هفدهمین نشست از مجموعه نشستهای زیر چتر نقد، با موضوع اشعار سهراب سپهری به زبان فرانسه با قلم داریوش شایگان و با نگاهی به بنیانهای ادراکی ترجمه: ابعاد پدیدارشناختی و سیالیت معنا در سرای اهل قلم برگزار شد.
حمیدرضا شعیری، استاد زبان فرانسه دانشگاه تربیت مدرس، در این نشست ضمن تجلیل از یک عمر تلاش شایگان در زمینههای زبان، ادبیات، ترجمه و فلسفه، به کتاب دوزبانه واحه زمردین که ترجمه اشعار سهراب سپهری به فرانسه را شامل میشود اشاره کرد. او با تقدیر از زحمتی که شایگان در ترجمه این اثر کشیده، به سختیهای کار در زمینه ترجمه پرداخت و گفت: در مورد اشعار سپهری که با توجه به ویژگیهای عرفانی، محتوایی و هستیشناختی، بر دشواری کار میافزاید. برای پرداختن به مسائل حاصل کار شایگان در این مورد ابتدا باید به دیدگاه فردی خود پیرامون ترجمه شعر اشاره کنم. گفتمان شعر سپهری، با روح و درون انسان کار دارد و برای آشتی با جهان هستی آمده، در هستی جمع شدن و بر هستی ریختهشدن. در ادامه و با داشتن این معیار، میتوانیم عملکرد شایگان را محک بزنیم.
به باور اومبرتو اکو، اساس ترجمه در انتقال فضاهاست
شعیری ادامه داد: شعر سپهری، اثری گفتمانمحور است و نه زبانی؛ مفهوم اصیل گفتمان با ابعاد مختلف آن از جمله چشمانداز، جهت، رویکرد، زاویه دید و حساسیت. به همین خاطر به جای انتقال واژگان، باید از انتقال فضا و مذاکره گفتمانی بهره برد و به رابطه حسی-ادراکی توسل کرد. این رابطه ما را به فرهنگ، تاریخ و حتی فضای جغرافیایی ارجاع میدهد. در بسیاری موارد طی فرآیند ترجمه این روان ماست که درگیر مساله میشود و نه صرفا دانش واژگان و زبانی ما.
مساله اصلی در ترجمه، رویکرد پدیدارشناختی تن است
شعیری افزود: مبنای پدیدارشناسی مرلوپونتی تنانه است و در تقابل با پدیدارشناسی انتزاعی و استعلایی هوسرل قرار میگیرد: تن من چگونه با هستی و زبان، ارتباط برقرار میکند؟ برای اینکه زبان معنا بیابد، ابتدا باید تن من معنا داشته باشد. من پیش از اینکه یک سخنور باشم، موجودی دارای تن هستم و قبل از اینکه به بیان بپردازم، تن من باید در جایی با چیزی مرتبط شود و در این ارتباط، واژه تولید کند. بنابراین جدا کردن واژه از تن یا از حضور در هستی، موجب میشود روان و تن واژگان از دست برود و اینجاست که واژه و زبان، مکانیکی میشود. بنابراین مرلوپونتی اعتقاد دارد که قبل از هر شکلگیری واژه، ابتدا تن است که واژه را درک میکند. او فضای ماقبل زمانی را مطرح میکند زیرا میگوید پیش از رسیدن به زبان، جهان است و تن من در جهان. واژه حرارت را نخواهیم فهمید، تا آنکه در دل هستی، آن را حس کرده باشیم. او جهان را خاستگاه واژگان میداند و میگوید تن من در امتداد تن جهان است و همواره بر جهان، گشودهام و به همین خاطر، جریان زبان، یک جریان خودکفا نیست. او به تن مستقل از جهان، باور ندارد. پس در نهایت، هر استفاده از زبان، یک تجربه ادراکی را به صحنه میآورد که تعیین کننده رابطه من با جهان است.
این استاد زبان فرانسه، ادامه داد: صحبت از زبان، یعنی تجربه زبان. این تجربه پایانناپذیر است و هیچگاه نمیتوان ادعا کرد واژهای که به کار میبریم، همان معنای مطلقی را دارد که در فرهنگ واژگان آمده. در واقع هر واژه در قالب فضاهای مختلف، علاوه بر معنای بسته در فرهنگ واژگان، معانی زندهای در استمرار تن دارد. بسته به اینکه تن من در کجا آن واژه را به کار میبرد و با تن من مانوس میشود. بنابراین زبان جاری در تن، زبانیست که هیچگاه معنای آن بسته نمیشود. به همان میزان که من بر جهان گشودهام، زبان و جهان بر من گشوده است و این همان انتقال فضاست که اکو در مورد آن سخن گفته. انتقال فضا یعنی همواره بر زبان گشوده باشم و همواره زبان بر من گشوده باشد.
آینده زبان، وابسته به تجربه من با جهانهای جغرافیایی است
وی ادامه داد: به باور مرلوپونتی، معنای حرارت، آتش یا تیز بودن تیغ زمانی بر من عیان میگردد که تجربهای از مواجهه با آن داشته باشم. سنگ تیز، تیغ تیز، چاقوی تیز، معنای یکسانی از تیز بودن ندارند. حرارت آفتاب، حرارت آب، حرارت تب، حرارت ساحل، تجربه یکسانی از تن انسان ندارند. لذا ترجمه نمیتواند نسبت به تن بیتفاوت باشد. لذا من و جهان در هم تنیدهایم؛ من و جهان، با هم واژه میسازیم. هر واژهای بر من و جهان است. همینطور از من و جهان. و این همان گشودگی و انتقال فضاها بر یکدیگر است. همانگونه که جهان لبریز از معناست، زبان هم لبریز از معناست و کشف این معانی با آمیختگی تن من که مدام در حال تجربه است، میسر میشود.
این مترجم در ادامه با اشاره به اینکه زبان، یعنی استمرار تجربه تن با جهان، افزود: برخی زبانشناسان، مساله زبان را کاملا انتزاعی و مستقل از تن میدانستند که این رویکرد بسیار با فلسفه عقلگرایی دکارت، قرابت دارد؛ حال آنکه دسته دیگر زبانشناسان هستند که زبان برایشان بر مبنای تجربهگرایی و ارتباط حسی-ادراکی با جهان معنا میگیرد چرا که هر واژه خالی از تن و روان، مکانیکی است. زبان، یعنی تضمین رابطه تن من با هستی، که اگر این تضمین را برداریم، زبان مکانیکی میشود که جایگاه آن منحصر به فرهنگ واژگان است. هر واژه، در رابطه با نسبت جایگاه من به هستی تعریف میشود. در واقع تعریف واژه حاصل نمیشود، مگر در نسبت رابطه با هستی. همانقدر که تن من در جهان جاری است، واژگان هم در جهان جاری هستند و این دو در جهان هستی، برهمکنش دارند. زبان سیال است، لذا قطعیت و قالب مطلق ندارد.
با گذر از دوران عقلگرایی دکارتی، تجربهگرایی ظهور میکند
شعیری گفت: واژه به تنهایی و خارج از من معنا ندارد و زبان یعنی هستی بهعلاوه من. در دیدگاه مرلوپونتی هر واژه آگاهی (شعور) دارد، چنانکه در شعر سپهری، سنگ این شعور را دارد. اگر تن را بنا به دیدگاه زبانشناسان انتزاعی حذف کنیم و برای زبان یک جایگاه تقلیلگرا قائل باشیم، معنای واژه را محدود میکنیم و آن را محروم از هستی خود میکنیم. حتی در یک فضای یکسان هم تنها به یک اندازه، جهان را ادراک نمیکنند. رویکردهای نوین نظیر جغرافیای ادبیات، فضای نشانهای را در شکلگیری معنا موثر میداند، حال آنکه مرلوپونتی، تن را در این فضای جغرافیایی عامل اساسی ارتباط میداند.
استاد دانشگاه تربیت مدرس اظهار داشت: مرلوپونتی میافزاید که هر موقعیتی که من در آن حاضرم، موقعیت خاص و ویژهای است که تعیینکننده کنشها و واکنشهای من نسبت به چیزی است. زبان همینگونه و از جنس توحید موقعیت است و به واسطه غفلت از قابلیتهای گسترده زبان، استفاده از آن بیشتر صورت مکانیکی پیدا میکند. اگر من بهعنوان سوژه با جهتگیری ادراکی خودم نسبت به جهان حاضرم پس تن من همواره زمانمند و مکانمند است. وقتی با شنیدن عبارتی خندهدار، واکنشهای ما در موقعیتهای مختلف مثل خانه، محل کار، جمع دوستان و... یکسان نیست و به همان میزان خنده تولید نمیکند، بدین معناست که موقعیت جغرافیایی که تن من در آن قرار دارد، کنشها و واکنشهای یکسانی نسبت به آن ندارد. از همین روست که واژگانی مثل نماز یا سحر، در ماه رمضان با سایر ماههای سال، یکسان نیست چون تن من در ماه رمضان، ادراک متفاوتی از نماز و سحر نسبت به سایر ماههای سال دارد.
شعیری در ادامه گفت: نمیتوان آنگونه که ساختارگرایان یا زبانشناسان انتزاعی و فلاسفه عقلگرا معتقد بودند، زبان را به یک نشانه انتزاعی تقلیل داد و باید اعتراف کرد که واژه بخشی از من و من بخشی از واژه هستم و بدون یکدیگر، کامل نیستیم. واژه رابطهای با تجربه تن دارد. واژه و معنای واژه، یعنی معنای تن من در ارتباط با هستی، معنای واژه یعنی گشوده بودن تن من بر تن هستی، هر واژهای موقعیت جغرافیایی (فضا) است که با روان و تن من مرتبط است و واژه بدون تن من، تنها معنای کاربردی صرف دارد.
شعیری با ذکر نمونههایی از ترجمه شایگان به نقد آنها پرداخت و گفت: شایگان در بخشهای زیادی از ترجمه شعر سپهری هم عملکرد شایستهای داشته و زحمت او ستودنی است اما در موارد قابل توجهی هم به واسطه افزودن، کاستن، ترجمه کلمه به کلمه و فنی (تکنیکی)، نتوانسته رشته اتصال و نخ ارتباط مخاطب با شعر را حفظ کند. این ترجمه غلط نیست، اما روح، روان، طول، عرض و عمق شعر، چیز دیگری است. گر چه سایر ترجمههای شایگان در حوزه فلسفه (که زمینه تخصصی اوست) و حتی ادبیات، بسیار درخشان هستند اما نوع مواجهه با شعر سهراب، باید متفاوت باشد. سهراب، جهان را تن به تن کشف میکند و واژهها از تن او میآیند، بنابراین در موضع ترجمه ما هم باید خواننده را به فضای شعر او بیاوریم نه اینکه محتوای آن را با مابهازای زبان مقصد، جایگزین کنیم.
نظر شما