می‌خورد و تاریخ را طور دیگرگون‌تری می‌نوشتند. اویی که وقتی قیام آغاز کرد، در قسم‌نامه‌اش این‌گونه نگاشت: «ای کلام‌اللّه گفتار مرا شاهد باش. من به تو سوگند یاد می‌کنم که اگر انگلیسی‌ها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha