او به من آموخت بدانم من یک ایرانی هستم و این ایرانی بودن، برایش بسیار مهم بود. به یاد دارم در سال ۱۳۵۹، وقتی از عزیمت من به وین (اتریش)، یک سال میگذشت، به وین سفر کرد، و چهارپنج هفته ماند. او در همان سفر کوتاه، سعی داشت به من مسلم کند که من یک ایرانی هستم. درست است که به اینجا آمدهام تا درس بخوانم اما وظیفه دارم برگردم و از آنچه یاد گرفتهام و چیزهایی که بلد شدهام، به مردم کشورم هم بیاموزم. او عمیقا به مسلک ایرانی اعتقاد داشت و آن را با تمام قلب خود انجام میداد و بهزعم من در طول زندگی خود، نشان داد که ایرانی بودن چقدر زیباست.
حالا من خودم را یک ایرانی میدانم و فهمیدم تفکر ایرانی چگونه است و یاد گرفتم مسالک ایرانی بودن چقدر ارزش دارد و از آن طریق را پیدا کنم برای پیشرفت در ایرانی بودنم.
پدر اما زبان فارسی هم برایش اهمیت بسیار بود. فارسی برای ما همهچیز است اما گاهی ما فکر نمیکنیم که تا چه اندازه این زبان در زندگی ما مهم است. برای او البته مهم بود و هر فیلمی که میدید به لحاظ زبان تحلیل میکرد. حتی اگر دعوت به همکاری و بازی در فیلمی میشد، ابتدا فیلمنامه را به دقت میخواند و ارزیابی میکرد که متن، به لحاظ زبانی، ارزش بازی دارد یا خیر. و عجیب آنکه گاهی دیالوگها را خود تغییر میداد تا شخصیت را به خود نزدیک کند. حتی نسبت به من هم حساسیت داشت، و زمانی که در اروپا بودم، مدام کتابهای ادبی میفرستاد تا به فارسیام خدشهای وارد نیاید.
همچنین او به من یاد داد که خلاف مرام خیلی از مردم ایران که چندکاره بودن را میپسندند، تنها در یک کار پیش روم و تخصص کسب کنم. به من هم گفت که باید میان موسیقی و سینما یکی را کتاب را برگزینم و من، موسیقی را انتخاب کردم و از این رو، بسیار به او مدیونم.
من از پدرم این نکات - و طبیعتا نکات فراوان دیگری که مجال ذکرشان نیست - فرا گرفتم و همینها هم بود که زندگیام را زیبا کرد و توجه به این پیشنهادات، زندگی من شکل دیگری به خود گرفت.
نظر شما