روزنامه شرق در یادداشتی به قلم نقی سلیمانی نویسنده و رماننویس، آورد: من حدود ۳۰ سال پیش با این نویسنده خلّاق ایران، در کیهان بچهها، در جلسات ادبی «شکوه قاسمنیا» (که مثل دیگر بزرگان ادبیات خردسال ایران، خدا حفظشان کند) آشنا شدم. طاقدیس ذهنی فوقالعاده خلاق داشت و در داستاننویسی برای خردسالان آثار فراوان مینوشت. (این اواخر گاهی به شوخی به او میگفتم از آن یک گونی داستان چندتایش را بده ناشران منتشر کنند). چنان خلّاق بود که هر بار اراده میکرد، کافی بود فقط قلم را روی کاغذ بگذارد، همانطور که شیر آب را باز میکنید و آب برمیدارید، بهراحتی از ذهنش برداشت میکرد و به خردسالان تقدیم میکرد؛ یک ذهن خلاق و مواج.
البته همه کسانی که برای خردسالان مینویسند باید چنین باشند. به قول نادر ابراهیمی، یک بخش ادبیات خردسال کار خلّاقه است، اما یک بخش دیگر آن که به همان اندازه مهم است، واقعاً دقیق و حسابشده است؛ طوری که شاید از بیرون حتی مکانیکی به نظر برسد، مخصوصاً در مورد بهرهگیری از زبان؛ زبان فارسی. در اینجا، مثل اینکه نویسنده متر به دست دارد. هر جمله ادبیات خردسال از هفت کلمه نباید بیشتر شود و بلکه پنج کلمه یا حتی سه کلمه. هر جمله ضروری است «یک پیامی» باشد، بنابراین نویسنده خلّاق ادبیات خردسالان، غیر از ذهن خلّاق، مثل اینکه باید حتی متر بگذارد که سادهترین و آسانترین جمله را بنویسد. از اینرو نویسنده خلّاق خردسال، سختترین کار دنیا را انجام میدهد. چون مثل اینکه باید دریا را در کوزهیی بریزد. نوشتن برای بزرگسالانی که ۱۰ هزار کلمه را میدانند و نوشتهیی را بهآسانی میخوانند یا میفهمند، از این نظر، کاری ندارد. نویسنده کافی است که خلّاقانه مطلبی را بنویسد؛ کار تمام است و ارتباط برقرار میشود (نه اینکه خلق ادبیات کار سادهیی باشد. آن سر جای خودش؛ بله، عرقریزان روح است). اما نویسنده خردسال باید «همزبانِ خردسال» باشد؛ خردسالانی که حتی ممکن است ۲۰۰ کلمه و واژه ندانند. نویسنده خردسال هم باید خلّاق باشد و فوران کند، هم ذهنش را تا میتواند به کودک نزدیک کند. اصلاً نویسنده، باید خودِ کودک شود. مثل کودکان فکر کند، حرف بزند، بنویسد.
گویی که خطکش به دست دارد؛ جملهها را متر کند و بنویسد. با جملههای ساده و سادهتر بنویسد؛ کوتاه و کوتاهتر و دشوار این است: در عین حال داستانی که مینویسد، باید خلّاق و پرجاذبه باشد، سادهفهم باشد اما ساده و پیشپاافتاده نباشد؛ ادبیات باشد. همان «آنی» را که ادبیات دارد، داشته باشد. «طاقدیس» چنین بود؛ مثل همه نویسندگان ادبیات خردسال در جهان، ادبیات میآفرید. «قدم یازدهم» را که نوشت، در جلسه قصه آن سالها، همه دیدند که چهقدر ساده و چهقدر پرمعنا و عمیق بود. ادبیات بود، «ادبیات» بود؛ ادبیات خردسال. طاقدیس قدم یازدهم را برداشته بود و به خیلیها نشان داد که ادبیات همان قدم یازدهم است.
طاقدیس به من میگفت: ادبیات خردسال فقط همانی نیست که نوشته و چاپ شده است؛ سطرهای سفید آن هم هست؛ سطرهایی که بین سطرها است. یعنی که خیلی چیزها را نویسنده خردسال در داستانش آورده، اما سفید است و ظاهراً خوانده نمیشود. یعنی که ما در ادبیات خردسال «سطرهای نامرئی» هم داریم. سطرهای نامرئی، حس میشوند؛ اما خوانده نمیشوند و این، یعنی الفبای ادبیات خردسال ۳۲ حرف ندارد، ۳۳۲ حرف دارد.
نظر شما