امسال در نمایشگاه کتاب، کتاب «تاوان یک مادر» نوشته «سو کلبولد» را دیدم. این کتاب درباره یک تراژدی است که جامعه امریکا را لرزاند. «تاوان یک مادر» داستان دو دانشآموز دبیرستانی است که به دبیرستان رفته و همه همکلاسیهای خود را به گلوله بسته و سپس خودکشی کردند. مادر یکی از این دو نوجوان در این کتاب، مطالعه قابل تأملی درخصوص علل و نقش خود و خانواده، گروه دوستان، مدرسه و جامعه در بروز این اتفاق ارائه کرده است. تاوان یک مادر، درباره این است که اگر به نوجوانان، مسائل و حساسیتهای آنان در زمان مناسب خودش توجه نکنیم، حاصل چیزی جز تراژدی نیست. «تاوان یک مادر» درباره غفلت مادرها و به یک عبارت، استعارهای از غفلت جوامع درباره افرادی است که در آن زندگی میکنند. حاصل چیزی جز یک پیامد تلخ نیست. تاوان یک مادر شاید تعبیر دیگری از حرف زنده یاد شریعتی هم باشد که گفت «پدر، مادر، ما متهمیم!» خودکشی را باید تقبیح کرد و هر انسانی را از آن بر حذر داشت، اما هر مورد از خودکشی را هم باید جدی گرفت و درباره آن اندیشید، سخن گفت و تحلیل کرد. به اعتقاد من، مرگ جانسوز سحر خدایاری فارغ از هیاهوها نیاز به کالبدشکافی به سیاق «تاوان یک مادر» دارد. ماجرای سحر نتیجه سیاستهای اجتماعی، هنجارها و ارزشگذاریها، خانواده، گروههای اجتماعی و رفتارها و نگرشهای خود اوست. شناخت ترکیبی از عوامل مبتنی بر روانشناسی فردی و اجتماعی، تحول مسائل اجتماعی، تغییرات ارزشی، سبک زندگی و حتی تحولات دینداری و نیز کیفیت سیاستگذاریهای فرهنگی و اجتماعی و… برای درک و تبیین این مسأله نیاز است. سعی میکنم در یک تبیین ساده، ماجرای سحر را در چهار برداشت تحلیل کنم.
برداشت اول: روش اعتراض
رفتن دختران به ورزشگاه که امری ساده در سیاست اجتماعی است با برداشتهای محدود، ترکیب شده و به هنجار و ارزش دینی و اجتماعی تبدیل میشود و رفتن دختران به ورزشگاه را به امری تابویی و نوعی هنجارشکنی بدل میکند و این در حالی است که هیچ منع قانونی علیه آن وجود ندارد.
در چنین شرایطی، سحر اقدام به هنجارشکنی میکند. براستی اگر سازوکاری برای بیان اعتراضات و گرفتن پاسخ یا توجیه لازم وجود میداشت وسوسه شوم خودسوزی میتوانست خود را در قالبی به ظاهر «اعتراضی» عرضه کند؟ تا اینجای کار، سحر مرتکب یک اشتباه شد. درس اول این حادثه تلخ آن است که نوجوانان و جوانان باید بیاموزند که قوانین و هنجارها را حتی اگر آن را نمیپسندند رعایت کنند. راه تغییر قوانین، شکستن آنها نیست. درس اول برای سیاستگذاران این است که ما در طول چهل سال باید سیاستگذاریهایی میکردیم که روشهای مؤثر برای بیان و شنیده شدن اعتراضات و تغییر سیاستها تعبیه میشد. اکنون هم باید برای طراحی و استقرار چنین روشهایی تلاش کنیم.
برداشت دوم: بنبست هنجاری
اما آن روی سکه آن است که وقتی سیاستمداران بدون توجه به نیازهای انسانی، تحولات نگرشی و سبک زندگی، سیاستهایی را اتخاذ میکنند که مانعی برای حرکت اجتماعی است زمینهساز هنجارشکنی، مقاومت منفی و سرکشی درونی و اجتماعی را فراهم میکند. از طرف دیگر، شواهد حاکی است جامعه در جایی که سیاستها بر اساس اصول بنیادین دینی و مبانی اخلاقی تدوین شوند، همکاری و حتی همراهی مدافعانه نشان میدهد. وقتی سیاستهایی اتخاذ میشود که با ارزشهای بنیادین رابطه چندانی ندارد و بیشتر مبتنی بر یک سلیقه یا برداشت خاص و محدودی از فرهنگ است نه تنها همراهی صورت نمیگیرد بلکه نوعی مقاومت مدنی هم شکل میگیرد. شواهد تاریخی ما نشان میدهد که متأسفانه با یک تأخیر زمانی، اصلاح سیاست میکنیم. به خاطر داریم در همین چند سال پیش وقتی تکنولوژی ویدئو به ایران آمد یک کالای قاچاق محسوب و پیدا شدن نوارهای بتامکس و شبیه به آن جرم محسوب میشد. مقارن با همان ایام به خاطر دارم آرایشگاهی در نزدیکی اداره گذرنامه، پیراهن آستین بلند را با گرفتن گرویی اجاره میداد چون برای ورود به اداره گذرنامه پیراهن آستینبلند نیاز بود.
استفاده از پوشش کراوات هم همین قصه را دارد. نگاه کنید حتی همین امروز، هنوز ماهواره ممنوع است و تا دیروز به پشت بامها مراجعه و ماهوارهها جمعآوری میشد. شهرنشینها به جای خود، امروز کدام روستاها بدون ماهواره هستند؟ یعنی سیاستگذار، خودبخود با سیاستگذاری غلط جامعه را وادار به یک هنجارشکنی عمومی کرده است. دشوارترین چیزی که بر سر راه یک جامعه قرار میگیرد، بنبستهای هنجاری است. بنبستهای هنجاری آنجاست که هنجارهایی در جامعه وضع میشود که کنشگران ناخودآگاه از آنها تخطی میکنند و وضعکنندگان هنجارها، هم چارهای جز پافشاری بر آنها و مجازات تخطیکنندگان نخواهند داشت. این بنبستها هرچه در جامعه زیادتر باشد جامعه شکنندهتر میشود و در واقع آنچه امنیت اجتماعی یک جامعه را بیش از هر چیز دیگر خدشهدار میکند، همین بنبستهای هنجاری است.
اگر از منظر «نظریه بازیها» به این موضوع بنگریم، بنبستهای هنجاری کنشگران و واضعان، هر دو را در وضعی باخت- باخت قرار میدهد. بنبستهای هنجاری، کنشگران را دچار سرگشتگی، ناکامی و احساس تنش در زندگی میکند و معمولاً به هنجارشکنیهای نامعمول و گاه افراطی (خودکشی، خودسوزی، خودآزاری، دیگرآزاری) میکشاند. این واکنشها را معمولاً در برابر مسائل ساده هم میبینیم، مسائلی که به هیچ وجه انتظار واکنشهای خیلی تند در برابر آنها نمیرود. این جریان حتی در مسائل جزئیتر (مانند کرایه تاکسی، گفتوگوهای روزمره، کارهای اداری روزمره و غیره) روی میدهد بر رفتار افراد جامعه تأثیر میگذارد. در اینجا برای درک چنین وضعیتی استعارهای میگیرم از تئوریهای مدیریت: نظریه «موفقیت استراتژی» به ما میآموزد وقتی محیط دچار تلاطم شده و تغییرات محیطی شکل میگیرد اگر با همان سیاست و استراتژی محیط قبل در محیط جدید حضور یابیم استراتژی ما محکوم به شکست است و سازمانها دچار خودکاهندگی خواهند شد. ما نیازمندیم در حوزه اجتماعی و فرهنگی، سیاستهای مبتنی بر محیط متحول شده – با حفظ ارزشهای بنیادین - بنا کنیم وگرنه جامعه را دچار خودکاهندگی خواهیم کرد. لذا دومین درس از کالبدشکافی ماجرای سحر، بازنگری در سیاستهای ماست. باید در امور اجتماعی و فرهنگی از سیاستگذاریهای خاصگرایانه به سمت سیاستهای عامگرایانه حرکت کنیم.
برداشت سوم: تناسب برخورد
برداشت سوم، رفتار قضایی رخ داده در این ماجراست. آنچه از اخبار مستفاد میشود سحر پس از ماجرای رخ داده در ورزشگاه آزادی و بازداشت موقت به قید ضمانت آزاد و پس از احضار به مرجع قضایی مراجعه میکند. در روز احضار، قاضی ذیربط به علت فوت یکی از بستگانش حضور نداشته و در مرخصی بوده است. فقدان روشهای مناسب برای برخورد با چنین مواردی در کلیه فرایندها - از نحوه فروش بلیت تا انتظامات و بازداشت الی آخر - آشکار است.
برداشت چهارم: تحریم و تحریف
نیاز به حضور امن دختران در فضاهای عمومی و ورزشی را از منظر یک نیاز بنیادی یعنی نیاز به بازشناسی وبازشناخته شدن ازسوی جامعه نیز میتوان بررسی کرد. باید به این نیاز بنیادی پاسخ داد. نباید آن نیاز اصیل را به شکل یک «توطئه» دید ودر معرض امنیتیسازی وجرم انگاری قرار داد بلکه باید کوشید کانالهای امن ومصون بروز و تجلی آن را در حوزههای عمومی جامعه فراهم ساخت. به نمایش گذاشتن شور وعاطفه و هیجان در استادیومها بخشی است از آن چیزی که به ورزش معنا ومفهوم خاص خود را میبخشد. کشور ما در شرایط تحریمهای ظالمانه به سر میبرد. به نمایش درآمدن گوناگونی سبکهای زیستی وفوران شادی در چنین شرایطی میتواند یک ابزار مقاومت باشد. هر چه تحریم گران میکوشند از طریق اعمال فشار ظالمانه ریزگردهای یأس را در فضاهای عمومی کشورمان بپاشند ما باید سعی کنیم سطح نشاط جامعه را افزایش دهیم و حضور همه تکثرهای زیستی و فرهنگی جامعه را در حوزهها و مکانهای عمومی، در پارکها در استادیومها در سالنها و مکانهای دینی و فرهنگی افزایش دهیم واین مانور باشکوه و هر روزه زندگی و نشاط را در معرض رؤیت جهانیان قرار دهیم و نشان دهیم که ایران زنده است، پاینده است و تحریمها نمیتوانند غبار یأس و انزوا طلبی و خانه نشینی و حرمان را در جامعه ما بپراکنند. تحریم گران تلاش دارند تا تصویری «غیرعادی» از جامعه ایرانی واز حاکمیت کشورمان در منظر افکار عمومی جهانی ترسیم کنند. در نامهای که اخیر جمعی از چهرههای اپوزیسیون خارج نشین به رئیس فیفا نوشتند، «غیرعادی» نمایاندن تصویر ایران به نحوی برجسته به چشم میخورد. آنها با ارجاع به یک کلیشه آشنا نوشتند: «جمهوری اسلامی ایران تنها کشوری در جهان و تنها عضو فیفا است که بر اساس سیاستهای واپسگرای خود، زنان را از شرکت در مسابقات ورزشی مردان محروم میسازد.»
این یک گزاره ساده ومعصوم نیست. غیرعادی و به تعبیر فرنگی «آنرمال» جلوه دادن کشورمان در شرایط کنونی بخش مهمی از جنبه نرم افزاری تحریمها را تشکیل میدهد. مبارزه با تحریمهای ظالمانه نمیتواند به نحو منفک از آن تحریفی صورت پذیرد که صورت وچهره حاکمیت کشورمان را در کلیت خود به شکلی مخدوش جلوه میدهد. اکنون شرایطی به وجود آمده است که از یک طرف مردم ایران در معرض تحریمهای ضد انسانی قرار میگیرند واز سوی دیگر سیمای ایران توسط تحریم گران در معرض تحریف قرار میگیرند. از این قرار «تحریم» و «تحریف» همپای یکدیگر به پیش میروند. «غیرعادی» نمایاندن ایران ونظام حاکم برکشورمان در واقع قلب مسأله تحریم را تشکیل میدهد.
برداشت آخر
برای درک خودسوزی سحر نیازمند تحلیلی هستیم مبتنی بر روانشناسی فردی، جامعه شناسی فقدان گروه اولیه و ثانویه حمایتگر و تعدیلکننده، جامعهای که در آن مدام حرمانهای متعدد بازنمایی شده، امید در آن مورد حمله قرار گرفته و در مقابل شنیدن سخن و گفتار مثبت کاهش یافته و بازنماییهای منفی در آن پرتکرار میشود. نقش هرکدام از ما در این فرآیند از سیاستگذار، گروه اولیه و ثانویه، نهاد مجری مبارزه با هنجارشکنی تا ناآرامکنندگان ذهنی در فضاهای مجازی و حقیقی و هریک از ما بهعنوان یک کنشگر اجتماعی باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. واقعیت این است هنگامی که احساس بنبست هنجاری به افراد دست میدهد، احتمال بروز «واکنشهای انفجاری» بسیار بالا میرود. حتماً لازم نیست که افراد دچار بیماری روانی باشند که دست به واکنشهای انفجاری در برابر این موقعیتها بزنند، فقط کافی است که حس بنبست هنجاری در افراد انباشت شده باشد. میزان شکنندگی افراد، البته، متفاوت است. اما، به سادگی میتوان انتظار داشت که هر یک از ما ممکن است در برابر چنین فشارهایی تسلیم شویم و واکنش انفجاری از خود بروز دهیم. موضوع به همین سادگی است. همه ما باید تلاش کنیم جامعه فضای آرامتری را تجربه کند.
نظر شما