داستان کتاب«تاو» نوشته ابوالفضل عالمی از آنجایی آغاز میشود که سید ابوالفضل مرتضوی راویت میکند که برای رفتن به جبهه جنگ به دنبال همراه و همرزم میگشت، به سراغ نعمت تولائی و بهرام عالمی رفت و آنها هم قبول کردند و همراهی محمدحسین خسروی اقدام بعدی آنها شد. چهار نفری عازم جبهه نبرد سوسنگرد شدند.
نهم مهر سال ۱۳۵۹ مقابل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان دامغان غوغایی بود و همه داوطلبان را داخل سالنی جمع کرده و به آنان تجهیزات و لوازم جنگی دادند.
دو دستگاه مینیبوس و یک دستگاه اتوبوس بیرون سپاه منتظر ایستاده بود. همه در یک صف و با ستون یک، سوار شدند و رزمندهها از داخل ماشینها با مردم خداحافظی میکردند.
فرمانده گروه اعزامی «محمد رشیدی» بود و «رمضانعلی قصابزاده» و «سید مهدی تقوی» معاونان وی بودند. این گروه پس از گذراندن آموزشهای مقدماتی در تهران، ابتدا به کرمانشاه و از آنجا به کردستان اعزام شدند.
فصل بعدی کتاب با عنوان «وارد اهواز شدیم»، با جمله «عصر آن روز وارد خوزستان شدیم» آغاز میشود. عصر ۱۵ مهر ماه گروه به شهر اهواز وارد شد و تعدادی از مردم گروه گروه پیاده، سواره، با وانت و کامیون خاور از شهر خارج میشدند.
یک روز اعلام کردند به صف بایستید میخواهیم به شما تجهیزات و وسایل نظامی تحویل دهیم. از همه میپرسیدند: «شما چه اسلحهای را بلد هستی؟»
ما چهار نفر هم توی صف بودیم. نوبت به ما رسید.
به سید گفتند: «شما چطور؟»
گفت:«ژ ۳ و موشک تاو.»
وقتی از سید شنیدند که با موشک تاو آشنا است، مثل اینکه دنبال گمشدهای میگشتند.
گروهی که این چهار نفر در آن بودند وارد مقری شدند که بعدها فهمیدند مربوط به نیروهای مردمی جنگهای نامنظم دکتر چمران بود.
کتاب «تاو»، نوشته ابوالفضل عالمی در ادامه فصلهای خود با عنوانهای چگونه خدمه موشک تاو شدیم، وارد سوسنگرد شدیم، زیرکی و هشیاری دکتر چمران، پاکسازی شهر و اولین ماموریت به سوسنگرد را از زبان سید ابوالفضل مرتضوی میآورد.
ماموریتها بعد از شکست حصر سوسنگرد، موشکها تمام شده بود با روایت نعمت تولائی و محاصره چگونه شکسته شد، از بهرام عالمی از دیگر فصلهای کتاب تاو است.
این کتاب ۱۷۳ صفحهای که توسط انتشارات زمزم هدایت قم به چاپ رسیده است، دارای ضمائمی با عنوان دلنوشتههای دکتر چمران در سوسنگرد، خاطرات مقام معظم رهبری در خصوص نبرد سوسنگرد، سخنان امام خمینی(ره) در دیدار با عشایر دشت آزادگان و عکسها است.
بخشی از کتاب
در محاصره دشمن (راوی سید ابوالفضل مرتضوی )
روزهای اول بهمن ۵۹ بود. در یکی از روستاهای اطراف دهلاویه مستقر بودیم. دکتر چمران به همراه چند نفر به منطقه آمدند و میخواستند اطلاعات جدیدی از فعالیت دشمن به دست آورند. بچهها به دکتر گفتند: «آقای مرتضوی از همه ما بیشتر نسبت به خط آشنایی دارد. بهتره ایشان را برای عبور از خط، شناسایی و ارزیابی همراه خودتان ببرید.»
به همراه آقای فخرالدین حجازی، خانم فاطمه نواب صفوی و چند نفر از بچههای لبنان که همراه دکتر چمران بودند، وارد منطقه دشمن شدیم. بعد از دو سه کیلومتر پیادهروی یکی از بچه ها گفت: دشمن! دشمن! وقتی نگاه کردیم عراقیها را حدود صد- صدو پنجاه متری دیدیم.