صبح یک روز بارانی در پاییز ۹۸، او را از میان قصههای تلخ زندگی صدها زن دردکشیده بیرون کشیدیم و میهمان منزلش در محله ۱۷ شهریور بیرجند شدیم. او زنی حدود ۴۰ ساله است که به گرمی از ما (چند تن از اعضای مرکز نیکوکاری تخصصی رسانه یاران خراسان جنوبی) استقبال کرد و ما برای دقایقی پای خلاصهای از ناگفتههای سالهای خانه به دوشی او نشستیم.
خانهای با سقفهای گنبدی، درهای چوبی قدیمی، دیوارهایی که با یک اشاره پوستههای رنگ روی آن فرو میریزد و دو پستوی تاریک که یکی از آنها آشپزخانه نام دارد.
فرشهای کهنه، چند جفت پشتی رنگ و رو رفته و تعدادی ظروف که همه را میتوان در یک سبد جا داد؛ تمام دارایی این زن از آن زندگی است.
او مادر چهار فرزند است و برای حفظ حرمت و آبروی این بانو از ذکر نامش خودداری میکنیم.
اولین روزی که با رخت سفید پا به منزل شوهر گذاشت دختر ۱۶ سالهای بیش نبود و خواستگار از رفقای گرمابه و گلستان داماد بزرگتر بود که توانست پاسخ مثبت بگیرد.
اولین فرزندشان کمتر از یک سال بعد ازدواج به دنیا آمد و هنوز عمر زندگی مشترکشان بیش از پنج سال نشده بود که نام چهار فرزند در شناسنامهشان جا گرفت.
با چهار بچه قد و نیم قد هر ۶ ماه در گوشهای از شهر مستاجر میشوند و شوهر که از همان اول شغل مشخصی نداشت هر روز در معاملهای میباخت و مجبور بود برای جبران آن دست به فروش وسایل خانه بزند.
گریههای گاه و بیگاه همسر و چهره معصوم چهار کودک که همیشه حیران دعوای پدر و مادر بودند هیچ اثری در رفتارهای پدر نداشت حتی درد اعتیاد را هم بر دردهای زندگیاش افزود.
داستان خانه به دوشی این خانواده تا جایی پیش رفت که زمینی در یکی از روستاهای حاشیه بیرجند با کمک قرض و پساندازی که زن خانواده توانسته بود در این چند سال جمع کند، خریدند.
روزی که دسته جمعی به دیدن زمین رفتند؛ خود و بچههایش را به رویای خانهدار شدن نزدیک میدید و با تمام اشتیاق در روزهای سرد زمستان یا در آفتاب داغ تابستان دست به کار شدند تا بتوانند سقفی روی این زمین بنا کنند.
وقتی که به مرحله گچکاری رسید انگار روزهای سفید زندگیشان نزدیک و نزدیکتر میشد اما ناگهان یک اتفاق ورق را برگرداند.
او به همراه دخترش به مسافرت ۱۰ روزه میرود و وقتی بر میگردد خبری را میشنود که برایش قابل باور نبود.
صدایی از پشت تلفن به او میگفت که «شوهرت خانه را فروخته ولی هنوز ۵۰ میلیون تومان بدهی دارد و نتوانسته طلب طلبکارانش را بدهد، ماموران او را زندان انداختند»
این حرفها همچون پتکی بر سر آرزوهایش میکوبد و او فقط آهنگ یک زنگ ممتد را در گوشهایش میشنود.
بعد از آن دیگر کاسه صبرش لبریز میشود چون با زندانی شدن شوهر آبرویی میان فامیل برای خود نمیبیند و طلاق را بر ماندن ترجیح میدهد پس سهمش را از ۲۰ سال زندگی مشترک برمیدارد و راهش برای همیشه از همسرش که اکنون پشت میلههای زندان است جدا میشود.
کارهای به زمین مانده زیادی دارد که باید انجام دهد حالا دیگر برای چهار فرزندش هم پدر است و هم مادر، اما هنوز زخمهای قلبش از بیمِهریهای همسر و مُهر طلاق تازه بود که اتفاقی تازه غمی جانکاه بر عمق وجودش نهاد.
غروب یک روز زمستانی خبر میدهند پسر ۱۶ سالهاش تصادف کرده و به کما رفته است. پاهایش رمق راه رفتن ندارد به هزار زحمت به راهروی بیمارستان میرسد، اجازه دارد فقط از پشت پنجره، پیکر بیجان پسرش را به تماشا بنشیند.
پسری که بدون گواهینامه با سرعت زیاد در خیابان موتورسواری میکرده، اکنون بدون هیچ پشتوانه بیمهای، روی تخت بیمارستان است و حتی پزشکان هم نمیتوانند نظر قطعی از زنده بودنش بدهند.
نمازها، توسلها و دعاهای با سوز و گداز مادر بالاخره بعد از یک ماه جواب میدهد و پسر به هوش میآید اما نه حافظهاش کار میکند و نه دست و پاهایش حرکت دارد.
هشت ماه مادر از او روی تخت مواج پرستاری میکند و با کمک چند سانت شیلنگ از راه بینی به او غذا میدهد تا اینکه توان نشستن روی زمین را به دست میآورد و اکنون همچون مجسمهای بی حرکت کنج خانه نشسته است.
اما دیگر مادر، آن زن سابق نیست و به خاطر فشارهای روحی و عصبی دستانش بیحس است و نمیتواند مثل همه زنهای سرپرست خانوار دنبال شغلی برود تا بتواند حقوق بخور و نمیری برای این زندگی دست و پا کند.
قصه مستاجری او پا به پایش در همه این سالها تکرار میشود، عمر ماندگاریشان در یک خانه گاهی به ۶ ماه هم نمیرسد که مجبور به کوچ دوباره هستند.
آنطور که خودش آمار میدهد از ابتدای ازدواجش تاکنون در این شهر بیش از ۴۰ خانه عوض کرده برای همین دیگر از اسبابکشی هم حوصلهاش سر رفته است.
درخواست مسکن را سال ۹۵ به کمیته امداد امام خمینی (ره) میدهد و تمام ارزیابیها واجد شرایط بودن او را تایید میکند. پرونده کامل می شود و او میتواند با شرایط ۳۰ میلیون تومان کمک بلاعوض کمیته امداد و پنج میلیون تومان آورده خودش در گوشهای از شهر منزلی خریداری کند.
اما به هر دری میزند تا پنج میلیون تومان را جور کند با در بسته مواجه میشود و اکنون بعد از سه سال این شرایط بسیار متفاوتتر شده چون سهم آورده مددجو باید حدود ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان باشد که با ۳۰ میلیون تومان کمک بلاعوض کمیته امداد و ۲۵ میلیون تومان وام آن هم در یکی از نقاط حاشیهای شهر بتواند خانهای بخرد.
درآمد این زن سرپرست خانوار نه تنها در این سه سال با تورم پیش نرفته بلکه بسیار عقبتر هم افتاده چون اگر هم بتواند با دستمزد کمی که از کار کردن در خانه دیگران به دست میآورد کاری انجام دهد اولویت با پسر فلج است که نیاز مبرم به دارو و درمان دارد.
اما اینها همه ماجرای زندگی میزبان ما نیست. دست روزگار او را به خانهای کشانده که صاحبخانه خانمی مسن است و برایشان محدودیتهایی ایجاد کرده است.
البته نداشتن مسکن مناسب تنها یک درد این زن و امثال او است که در اطراف ما کم نیستند؛ دختر ۲۲ ساله که دوبار طلاق گرفته و اکنون روزهایش را با افسردگی در خانه مادر میگذراند، آینده پسری که به دست پدر معتاد شده و هیچ خبری از او ندارد و آن دختر دیگر که ازدواج کرده اما مدام از سوی همسرش به خاطر مشکلات زندگی مادر سرکوفت میخورد نیز در کنار پسر فلج که پلکهایش به سوی دیوار مقابل پُل زده و هیچ سخنی به زبان نمیآورد گویای دردهای دیگر این خانه است که فقط ساعتی میهمان آن هستیم.
روی یکی از طاقچههای این خانه پر از غم، چشمانمان به سجاده و قرآنی میافتد که انگار با غمهای اهالی این خانه بهتر از خود آشنا هستند. شاید یکی از دعاهایی که هر روز این زن دردمند پای آن سجاده با خدایش درمیان میگذارد سقفی است که متعلق به خودشان باشند و دیگر دغدغه خانه به دوشی نداشته باشند.
مرکز نیکوکاری تخصصی رسانه یاران اولین بار در کشور امسال کار خود را در خراسان جنوبی آغاز کرد و با پرداختن به چنین سوژههایی مصمم است تا خیران و نیکاندیشان را به عنوان حامی این قبیل خانوادهها جذب کند و باری از دوش زندگی آنان بردارد.
خیرانی که قصد کمک به این خانواده را دارند میتوانند کمکهای نقدی خود را به شماره حساب ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۱۱۰۰۳۲ به نام مرکز نیکوکاری تخصصی رسانه یاران خراسان جنوبی واریز کنند.
نظر شما