آیینه تمام‌نمای امید در اوج ناامیدی
عبدالرحیم جعفری در سال‌های آخر عمر

رنج بسیار کشید تا رشد یافت. پدرش خانواده را رها کرده بود و مادرش او را به چنگ و دندان گرفت و با پولی که از نخ‌ریسی می‌گرفت، بزرگش کرد.

خانه‌شان یکی از اتاق‌های بالاخانه‌های بازارچه عباس‌آباد _ در خیابان مولویِ فعلی _ بود. اما آنچه مقام مادر او را حیرت‌انگیز می‌سازد این بود که اگرچه خود سواد چندانی نداشت، اما به سوادآموزی و کسب علم فرزندش عنایتی خاص داشت. اما فرزند را که چندان در قید مدرسه و کلاس نبود، به‌ناگزیر در ۱۲ سالگی به اکبرآقا علمی سپرد تا در چاپخانه علمی مشغول شود. حالا گویی او خود را یافته بود و انگار درست در جایی که بایست قرار گرفته بود.

در چاپخانه از ورق‌گیری و کاغذتاکنی شروع کرد تا به صحافی و حروفچینی رسید و چنان پیش رفت که به سرپرستی کارگران آنجا گمارده شد. حالا دیگر جوانی عاقل و بالغ شده بود و روی حرفش و کارش حساب می‌کردند. او هم البته کارش را خوب یاد گرفته و خبره شده بود و حرفی برای گفتن داشت.

با مزدِ روزی ۱۰ شاهی شروع کرد ولی ۱۸ سال بعد، ساز مخالف کوک کرد. با اینکه دختر برادر صاحبکارش را هم اختیار کرده بود اما چنان به کار خود مطمئن بود که خواست مستقل شود. از خاندان علمی که از آن استخوان‌دارهای نشر بودند، جدا شد و به بالاخانه ۱۶ متریِ چاپخانه خورشید در خیابان ناصرخسرو رفت. آنجا را اجاره کرد و اینگونه «مؤسسه انتشارات امیرکبیر» هستی یافت. ۲۸ آبان ۱۳۲۸ در روزنامه اطلاعات اعلانی منتشر کرد و اعلام موجودیت کرد که در آن، «مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر» نام داشت.

 ردیف پایین (از راست): عبدالرحیم جعفری، محمد بهرامی، مرتضی ممیز و علی دهباشی، ردیف بالا (راز راست): عباس جمال‌پور و سیدمحمد احصایی- اردیبهشت ۱۳۸۱/ عکس: مجله بخارا

او در امیرکبیر هر آن کس را که اسمی و رسمی داشت زیر عبای خود آورد و از همه کسانی که در همان زمان نامی داشتند کتاب چاپ کرد و البته خیلی‌ها هم بعدا و با کتاب‌هایی که از او آن‌ها به طبع رساند نامی پیدا کردند. از دنیارفتگان آن خیل عبارتند از بدیع‎الزمان فروزانفر، محمد معین، ابراهیم پورداود، سعید نفیسی، ملک‌الشعرا بهار، علی دشتی، پرویز ناتل خانلری، ذبیح‎الله صفا، مجتبی مینوی، غلامرضا رشیدیاسمی، یحیی مهدوی، عبدالحسین زرین‌کوب، عباس زریاب خویی، احسان نراقی، سیدمحمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی، احمد آرام، ابراهیم یونسی، اسماعیل رائین، محمدجعفر محجوب، شجاع‎الدین شفا، مرتضی کیوان، وحید مازندرانی، علی‌اکبر مهتدی، کاظم انصاری، ایرج افشار، محمد عباسی، مشفق همدانی، فریدون آدمیت، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، محمود تفضلی، محمدابراهیم باستانی پاریزی، محمود هومن، اسدالله مبشری، حسین مکی، امیرحسین آریان‌پور، سیدحسن سادات‌ناصری، ذبیح‌الله منصوری، حسن قائمیان، مسعود رجب‌نیا، عباس آریان‌پور کاشانی، کریم کشاورز، منیر جزنی، فروغ فرخزاد، غلامحسین ساعدی، حسن شهباز، محمد خزائلی، احمد گلچین‌معانی، احمد شاملو، نادر نادرپور، محمدحسن رهی معیری، حمید مصدق، رضا آذرخشی، حسن هنرمندی، محمد ابراهیم ریاحی، حسینقلی مستعان، پرویز نقیبی، علی‌اکبر بامداد، سیدصادق گوهرین، مصطفی مقربی، فریدون کار، شاهرخ مسکوب، بهمن محصص، سیمین دانشور، خسرو همایون‌پور، اسماعیل فصیح، بهمن فرزانه، مهدی سحابی، سیاوس کسرایی، نصرت رحمانی، سعید سلطانپور، احمد محمود، پیروز ملکی، نادر ابراهیمی و سیروس طاهباز.

چنان کاروبارش سکه شد که در سال‌های آخر تقریبا روزی یک عنوان کتاب منتشر می‌کرد و مجموع همه این سال‌ها به تولید بیش ۲۸۰۰ عنوان کتاب منجر شد و او در آن سال‌های اوج، خود را چنان بالا کشاند که بدل به بزرگ‌ترین ناشر خاورمیانه شد.

آن دفتر فکسنی به مرور پروبال یافت و چنان شد که پس از سی سال شمار کتابفروشی‌هایش در تهران، از خیابان ناصرخسرو و بازار بین‌الحرمین تا چهارراه مخبر الدوله و شاه‌آبادِ قدیم (جمهوری اسلامی کنونی) و از روبه‌روی دانشگاه تهران و میدان فردوسی تا میدان شهنازِ سابق(امام حسین فعلی)، به ۱۰ کتابفروشی رسید و بیش از ۴۰۰ نمایندگی در شهرهای ایران پیدا کرد.در پرداخت حق‌التألیف  هم راهی تازه در نشر ایجاد کرد و نه‌تنها هیچ یک از پرداختی‌هایش معوقه نشدند و هیچ مولف یا مترجم یا مصححی پیدا نشد که شاکی از او شود، که حتی از پیش نیمی از آنچه را هم که در قرارداد آمده بود ‌پرداخت می‌کرد.

او، «عبدالرحیم جعفری» بود که در سی سالگی، بنگاه انتشاراتی خود را بنا نهاد و درست سی سال بعد چوب تاراج و حراج بر آن زده و امیرکبیر مصادره شد. امیرکبیر حال و روزش چنان شد که حتی همین حالا هم خود را با بازنشر کتاب‌های دوره جعفری زنده نگه داشته است.

جعفری هم هوای کارگران و کارمندانش را داشت و هم اهالی قلم را و هیچ‌وقت فراموش نکرد که خود از نازل‌ترین جای ممکن به عالی‌ترین سطح در کار خود رسیده بود.

جعفری یک ناشر کارآفرین و خلاق بود. به نوآوری علاقه‌مند بود و مدام در پی آن بود که طرحی نو دراندازد. ماجراجویی را در نشر می‌پسندید و خطرش را به جان می‌خرید.

در نزدیک به چهل سالی که به‌ناچار خانه‌نشین شد، «در جستجوی صبح» را نوشت که شد کتاب خاطراتش در ۱۲۲۸ صفحه.

ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۴ اگرچه برای او پایان راه بود اما نشان داد امید هیچ‌گاه نمی‌میرد. با آنکه همه اموال از کفش رفته بود اما حتی تا آخرین روزها هم آنچه را باید را دنبال می‌کرد و در ۹۶ سالگی هنوز چنان به کار خود اطمینان داشت که معتقد بود اگر فقط و فقط لوگوی امیرکبیر را پس دهند او دوباره و از صفر شروع می‌کند.

 «عبدالرحیم جعفری» در این آرزو که «امیرکبیر»ش به او بازگردانده شود، جان سپرد اما بی‌هیچ‌شک آیینه تمام‌نمای امید در اوج ناامیدی بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha