نکته‌های قرآنی (۱۳)؛

یک‌خطیِ داستانِ عمر انسان

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۹:۵۲
کد خبر: 83771952
علی سلطانی| قرآن‌پژوه
یک‌خطیِ داستانِ عمر انسان

تهران- ایرنا- عمر به نظر بلند انسان در آیه‌هایی از قرآن، در یک خط و در اوج چکیدگی، تصویر می‌شود؛ با شروعی چشمگیر و پایانی تراژیک. این آیه‌ها یک‌خطیِ فیلم زندگی انسانند؛ از آغاز تا پایان، از شکفتن تا زوال، از فراز تا فرود.

اگر از ما بخواهند یکی از وجودی‌ و فرازمانی‌ترین دغدغه‌های درونی و مکرر انسان در طول تاریخ حیات را نام ببریم، چه می‌گوییم؟ اگر بخواهیم در آثار داستانی، شعری، فلسفی و حتی علمی یک فصل مشترک مفهومی پیدا کنیم چه مواردی را برمی‌شمریم؟ بی‌شک یکی از گزینه‌ها عُمر و زمان عُمر نیست؟ بسیاری از لحظات عمر آدمی وقف یاد کردن عمر است. عمر در عمر همیشه حاضر است. بنیادی که در بیان شاعرانی نامی فرهنگ ما، سست‌بنیاد و بر باد است، بسته به مویی و رفتنی است، بی بدل و گرانمایه است، زمان و پیری و جوانی بلافاصله همزادش یاد می‌شوند، بهاری دارد و خزانی، شتابان و خواب‌مانند است، همچو جوی بی‌توقف و گذراست، عالم پیر در کمینگهش نشسته است، به غفلت و بی‌حاصلی و بوالهوسی یا به هوشیاری و برکت و پارسایی، به امیدواری و شوق و شادی یا به نومیدی و ملال و فروبستگی می‌گذرد، به خسرو و خضر و نوح هزاران عطا می‌شود و به گل و سهراب و عیسی ده‌ها و صدها.

انسان به حکم مرگ‌آگاهی، عمرآگاه هم است. شاید این دو آگاهی، دو روی یک سکه باشند. ما می‌دانیم زاده شده‌ایم، دوره‌ای کوتاه عمر خواهیم کرد و ایستگاه مرگ پیشارویمان منتظر است. چنین آگاهی‌ای به این حد از وضوح و عمق، در کمتر موجودی یافت می‌شود. همین نکته خاستگاه یکی از اضطراب‌های اصیل و اگزیستانسیل انسان است. انسان در اندیشه به عمر، در ادراک حیرت‌انگیزِ گذرا بودنش، در ملاحظۀ فرسوده شدن تدریجی خودش و در ساییده شدن ضمنی به مفهوم زمان در وقت فکر به عُمر، به خود می‌پیچد. به همین دلیل است که یکی از دستمایه‌های جدی خلق آثار هنری و ادبی و فلسفی ، پرداختن به عمر، زمان و مرگ است.

اگر یک مفهوم، جدی و عینی و گرم، فراتر از یک زمان و مکان، حاضر باشد، اگر یک دغدغه و درد وجودی، اندیشه‌برانگیز و تکان دهنده و نفسگیر باشد، شواهد نشان داده است معمولا دستمایه کتب مقدس هم قرار گرفته است. کتاب های مقدس ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی، الهی و غیرالهی مملو از اشاره به این موارد وجودی و انضمامی است. چه بسا راز زندگی و استمرار حیات فرهنگی این متون همین اشاراتِ انسانیِ همیشه حاضر باشد.

وَ اللَّهُ خَلَقَکمُ‏ ثُمَّ یَتَوَفَّئکُمْ وَ مِنکمُ مَّن یُرَدُّ إِلیَ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لَا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیر. (النحل:۷۰) 

و خدا شما را آفرید، سپس [جان‏] شما را می‌‏گیرد،و بعضی از شما تا خوارترین [دوره‏] سال‌های زندگی [فرتوتی‏] بازگردانده می‏‌شود، به طوری که بعد از [آن همه‏] دانستن، [دیگر] چیزی نمی‌‏دانند. قطعاً خدا دانایِ تواناست.

آیه مورد نظر یک خط است. به همین چکیدگی، عمرِ به نظر بلند انسان را چکیده کرده است. شبیه اصطلاح «یک خطی» در وصف داستانی فیلم‌های سینمایی. یک‌خطیِ فیلم زندگی انسان همین است. این آیه و نظایر آن، یک‌خطی و نیم‌خطیِ داستان انسانند. از آغاز تا پایان، از شکفتن تا زوال، از فراز تا فرود.

نقطه عطف این یک‌خطی، اشاره به «ارذلِ العُمُر» (خوارترین سال‌های حیات) است. در این استعاره ارادۀ گوینده برای اشاره به ذلت و خواری و شکستگی پیری موج می‌زند. عین اشاره به این استعاره در دیگر جای قرآن کریم در سوره حج و آیه ۵ وجود دارد. در آنجا با هدف اصلیِ رفع شک از ممکن بودن رستاخیز، باز خط سیر حیات انسان از نطفه تا مرگ در توضیح کمی بلندتر باز به صورت چکیده‌ بیان شده است. دیگر نقطۀ عطف هر دو آیه توصیحِ بیشتر کیفیتِ این دورۀ فرود و خواری است. رسیدن به جایی که آدمی بعد از بسیاردانی، نادان می‌شود. دوره‌ای که ذهن‌های پخته، عقل‌های تیز، حافظه‌های سرشار و قریحه‌های جوشان همگی تعطیل می‌شوند و ذهن به علیلی و تهی‌بودن آغاز برمی‌گردد. جمله‌ای مشهور می‌گوید که کاش پیران می‌توانستند و جوانان می‌دانستند. این اشاره به آن دوران‌های نهایی پیری، امتیاز دانایی و حکمت پیر را هم از او می‌گیرد.

فراموش نشود که دانایی گوهر رشد و بلوغ انسان است و اشاره به آن، جامع تمامی ضعف‌ها و بازگشت‌های انسانی به دوران کودکی منهای شادابیِ کودکی است. نادانی به طور ضمنی اشاره به ناتواتی هم دارد. «احسن تقویمی» که به «اسفل سافلین» رسیده است. در هر دو آیه با آوردن لفظ «منکم» که از سنخ مِن (از) تبعیضیه است، اشاره می‌گردد که نه همۀ شما، بلکه بعضی از شما این کهنسالیِ‌ پس‌رونده را می‌چشید. برخی‌تان زودتر و جوان‌تر خواهید مُرد.

عُمر و آبادانی

جالب است که واژه عُمر در قرآن نه به شکل تلفظ متداول آن در میان فارسی‌زبانان امروز (با سکون بر میم)، بلکه به صورت عُمُر و عَمر (همچون اَمر) آمده است. بسیاری از مفسرین و معناشناسان هر دو شکل این واژه را به یک معنا برگردانده‌اند. عُمر با اشتقاق‌های نظیر عمارت، عُمران، استعمار، تعمیر، معمور، مَعمَّر همگی در دایره معنای «اساسی» [۱] خود به آبادانی و آباد کردن برمی‌گردد. عمارتِ مسجدالحرام یعنی آبادکردن مسجدالحرام از طریق حفظ بنا و ترمیمش، عُمران یعنی آبادانی، استعمار یعنی طلب آبادانی، تعمیر یعنی اعطاء زندگی و آبادانی و معمور یعنی جای آبادان. َ (عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها. بیش از آنچه آنها آبادش کردند آن را آباد ساختند. روم:۹) عُمر هم به این اعتبار  از آن روی به دوران زندگی آدمی گفته شده است که این دوره، دوره آبادی و آبادانی آدمی در دنیاست.

دایرۀ معنایی و واژگانی این مجموعه در زمانۀ حاصر همچنان و تقریباً در همان زمینۀ گذشته به کار می‌رود. ما حتی در زبان فارسیِ امروز تقریباً این واژه‌ها را در همین کاربردها استعمال می‌کنیم. به این تحلیلِ ریشه‌شناسانه و لفظی اگر عُمر را آبادانیِ تن و جان آدمی بگیریم، دوران افول و خواری و انحطاط این آبادانی، یعنی پیری پُررنگ‌تر خود را نشان می‌دهد. دوگانه آبادانی و خرابی، عمارت و ویرانی یادآور سخنی از حضرت امیر است. آنجا که ایشان از ندای هر روزۀ فرشته‌ای یاد می‌کند که خطاب به آدمیان هر روزه ندا می‌دهد، که جمع کنید برای نابود شدن و بسازید برای ویران گشتن! (نهج‌البلاغه، حکمت ۱۳۲)

عُمر قرآن

اشاره به عُمر، زوال عُمر و خرابیِ تن در قرآن را باید در دو بافت درون‌متنی فهمید. اول بافتی کلان و عام و دوم بافتی خُرد و جزئی‌تر.

بافت کلان: در بافت درون‌متنیِ کلانِ اشاره به عُمر در سیر نطفه تا مرگ و خاکِ تن، به نظر می‌آید هدف القای قدرت و غلبه الهی و تحقق روحیۀ خشوع و عجز و تسلیم مخاطب است. القای خشیت و کوفتن فرعونیت و حذف روحیۀ استکباری و نمایش خدای قاهر و غالب از پُررنگ‌ترین مفاهیم کلان قرآن است و برخی قرآن را به این اعتبار به درستی خشیت‌نامه نامیده‌اند. پرستیدن خدا در وهله اول یعنی آنکه تو خدا نیستی و نباید خدایی کنی. در همین سورۀ نحل صراحتا در انتهای آیه پس از اشاره به ارذلِ عمر، از خدای قدیر یاد می‌شود. در آیه ۱۱ سورۀ فاطر از آسانیِ اعطای عمرِ زیاد به سالخوردگان، در آیه ۶۸ سوره فاطر پس از ذکر مواردی از قدرت الهی به «وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فیِ الخْلْق» اشاره می‌شود، در آیه ۴۴ سوره انبیاء پس از اشاره به طول عمر اعطایی خدا به اقوام پیشین باز صراحتا از قدرت غلبه خدا بر زمین و پیروزی الهی بر قدرت‌ها یاد می‌گردد. به عبارت دیگر یکی از اهداف اشاره به اعطای عمر و بازپس‌گیری آن وقتی که به نهایت زوال رسیده است، ذکر قدرت و قهر خدا با هدف خشیت و خضوعِ مخاطب است. مخاطبی که هر چقدر هم سرکش و قلدر و عصیانگر و متکی به خود باشد، در وقت زوال تن در پیری و پایان عُمر عجز و نیاز را مزه می‌کند. همچنانکه دیگر وجه القای عجز و روش کوفتن گردنفرازی انسان در این دسته آیات، ذکر همیشگی و با جزئیات بیشترِ پایانِ تراژیک عمر انسان است. انسانی که در میانه راه به اوج زیبایی و شکوه و خیرگی می‌رسد، اما همچو فواره‌ای از جایی آغاز به نزول می‌کند. جایی به قول پروین اعتصامی: هر که باشی و ز هر جا برسی/ آخرین منزل هستی این است.

بافت خُرد (۱): در فهم دوم در بافت درون‌متنی جزئی‌تر آیات می‌توان به تذکر سرمدیت الهی اشاره کرد. این فهم متکی به نقد ساختار روایی این دسته آیات است. اگر در ساختار روایی این دسته آیات بیشتر دقت کنیم، گوینده گاه در مقام اول شخص و گاه در مقام سوم شخص نقش توحیدی خدا را در این سیر حیات تصویر می‌کند. خداست که خلق می‌کند، ماییم که خلق می‌کنیم، خداست که شما را می‌میراند، ماییم که برخی از شما را به ارذل عمر می‌رسانیم، جایی که بعد از دانسته‌های بسیار نخواهید دانست. در این نحوۀ روایت گویی دوربینِ روایتگر از بالا و خارج از زمان، کُل سیر حیات آدمی را در نگاهی کوتاه می‌بیند و چکیدۀ چکیده تصویر می‌کند، بر مقاطعی از جمله سالخوردگی دوربین را جلوتر می‌آورد و در جهت القای قدرت و تنبهِ کوتاهی فرصت‌ها و توانایی‌ها آن را واضح‌تر نمایش می‌دهد. اقتضای این نگاه بیرونی در چکیدگیِ فوق‌العاده زمان، بیزمانی گوینده است. راویِ سرمد در این آیات، سرمدانه زندگیِ زمانمند انسان را تشریح می‌کند. سرمدیت به این معنا وجهی دیگر از بافت کلان غلبه و قهر و فراگیری خداست.

جالب آنکه در آیاتی از قرآن این نکته سرمدیت و فرازمانی بودن خداوند روشن‌تر بیان شده است. در آیه ۴۴ سوره قصص بعد از ذکر اعطای تورات به موسی (ع)، بیننده و شنونده دیالوگی میان پیامبر و خداوند هستیم. در این آیات پیامبر خطاب می‌شود که تو در جانب غربی کوه طور در خلوت وحی بر موسی، نیز حتی در زمره شاهدین از دور او و همچنین با یک پرش زمانیِ بلند در آیه ۴۵ از جمله ساکنینِ مدین برای ابلاغ آیات نبوده‌ای. جالب‌تر آنکه در آیه ۴۵ مشخصا به اعطای عمرهای طولانی به نسل‌های پس از موسی اشاره می‌شود. همانند این مورد نبودن پیامبر در وقت انداختن قلم‌ها در آب برای سرپرستی مریم و کشمکش داوطلبان (آل عمران:۴۴) و همداستانی برادران یوسف (یوسف: ۱۰۲) قابل اشاره است. چنین اشارات بدیهی‌ای به غیبت پیامبر اسلام در دوران پیشتر از خود، دقیقاً با هدف القای سرمدیت الهی و حضور همیشگی خدا در همۀ دوران‌هاست. خدایی که بیرون از زمان، ورای زمان و مُسلط بر زمان، انبوهی از عُمرها و دوره‌ها و رویدادها را تماشاگر و بازیگر بوده است. چنین خدای سرمدی به مخاطب خود، از جمله پیامبرش احساس فراگیری و چیرگی و تسلط را القا می‌کند.

بافت خُرد (۲): در تحلیل دیگری مبتنی بر بافت درون‌متنیِ جزئی‌ترِ آیات، دستکم در همان دو آیه ۷۰ سورۀ نحل و ۵ سورۀ حج عُمر آدمی در یک بیان کوتاه به نهایت چکیدگی تصویر می‌شود. از خلق تا مرگ، از نطفه تا خاک و رستاخیز دوباره. زمان در این تصویرگری مچاله می‌شود و نقاط عطف حیات به نهایتِ اهمیت و فشردگی ذکر می‌گردند. در این تصویرگری بسیار خلاصه‌، گویی زمانی که از نظر ما بلند به نظر می‌آمد - عُمرمان - از زاویه ناظری الاهی که خارج از زمان ایستاده است تحقیر می‌شود. پیام این روایت کوچک و کوتاه از زمان، برای خواننده هم کوتاهی زمان و گذرایی سریع دوران عمر است. اگر زمان از خلقت تا رستاخیز اینقدر کوتاه و فشرده و گذراست، عمر به تبعش کوتاه است و فرصت اندک و توانایی‌ها زایل شدنی. نتیجه تربیتی و هدایتی این امر، بهره گرفتنِ هر چه زودتر از این فرصت‌های عمر کوتاهست. فرصتی که در بیان امام علی(ع) به ابر گذران تشبیه می‌شود که باید برای کارهای خیر از آن بهره گرفت. (نهج‌البلاغه، حکمت ۲۱) بهره گرفتن از امری رفتنی به سود امری ماندنی و ابدی. خرجی از ثروتی موقت به حساب دخلی ماندگار. امیرالمؤمنین در همین زمینه است که به بیانی عمیق در جای دیگری توصیه می‌کند که :

استَعمِلُوا أقدامَکُم، و أنفِقُوا أموالَکُم، و خُذُوا مِن أجسادِکُم فَجُودُوا بها علی أنفُسِکُم، و لا تَبخَلُوا بها عَنها .و قال تعالی: (من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له، و له اجر کریم) قدم‌های خود را به کار گیرید، اموالتان را انفاق کنید، و از بدن‌هایتان بگیرید و به جان‌های خود ببخشید، و در این راه بخل نورزید که خدای سبحان فرمود: کیست که به خدا وام نیکو دهد که خدا چند برابر آن را برایش بازگرداند و او را پاداشی نیکو باشد؟. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸۳.

توصیه به گرفتن از بدن ‌(امری رفتنی و زایل شدنی) و بخشیدن به جان (امری ماندنی و شکوفا شدنی) و بخل نورزیدن در این کار، اوج پارسایی و روشن کردن ابدیِ جان از شعله‌ای لرزان و رفتنی است.  همانی که مولانا به زیبایی می‌گوید که:

باد تند است و چراغم انبری/ زو بگیرانم چراغ دیگری

همچون عارف کن تنِ ناقص چراغ/ شمع دل افروخت از بهرِ فراغ

تا که روزی کین بمیرد ناگهان / پیش چشم خود نهد او شمع جان

(مثنوی، دفتر چهارم، ابیات ۳۱۰۵ تا ۳۱۱۱)

تندبادهای فنا می‌وزند و چراغ‌های خفیف عُمر ما را می‌لرزانند. درایت و عقلانیت حکم می‌کند که دست را دور این شعلۀ لرزان حلقه بزنیم و با آن، چراغ ماندگارتری را روشن کنیم. وگرنه ما می‌مانیم و بی‌چراغی و ابدیتی تاریک. مایی که برای ابدیت آفریده شده‌ایم. مایی که ابدیت پیشارویمان است.


[۱] . در اینجا از اصطلاح معناشناختی توشیهیکو ایزوتسو در تفکیک بین معنای اساسی و نسبی واژگان استفاده می‌کنم. (نگ. ایزوتسو، توشیهیکو. خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص ۱۳، چاپ هشتم: تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۲)

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha