این کتاب روایت داستانی روان و یکدستی دارد که با وجود اشاره به نام خاص روستای «هزاوه» در عنوانش، در هیج جای داستان به روستای خاصی تمرکز ندارد و نویسنده آن کوشیده تنها حال و هوای سالهای ۴۰ و ۵۰ را در روستاهای ایران به تصویر بکشد و شرایط حمل و نقل روستانشینان با محوریت اتوبوس را شرح دهد.
اگرچه شرح روایی این داستان سفری کوتاه بین روستا و شهر است اما شرح موارد جاده خاکی، فرسودگی وسیله نقلیه و اتفاقات سادهای که در حین این آمد و شد رخ میدهد فصلی از مناسبات فرهنگی و اجتماعی روستایی را در این بازه زمانی بیان میکند.
متن داستان اتوبوس مستند دست اول از زندگی روزمره مردم روستایی است که اطلاعات موثری را در زمینه روابط بین فردی، ساده زیستی ساکنان روستا و اثرات کمبود امکانات بر زندگی و زیست آنان را با مخاطبان به اشتراک بگذارد.
این داستان در قالب چهارده قسمت با عناوین «بچه لوس»، «بلیت اتوبوس»، «به رنگآسمان»، «چند ایستگاه بعد»، «کوچه باغ»، «دوغ»، «جاموندن از اتوبوس»، «کرایه»، «فرو رفتن به گل»،«اراک، سینما، دوچرخه، ساندویج»، « دو تا کانال سیاه و سفید»، «سوغاتی»، «غوغا روی سقف» و «بازگشت»ارایه شده است و در ادامه شماری از تصاویر حمل و نقل با اتوبوس از روستاهای دهه ۵۰ به عنوان ضمایم فراروی مخاطب قرار گرفته است.
در بخشی از این داستان عنوان شده است: روستای ما ۲ تا اتوبوس داشت که یکی در محله بزرگ و دیگری در محله برآفتاب با رانندگانی که یکی از اونها گواهینامه نداشت هر روز مردم ده را برای خرید و کارهای روزمره به شهر جابهجا میکردند و انقد رقابت بین رانندهها زیاد بود که کورس میزاشتن جر و بحث میکردن و گاهی هم مسافرقاپی از هم میکردند.
شیشههای کشویی اتوبوس اغلب خراب بود و داستان بقچه و زنبیل و لوازم هم برای هر سفرشهری قصه خودش را داشت، بعضی ها دبههای دوغ و ماستشون را تو اتوبوس و جلوی پاهاشون می زاشتن و راننده وقتی میخواست راه بیفته دستش را روی بوق می زاشت و انقدر آن را فشار میداد تا گوش روستا پر شود که اتوبوسی به شهر میرود.
در قسمت جاموندههای اتوبوس نویسنده کوشیده که اهمیت وسایل نقلیه عمومی را به عنوان شریان ارتباطی روستا با شهر به خوبی به تصویر بکشد و عنوان میکند که جاموندن از اتوبوس بدترین واقعه است چون تمام کارها روی هم تلنبار میشود و باید غصه و ماتم بگیری ، انگار دنیا روی سرت خراب شده چون هیچ وسیله دیگری نیست که جایگزینش باشد و تو میمانی و کارای گره خورده ...
نویسنده در بخشی از داستان نوشته که شوق و ذوق سوغاتی خریدن برای بازگشت به روستا جزئ مهم سفر بود و حالاکه مادربزرگ قصد رفتن به شهر را داشت اولین سووالم ازش این بود که کی برمیگردی چون بوی سوغاتی میآمد و مادربزرگ یه گوشه از زنبیلش وقتی از شهر برمیگشت چیزی برام میآورد که بو و رنگش تو روستا تازگی داشت.
نظر شما