داستانهای بزرگ مانند اسطورهها کارکردهای مهمی در زندگی انسانی دارند. آنها انسان و زندگیاش را مقوله بندی و الگوسازی میکنند. ما خود را در آینه این روایتها بهتر و عمیقتر بازشناسی میکنیم. به همین دلیل انسانها از دیر باز به این قدرت و قابلیت بی نظیر قصه ها و داستانها پی برده اند و از آن برای خودشناسی و الگوپذیری استفاده کرده اند. به خصوص هر گاه در شرایط خاص و ویژه ای قرار داشته اند بیشتر به این روایتها نبازمند بوده اند تا بتوانند وضعیتی که در آن قرار دارند و واکنش خویش را درک و تحلیل نمایند.
یکی از داستانهای بزرگ داستان رابینسون کروزوئه اثر ماندگار دانیل دوفو در قرن هجدهم است که محقق بزرگ میشل دو سرتو آن را به عنوان «اسطوره جامعه انسانی» معرفی می کند. آنچیزی که این داستان را اسطوره ای کرده فقط خود اثر حتی استقبال خوانندگان از آن نیست بلکه مانند همه اسطوره ها بیشتر به خاطر مولفان و متنهایی است که آن را به عنوان یک الگو پذیرفته اند و به شکلی از اشکال مورد اقتباس قرار داده اند. البته این قاعده است که اسطوره ها به مقدار برگرفتگی و اقتباسی که از آنها می گردد قدرتمند و بزرگ می شوند.
این اثر از حوزه ادبیات فراتر رفته و موضوع مباحث فراوانی در فلسفه و زیبایی شناسی، تعلیم و تربیت، مطالعات شرقشناسی و پسااستعماری، مطالعات فمینیستی و قوم شناسی، روایت شناسی، نشانه شناسی و اسطوره شناسی شده است. ژان ژاک روسو آن را یک الگوی تربیتی مناسب می داند، نظری که برخی دیگر به مخالفت با آن می پردازند. عده ای نیز این اثر را همراه با دون کیشوت آغاز رمان دوره مدرن نزد انسان غربی برمی شمارند.
به طور خلاصه می توان گفت که کمتر اثری به خصوص در دوره مدرن وجود دارد که به اندازه رابینسون کروزوئه دوفو مورد اقتباس و بازنویسی یا الهام قرار گرفته است. ده ها بلکه صدها اثر به طور مستقیم از این اثر تاثیر پذیرفته و خلق شده است. برخی از آنها خود در عرصه ادبیات یا سینما به الگوهایی برای دیگر آثار تبدیل شده اند. این اقتباس ها بیانگر قابلیت های مضمونی و موضوعی داستان یاد شده تلقی می شود و به طور دقیقتر مضمون «گردیدن» و موضوع «تنهایی» کانون اصلی آن است. فضای تنهایی که بهترین نمادش جزیره است و مواجهه با طبیعت و بیش از آن با خود در نهایت چگونگی دگردیسی عناصری هستند که همواره موضوع انسان بوده اند و دوفو آن را به خوبی روایت کرده است.
آنچه که برای این نوشتار مهم است همین چگونگی مواجهه با خود، دیگری و فضا در شرایط گسست از جهان اجتماعی است. این همان موضوعی است که داستان قهرمان یعنی رابینسون را با زندگی بسیاری در روزگار قرنطینه شبیه می کند. مسئله اصلی اینست که یک راینسون و یک نوع مواجهه وجود ندارد و با توجه به انواع اقتباس های صورت گرفته از این داستان و دگرگونی های انجام شده توسط مولفانِ متن های اقتباسی، رابینسون های گوناگونی وجود دارد که به ما با تمام تفاوتهایی که داریم نشان می دهد به کدام یک نزدیکتریم و یا دوست داریم به کدام یک نزدیکتر باشیم. به همین منظور ضمن اشاره ای به اصل داستان، تیپهای مختلف شخصیتی آنها و به خصوص الگوهای زیستی گوناگون را معرفی می نماییم.
رابینسون دوفویی
داستان اولیه که خود برگرفته از یک واقعیت تاریخی یعنی از داستان زندگی یک ملوان اسکاتلندی است که توسط دانیل دوفو به صورت رمان بازنویسی و سال ۱۷۱۹ منتشر شد. حکایت وی مربوط به جوان انگلیسی حریص و ماجراجویی است که برای تجارت رهسپار سفری دریایی می شود ولی کشتی وی در اقیانوس اطلس غرق شده و وی به عنوان تنها نجات یافته آن، در نهایت با تلاشهای بسیار خود را به یک جزیره خالی از سکنه می رساند. زندگی سختی را به دور از تمام امکانات شهری و تعاملات اجتماعی شروع می کند و با اندک وسایلی که از کشتی باقی مانده زندگی تازه ای را با مبارزه علیه طبیعت خشن پایه گذاری می کند. در این جزیره به غارنشینی، کشاورزی و دامپروری یا صید مشغول می شود. گویا لازمست تمام مراحل رشد انسانی را یکجا به تنهایی سپری نماید.
مدت زیادی را به تنهایی می گذراند تا اینکه یک روز چند آدمخوار با خود محکومی را به جزیره آوردند و قصد کشتن وی را داشتند که رابینسون او را نجات می دهد و چون روز جمعه این اتفاق افتاده بود نام وی را جمعه می گذارد. جمعه برای وی روز مرگ مسیح یعنی نجات بخش انسان نیز قلمداد می شود که بدین وسیله با مسیح دنیای جزیره ای همذات پنداری شده است. با حضور جمعه به عنوان انسانی دیگر و به طور کلی «دیگری»، زندگی در جزیره دگرگون می شود و بر اساس اندیشه استعماری انسان اروپایی قرن هفده و هیجده رابطه ارباب و برده نیز میان این دو آغاز می گردد. در جایی از رمان رابینسون می گوید: «به او آموختم تا به من بگوید: «ارباب»».
مدتی نیز به همین منوال پیش می رود تا اینکه یک روز یک کشتی ظاهر می شود و این دو از جزیره به سوی شهرهای اروپایی بازمی گردند و زندگی نویی را آغاز می کنند. رابینسون در این زمان بیست و هشت سال زندگی در جزیره بیش از اینکه پیر شده باشد داناتر و متعادلتر، پخته تر و با تجربه تر شده بود.
از نظر داستانی می توان مراحل گوناگون داستان را این چنین از هم تفکیک کرد:
۱- زندگی پیش از سفر
۲- سفر و غرق شدن کشتی
۳- ورود به جزیره و زندگی در آن
۴- مواجهه با جمعه
۵- نجات و بازگشت
مهمترین بخش بخصوص برای اغلب روایت شناسان مرحله سوم و سپس مرحله چهارم روایت است. زیرا قهرمان در مرحله سوم مواجهه با خود در تنهایی را تجربه می کند و در مرحله چهارم مواجهه با دیگری را. همچنین باید یادآوری کرد که جایگاه این جزیره یعنی فضای تنهایی در داستان بسیار مهم است. در واقع چندین فضا در آن را می توان از هم تفکیک کرد: شهر، کشتی و جزیره. کشتی به عنوان فضای متحرک نقش واسطه ای را بازی می کند اما در تقریبا همه موارد «شهر و جزیره» دو فضای متضاد را شکل می دهند.
الگوهای تنهایی
در اینجا با استفاده از خود داستان دوفو و به خصوص برگرفتگی ها و اقتباس های صورت گرفته از آن کوشش می شود تا برخی از الگوهای زندگی در فضاهای تنهایی و گسسته و یا فضاهایی همانند قرنطینه معرفی گردند:
الگوی تسلطی دوفویی
رابینسون کروزوئه نوشته دانیل دوفو، خود بر یک الگوی استعماری منطبق با اندیشه انسان محور پسارنسانسی استوار است. انسانی که خود محصول جامعه خردگرا و در عین حال قدرت طلب و حریص اروپای قرون هفده و هجده است و هنوز اندیشه اروپامحورانه یونانی، قدرت طلبانه رمی و مردسالارانه مسیحی را می توان به خوبی در آن مشاهده نمود. در این داستان مرد سفید اروپایی رابطه خود با دیگری بومی را بر اساس الگوهای «ارباب و رعیت» یا «ارباب و برده» استوار می سازد. این فرد به طور طبیعی با نگرشی که دارد یک حکومت خودکامه را در جزیره تشکیل می دهد و همیشه نیز منتظر است به شهر یعنی جاییکه می تواند یک زندگی مرفه برای خود شکل دهد بازگردد. رابینسون دوفویی دو چیز را باید به زیر سلطه خویش ببرد: فضای طبیعت جزیره ای و ذهن-جسم دیگری (یعنی جمعه). او این را حق خود می داند، زیرا به دلیل امتیازاتی که پیدا کرده، خود را برای این سیادت محق می پندارد. بنابراین هر یک از این دو (جزیره یا جمعه) که بخواهد در مقابل اراده قدرتمند رابینسون ایستادگی کند مستحق مجازات و گاه مجازات سختی است که بارها اتفاق می افتد. شعار اصلی این الگو «ارباب خوب و برده مطیع و طبیعت پر نعمت است». قانون یعنی سخنان رابینسون که از خرد وی صادر می شود و باید جمعه بی چون و چرا آن را بپذیرد و از آن تبعیت نماید. بی تردید رابینسون نیز تغییراتی را در مدت اقامت خود در جزیره پیدا کرده و از حرص اولیه وی کاسته شده است اما اصول یک استعمارگر انسان گرا همچنان پابرجاست. این رمان به تقریبا با همین مضمون بارها توسط کارگردانان گوناگون به تصویر کشیده شد. یکی از آخرین نمونه ها البته با تغییراتی چند که سال ۲۰۰۰ ساخته می شود «تک افتاده» کار کارگردان آمریکایی رابرت رمکیس است. نوع ارتباط قهرمان فیلم با بازی تام هنکس با توپی که تصویر دیگری تلقی می گردد یادآور رفتار رابینسون با جمعه است.
الگوی تبعیتی ویسی
رابینسون ویس رابینسونی خانوادگی و مذهبی است. یوهان دیوید ویس یک پدر روحانی سویسی بود که این داستان را به تاسی از دانیل دوفو برای آموزش چهار پسرش نوشته و در سال ۱۸۱۲ توسط یکی از پسرانش منتشر شد. بر اساس این روایت خانواده ای دچار سانحه کشتی می شوند و مجبور می شوند به عنوان تنها بازماندگان این حادثه در جزیره ای دور افتاده و بدون سکنه در اقیانوس آرام مدت زیادی را به دور از جامعه انسانی زندگی کنند. پدر مومن و روحانی خانواده با حکمت و درایت می کوشد تا همسر و پسرانش را مدیریت و در این جزیره با هم برای بقا مبارزه کنند. پدر از این موقعیت پیش آمده استفاده می کند و به پسرانش درس زندگی می دهد. در این اجتماع کوچک خانوادگی اغلب مشکلات مربوط به جهان طبیعت است اما هر از گاهی که افراد دچار مسائل و مصائبی می شوند با حکمت و اقتدار پدر و گاهی صبر و همیاری مادر از بین می روند. در این الگو نظام روابط میان افراد و جایگاه هر یک از آنها از بیرون و از پیش مشخص و تقسیم شده و افراد نیز کم و بیش به آن تن داده اند و بر اساس آن نسخه که نسخه انجیلی است عمل می کنند. به همین دلیل نزاع و تفرقه بسیار کمتری دیده می شود و همکاری و هم افزایی تا موقعی که این روابط محترم شمرده شود وجود دارد. پدر به نوعی نماینده خدا در خانواده و در جزیره تلقی می گردد و پذیرش همچنین تبیعت از وی موجب فلاح و رستگاری خانواده و برکت در زندگی و جزیره می گردد. الگوی ویسی یک الگوی مناسب برای خانواده های مذهبی بشمار می رود. از این رمان نیز فیلم ها و پویانمای های زیادی درست شده و تاثیرات زیادی بر برخی از افراد به خصوص در گذشته داشته است.
الگوی تعاملی تورنیه ای:
در سال ۱۹۶۷ میشل تورنیه کتابی با عنوان جمعه یا سواحل اقیانوس آرام منتشر می کند و نگاه کاملا تازه ای به داستان می اندازد. تورنیه موضوع را از زاویه دیگری می بیند و روابط استعماری و غرب سالارانه یا مرد سالارانه داستانهای دیگر به خصوص روایت دوفو را مورد نقد قرار می دهد. به همین دلیل مهمترین مرحله داستانی برای تورنیه مرحله ای است که جمعه به عنوان دیگری وارد جزیره می شود. با توجه به نگرش این مولف و شرایط گفتمانی پیش آمده در نیمه دوم قرن بیستم، رابطه میان رابینسون و جمعه رابطه ای متعادل و به دور از روابط ارباب و برده است. جمعه نقش بسیار مهمی بازی می کند چنانچه در اسم داستان به جای رابینسون از جمعه استفاده می شود. رابینسونی که در تنهایی به مرز ناامیدی و پوچی رسیده بود با حضور جمعه جان تازه ای می گیرد و این دو به هم چیزهای زیادی یاد می دهند. به عبارت دقیقتر پس از شکست رابطه ارباب و برده و یا ارباب و رعیت رابینسون متقاعد می شود که می تواند نسبت متعادلانه ای با جمعه برقرار نماید و این به نفع هر دوی آنهاست. در آخر رابینسون تورنیه ای چنان با فضای جزیره خو می گیرد که نمی تواند آنجا را ترک کند و وقتی هم امکان رفتن مهیا می شود این جمعه است که می رود. جزیره مکانی ماندگار برای او می گردد و آن را به شهر و جامعه شهری ترجیح می دهد. در این الگو قانون بر اساس روابط تعاملی میان انسانها و تقسیم کار عادلانه استوار می گردد. این مدل تسلط یکی بر دیگری را نمی پذیرد و بر این باور است که همه در بهبود شرایط در جزیره می توانند مشارکت نمایند و این حق تک تک آنهاست. در الگوی میشل تورنیه انسانها می توانند حتی در اجتماع کوچک دو نفری خودشان دموکراسی و تعامل را پیشه خویش سازند. برای این منظور باید دست از تمایزات قومی، ملی، جنسی سنی و ایدئولوژیک دست بردارند و به دیگری با تمام تفاوتهایش به چشم «دیگری محترم و توانمند» نگاه شود. بسیاری از آثار دهه های اخیر از رمان «جمعه یا سواحل اقیانوس آرام» تاثیر پذیرفته اند که از میان آنها می توان به «ردپای رابینسون» اثر پاتریک شاموازو اشاره کرد.
الگوی تقابلی گلدینیگی
ویلیام گلدینگ نویسنده انگلیسی قرن بیستم در سال ۱۹۵۴ با الهام از رابینسون کرورزوئه کتابی با عنوان ارباب مگس ها نوشت که با آن جایزه نوبل را کسب کرد. گلدینگ بر خلاف دوفو و برخی مانند ژان ژاک روسو بر این باور است که طبیعت و تنهایی به خودی خود نه تنها موجب پالایش و آرامش روحی و فکری نمی شود بلکه برعکس موجب خشونت و توحش انسان می گردد. در این داستان هواپیمایی کوچک که پسران دبیرستانی را با خود به سفر تعطیلاتی می برد در جزیره ای سقوط می کند و فقط پانزده نوجوان دبیرستانی زنده می مانند. آنها مجبورند به دور از جامعه شهری با هم در این فضای ناشناخته زندگی کنند. رابطه میان این افراد در آغاز بد نیست و یکی از آنها (رالف) می کوشد تا اجتماع کوچکی شکل داده تا بتوانند با همزیستی بر مشکلات فائق آیند. اما به مرور میان این افراد (به خصوص با جک) برای کسب قدرت رقابت آغاز و این رقابت چنان شدید می شود که موجب دسته بندی و درگیری می گردد. این نوجوانان در محیط خشن طبیعت به تدریج طبیعت مدنی خود را از دست می دهند و به تهدید برای یکدیگر تبدیل می گردند. در نتیجه، توهمات و سوتفاهمات و جنگ قدرت موجب ویرانی جمع کوچک و حتی قتل تعدادی از آنها می شود. الگوی گلدینگی می گوید اگر جامعه و قوانین اجتماعی نباشد انسانها از وضعیت سوء استفاده می کنند و می کوشند تا بر دیگران مسلط شوند و برای این کار دست به تفرقه میان اعضا یا تهمت و افترا می زنند. در این الگو وقتی کنترل اجتماعی و قوانین حذف شود این قدرت است که جای قانون می نشیند. در این صورت هر یک تهدیدی برای دیگری به حساب می آید و دیگری را نه فقط محدود می کند بلکه جانش را نیز به مخاطره می اندازد. جنگ قدرت و تصاحب موقعیت برتر چنان تشویش برانگیز می شود که همه اعضای این اجتماع کوچک را به جان هم انداخته و به سوی نابود یپیش می برد. نظریه گلدینگ نظریه قابل توجهی است زیرا او می گوید هر گاه عده ای از انسانها از جامعه بریده شوند و مجبور شوند در فضایی کوچک و بدون نظارت زندگی کنند دست آخر منجر به رقابت و رقابت منجر به خشونت و خشونت منجر به بحران و تخریب یکدیگر می گردد. آنها نیازمند ارتباط دائمی با جوامع دیگر و دستاوردهای تمدنی بشر هستند زیرا قطع شدن از جامعه مدنی افتادن در دامن بدویت و توحش را به دنبال خواهد داشت. هر جا جامعه ای با جهان بیرون از خودش و دیگر انسانها رابطه اش را قطع کند امکان خشونت و تخریب بیشتر می شود.
الگوی پناهگاهی کومپری
گاستون کومپر نویسنده بلژیکی در سال ۱۹۸۶ اثری با عنوان رابینسون ۸۶ منتشر می کند و الگوی دیگری از این داستان ارائه می دهد. در این رمان، رابینسونی به تصویر کشیده می شود که از شهر و جامعه شهری بشدت آسیب دیده، زنش را با اتهاماتی واهی به قتل رسانده و خودش را نیز تهدید کرده اند. نام قهرمان داستان رابینسون ۸۶ جاناتان و شهروند لندن است و قصد دارد از شهری که مردمش حریص، جاه طلب، خیانت پیشه و آلوده شده اند بگریزد. در چنین شرایطی دست به سفری می زند که مانند اغلب این داستانها کشتی دچار طوفانی شدید بلکه شدیدتر از داستانهای دیگر می شود، در حال غرق شدن کشتی به سرش ضربه ای وارد شده و از هوش می رود. وقتی به هوش می آید خود را در ساحل جزیره ای می بیند که هر چه در آن بیشتر می گردد بیشتر یقین می کند که در بهشت عدن است. او مدتی را در این جزیره آرمانی زندگی می کند و وقتی که با یک کشتی به لندن باز می گردد حس نوستالژیک دوباره وی را به سوی جزیره بهشتی فرا می خواند. جزیره این خلوتگاه برای جاناتان یک پناهگاه و یک فضای آرامش و امنیت است. او به دلیل آزارهایی که در شهر دیده و نتوانسته خود را منطبق کند به فردی انسان گریز تبدیل شده که در جستجوی فضایی خلوت است و جزیره این امکان را به وی می بخشد. در اینجا همانند الگوی تورنیه ای جزیره دیگر مکان موقتی نیست بلکه مکان ماندن و توقف کردن است. این افراد که از جامعه آسیب دیده اند به جزیره به عنوان آرمانشهر و ناکجاآباد می نگرند و بیم آن می رود تا پس از دوره تنهایی کمتر بتوانند با جامعه ارتباط متعادلی برقرار نمایند. سختی های زندگی اجتماعی در جامعه ای آلوده موجب شده تا این افراد به انسانهایی انسان گریز تبدیل شوند و دیگر هیچگاه از خلوت خویش بیرون نیایند حتی اگر مجبور باشند در جامعه زندگی و کار کنند.
تحلیل الگوها
بی شک با توجه به اینکه صدها برگرفتگی از این داستان صورت گرفته می توان الگوهای بیشتری را معرفی نمود اما هدف اصلی نوشتار حاضر معرفی همه این الگوها نیست بلکه می خواهد شرایط گوناگونی که ممکن است انسانها در تنهایی یا در اجتماعات کوچک با آن مواجه شوند را یادآوری نماید. بنابراین مهم تامل در شرایط و شناخت الگویی است که به طور خودآگاه یا ناخودآگاه ما با آن در تنهایی یا قرنطینه رفتار خود را تنظیم می کنیم.
هر کدام از این الگوها یک نوع از روابط انسانی را در موقعیت تنهایی و دوری از اجتماع بازنمایی می کنند. رابطه با خود، رابطه با دیگری، رابطه با فضای تنهایی، نوع برنامه و هدف تعیین شده برای این مدت زمانی مسائلی هستند که می توانند برنامه ریزی شوند یا اینکه بی توجه به همه اینها وارد جزیره قرنطینه شد. برخی از پرسشهای اصلی عبارتند از: در این جزیره قرنطینه ما از خودمان چه می سازیم؟ ما چگونه با دیگری در این دوران قرنطینه رفتار می کنیم؟ فضایی که در آن قرار داریم چه تصویری دارد و نسبت آن با فضای اجتماعی چگونه است؟ ما با کدام رابینسون نزدیکتریم و کدام الگو خواسته و یا ناخواسته به الگوی ما تبدیل شده است؟ دیگری در نظر ما با کدام جمعه شباهت بیشتری دارد؟ چه تصویری از فضای قرنطینه داریم و با کدا تصویر در این روایتهای همخوانی بیشتری دارد؟
به خصوص اینکه نسبت به دیگری یعنی اعضایی که احیانا با آنها در قرنطینه هستیم کدام الگو را برگزیده ایم؟ الگوی تک گویی و تک صدایی دفوی یا الگوی مسیحی از پیش طراحی شده اما همچنان مرکزمحور دیسی یا الگوی تعاملی و گفتگویی تورنیه ای و یا این که ناخواسته به سوی الگوی تقابلی و مشاجره ای گلدنیگی رفته ایم. مدلهای تسلطی، تبعیتی، تعاملی و تقابلی و پناهگاهی مدلهایی هستند که پیش روی ما قرار دارند و خوبست در دوران قرنطینه به آنها آگاهی پیدا کنیم و مدل مناسب را برای این دوره حساس زندگی برگزینیم.
این روزها شنیده می شود آمار طلاق پس از دوره قرنطینه در چین بالا رفته است و همچنین در ایران نیز رفتارهای گوناگون دوره کرونایی شنیده می شود البته مانند دیگر کشورهای جهان. شوخیهای زیادی در مورد خستگی و ملالت از دیگری یا گسست در جزایر قرنطینه ای نیز انتشار گسترده ای پیدا کرده اند که برای متخصصان هشدار دهنده هستند. و هر کس در حوزه تخصصی خود باید به آنها توجه نماید.
سخن پایان اینکه لازمست ما با این الگوها آشنا شویم زیرا نمی دانیم قرنطینه کرونایی این روزها چقدر طول بکشد و همچنین نمی دانیم نوبت بعدی قرنطینه و علت آن چه زمان و چه چیزی خواهند بود. ظاهرا جامعه انسانی باید به شرایط تازه روابط اجتماعی عادت کند و این یکی از موضوعاتی است که ویروسهایی مانند کرونا به ما تحمیل می کنند.
نظر شما