۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۵۷
کد خبر: 83693954
T T
۲ نفر

برچسب‌ها

پروندهٔ خبری

گهواره‌جنبان کودکانِ زلزله‌زده کجاست

۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۵۷
کد خبر: 83693954
گهواره‌جنبان کودکانِ زلزله‌زده کجاست

ارومیه-ایرنا- زلزله‌های هفته گذشته «قطور» و «زرآباد» هرچند تلفات جانی نداشت اما نگرانی و بی‌خانمانی ناشی از آن، لبخند شادی را از لبان فرزندان محروم‌اش زدود و مادران این کودکان معصوم‌ را به کارهای دیگری مشغول کرد.

هرچند این روزها بحث بهداشت روانی به نوعی با احساس نگرانی از شیوع ویروس کرونا گره خورده اما در اینجا زلزله چنان ساکنانش را درگیر خود کرده است که کسی به فکر کرونا نیست.
گویا کودک معصوم ۲ ساله‌ای به جای بازی با اسباب‌بازی‌هایش یا نگاه کردن به تلویزیون، دست خود را در اثر تماس با بخاری نفتی چکه‌ای می‌سوزاند و در همان لحظه ما به محل اسکان موقتی آنان می‌رسیم.

صدای گریه این کودک در سکوت مطلق منطقه زلزله‌زده خوی زجرآور است و گویا مداوا و پانسمان دست این کودک توسط پزشک کشیک در چادر امدادی هم مرهمی برای دردهایش به شمار نمی‌رود زیرا همچنان از درد و وحشت زجه می‌زد و از چهره پدر و مادرش به نظر می‌رسد که طاقت تحمل گریه‌هایش را نداشته باشند.
مادرش می‌گوید «دستش در چادر سوخت و بیتابی می‌کند» اما انگار بی‌تابی مادر بیشتر از کودک ۲ساله‌اش است تاب تحمل درد و رنج کودکش را پس از بی‌خانمانی‌های چند روز گذشته را ندارد.

مرکز سلامت را به مقصد شهر «قطور» ترک می‌کنیم اما باید اقرار کنیم که در بسته‌ای در این منطقه وجود ندارد و همه در میان اندوه و غصه ناشی از تخریب خانه‌هایشان همچنان رسم مهمان‌نوازی را مرور می‌کنند و چای و نان و پنیری را در طبق اخلاص می‌گذارند.
میهمان چادر شخصی «کاک خالدی» می‌شویم؛ یک کودک کوچک در این خانه بدون سقف و سرد به تکاپوی کودکانه مشغول است و دیگری خسته روی گهواره زیبای چوبی‌اش با نوای دلنشین لالایی و دستان گرم مادر در حال خوابیدن است.

نام یکی پارمیداست و چهار سال دارد در آن لباس‌های خاک و گلی که بر تن دارد و پشت موهایی که بر صورتش ریخته زیباییِ خاصی نهفته و در چشمان پرسشگرش هزاران سوال سوسو می‌زند.
از او می‌پرسم چادر را دوست داری؟ در کمال ناباوری جواب می‌دهد «بله خیلی دوس دارم چون کنار پدر و مادرم هستم».
می‌پرسم که بیشتر از همه دوست دارد چه کاری انجام دهد و در کمال صداقت می‌گوید: بیا برویم دنبال عروسکم بگردیم»؛ این پاسخ دخترک زیبا مرا به برای چند ثانیه به فکر فرو می‌برد؛ راست می‌گوید بازی تنها چیزی است که کودک پنج ساله باهوشی مثل او می‌تواند به آن فکر کند زیرا عمق تنهایی‌هایش را فقط با عروسکش می‌تواند پر کند و قصه آوارگی از خانه گرمش را با او می‌تواند در میان بگذارد.


در همان هنگام که گرم خوردن چای و صحبت با پارمیدا بودم زمین بار دیگر می‌لرزد و چشمان زیبایش بازتر می‌شود و به آغوش خاله‌اش طاووس پناه می‌برد؛ می‌شد ترس و وحشت را در نگاه‌های معصومانه پارمیدا دید اما بیشترین ترس او از این بود که سقفی بر بالای سر عروسکش نباشد و مدام سراغ او را می‌گرفت.
وسط چادر کوچکی که دارند، بخاری نفتی چکه‌ای خطرناکی برپاست زیرا به قول پدرش خانه با والور یا هیچ چیز دیگری گرم نمی‌شود؛ برادرش درون یک تخت قدیمی چوبی تلوتلو می‌خورد و چشمانش به سقف چادر خیره است؛، یاد کودکی می‌افتم که یک ساعت قبل دستش سوخته‌ بود؛ ممکن بود هر لحظه آن اتفاق برای این دو کودک هم تکرار شود.
فرش کف چادر نمناک است و پس از دقایقی نشستن بخشی از لباسها خیس و باعث می‌شود تا دقایقی احساس سرما بر وجودمان غلبه کند.
برای رهایی از این سرمای جان‌فرسا پارمیدا را با لباسی نازک و بدون جوراب اما در کنار گرمای خانوادگی‌اش تنها می گذاریم و عازم روستای مخین می‌شویم؛ در این آبادی چند کودک در میان آوارهای ناشی از زلزله پرسه می‌زنند.
پسرکی هفت ساله با موهای طلایی کمک حال مادرش است و آفتابه آب بر دستان مادرش می‌ریزد تا ظرف‌های نهار را مهیا کنند؛ اسمش یحیی و کلاس اولی است؛ بینی یحیی از سرما سرخ و آب از چشمانش سرازیر است.
گفتم آقا پسر چه عجب کمک مادرت می‌کنی؟ و پاسخ می‌دهد که «خواهرم پارسال در رودخانه غرق شد و من دوست دارم به جای او دست مادرم را بگیرم؛ آب نداریم و کار مادرم سخت است؛ خانم معلمم می‌گوید به مادرتان کمک کنید زیرا خدا به شما کمک می‌کند».
معلوم می‌شود که یحیی هنوز داغ خواهرش را به دل دارد و  رنج و درد زلزله و تحمل سختی زندگی در چادر هم بر آن اضافه شده است.
راهی خانه دیگری می‌شویم؛ یک عمو و یک برادرزاده که ۱۱ و ۹ ساله هستند، روی آوارها نشسته‌اند و پشت به خورشید به کوه‌های قطور و جاده چشم دوخته‌اند؛ جاده‌ای که پر از نیسان‌هایی است که بار و بنه منزل زلزله‌زدگان را حمل می‌کند.
می پرسم که «چرا اینجا نشسته‌اید؟ خدا بد ندهد» که پاسخ می‌دهند «خدا مهربان است هرچه بدهد حتما خوب است و کاری جز اینجا نشستن نداریم؛ دلمان نمی‌آید به روستا بگردیم و خانه‌های خراب دوستان و فامیل را ببینیم».
بنده خدا راست می‌گوید این روستا پلکانی است و خانه‌های بالای روستا بیشتر تخریب شده است؛ از پایین خوب می‌شود خانه‌های خراب شده را دید.

اینجا قلب‌های مهربان کودکان، پشت چهره‌های ناامیدشان پنهان است و باید لب بگشایند تا به عمق مهربانی و بزرگواری‌شان واقف شویم؛ از آنان درباره مدرسه می‌پرسم که با ناامیدی و ناراحتی می‌گویند کلاسمان کاملا تخریب شده و چیزی نمانده است.
اما کودک ۹ ساله با شادی می‌گوید «من کتابهایم را صبح از زیر خاکها بیرون کشیدم کمی پاره شده ولی تمیز است» حالا می فهمم که چرا مسوولان در آذربایجا غربی می‌گویند که مدارس باید در اولویت بازسازی شود.
۲۰۰ متر بالاتر در خانه‌ای که در دامنه کوه قرار دارد، صدای گریه کودکی به گوش می‌رسد؛ نزدیک‌تر که می‌رویم، کسی جر کودک یکساله‌ درون چادر نیست و یک والور روشن اما چادر سرد است؛ نمی‌دانم چرا با احساس سرمای چادرها و دیدن آن دخترک کوچک و معصوم بی‌اختیار خاطره‌های کرمانشاه در ذهنم تداعی می‌شود.
«سارینا» دختر کوچکی بود که در آن زلزله بی‌خانمان شد و از سوز سرما در چادر ذات‌الریه گرفت و شد سوژه رسانه‌ها؛ چرا نباید قبل از تکرار چنین حوادثی سریع اقدام نکرد و شاهد از دست دادن امثال ساریناها شد؟ 
غرق در سوالات خود هستم که پسری کوچک که ۱۰ ساله ای در حال آجر کشیدن توجهم را جلب کرد؛ مردانه از زیر آوارها چیزهایی را بیرون می‌کشد و وقتی برای مصاحبه دعوتش کردم، زود آمد و مثل مسوولان ادارات این پا و آن پا نکرد.
نامش را «عبداله» بیان می‌کند و می‌گوید: آمده‌ام به همسایه‌مان کمک کنم تا لباس بچه و شیر خشک‌اش را پیدا کنیم؛ «آخه خودش به تنهایی نمی‌تونه».
می‌پرسم چرا این کار را به بزرگترها واگذار نمی‌کنی؟ پاسخ می‌دهد «کار خوب بزرگ و کوچک ندارد مرد با کارش بزرگ دیده می‌شود نه با هیکلش»!
با کوله‌باری از تجربه و مشق زندگی که از بچه‌های این روستاهای محروم و مرزی به دست می‌آورم، راه شهرمان را در پیش می‌گیرم تا بتوانم بخشی از مردانگی‌های این کودکان و مظلومیت‌های آنان را به رشته تحریر در ذهن‌ها ترسیم کنم.
آنچه که امروز پرواضح است قهر لبخند از سیمای کودکان می‌باشد؛ کودکانی که بازی و نشاط را فراموش کرده‌اند و خواه ناخواه با درد و رنج بی‌خانمانی باید کنار بیایند و این موضوعی است که بعید می‌دانم روزی از خاطرشان زدوده شود.

در این میان جای سازمان‌های خیریه و مردم نهاد و نهادهایی مرتبط با کودکان بسیار خالی به نظر می‌رسد زیرا می‌توانند با برنامه‌های شاد و مفرح حتی برای لحظاتی ذهن افسرده و غمگین این کودکان را نشاطی دوباره ببخشند و دوباره آنان را به دنیای کودکی‌شان بازگردانند.

به گزارش ایرنا روز یکشنبه - چهارم اسفندماه - ابتدا منطقه «قطور» و سپس «زرآباد» خوی با زمین‌لرزه نسبتا شدیدی لرزید که این امر در مجموع موجب مصدومیت حدود ۱۰۴ نفر، بستری شدن ۱۰ نفر، تلف شدن بیش از 2 هزار راس دام، تخریب چهار هزار واحد مسکونی و وارد شدن خسارت جزئی به یکهزار واحد دیگر در روستاهای خوی و سلماس شد.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha