بنی عامریان سال ۱۳۱۶ در شهرستان سنقر و کلیایی به دنیا آمد و از دوران نوجوانی کار تئاتر را آغاز کرد؛ در دهه سی نمایشهای تاجر ونیزی، چشم در برابر چشم، درخت، کتک خورده و راضی، کورش پسر ماندانا، چهار صندوق، بهترین بابای دنیا، مردی که مرده بود و خود نمیدانست، سه گل و سه آرزو، پشت شیشه ها، تازه به دوران رسیده ها، بازان ساز، شبکه مخفی، ویلن ساز، زنان فضل فروش، طبیب اجباری، ملانصرالدین، خلیفه بغداد و ادیپ شاه را روی صحنه برد و دهه ۵۰ و بعد از مهاجرت به تهران دست تقدیر بیشتر به عرصه خوشنویسی مقدرشان میسازد و حدود ۲۰ سال هم مدیر اجرایی انجمن خوشنویسان ایران بود.
سال ۱۳۷۶ به کرمانشاه برگشت و بعد از ۲۰ سال با نمایش «بازرس» نوشته نیکلای گوگول سنگ تمام گذاشت؛ این نمایش را با صرف بودجه ای هنگفت از منابع مالی شخصی خود در یک کار پر بازیگر و با طراحی لباس و دکوری بسیار سنگین و با بازسازی فضای زمان روسیه تزاری به روی صحنه برد که در ابتدا کسی در باورش نمی گنجید که این چنین کاری قابلیت به روی صحنه رفتن در کرمانشاه را با امکانات محدودش داشته باشد.
متاسفانه درونمایه این اثر که میخواهد فساد دستگاه بوروکراسی روسیه تزاری را نشان دهد به نوعی معادل سازی بومی و در اواسط اجرا پایین کشیده شد اما ایشان زیان قابل توجهی در این مسیر متوجهشان شد اما وی از پای ننشست و پس از «مرد بازو طلایی» و «عروس» باز هم در یک اقدام جسورانه نمایشنامه «شب روی سنگفرش خیس» نوشته استاد اکبر رادی را بدست گرفت.
این هنرمند برجسته کرمانشاهی صبح جمعه ۲۶ اردیبهشت بعد از سالها تلاش و فعالیت برای خوشنویسی و تئاتر کشورمان دارفانی را وداع گفت و در قطعه هنرمندان کرمانشاه به خاک سپرده شد.
درباره استاد عباس بنیعامریان با یک پیشکسوت تئاتر ، رییس انجمن خوشنویسان و رییس انجمن هنرهای نمایشی استان کرمانشاه گفت و گویی انجام دادیم که در ادامه می خوانید.
منصور میخبُر پیشکسوت تئاتر: شادروان بنی عامریان یکی از چهره های واقعا منحصر بفرد در صحنه نه فقط هنر تئاتر و خوشنویسی بلکه در زمینه های هنری دیگری همچون شعر و شاهنامه خوانی هم بود و در نقاشی هم دست روانی از ایشان دیده بودم، هر چند که در این مورد هیچ ادعایی نداشت. این را کمتر کسی میداند که ایشان بسیار زیبا شعر هم میسرود و هم میخواند و از آوای بسیار سنگین و با وقار و فونیکی هم بهره مند بود.
شعر میسرود و در فن کلام بسیار باریکبین، نکتهسنج و دقیق بود
گاه در نشستهای تئاتری که داشتیم آثاری از خودشان میسرود که من حیرت میکردم که چرا این اشعار را مکتوب نمیکند که میگفت شعر را فقط برای دل خودم میسرایم و اساسا ایشان در فن کلام بسیار باریکبین و نکتهسنج و دقیق بود و بارها پیش میآمد که درباره هدایت بازیگران بر روی صحنه و دیالوگ گویی آنها، با ایشان دچار چالش میشدم. چرا که شاخص بیان در تئاتر ما مقدار زیادی سهل گرفته شده و میشود.
گاه این موضوع به یک معضل تبدیل میشد چرا که آنچه که ایشان از بازیگرانش میخواست و میباید رعایت میشد بسیار فراتر از ظرفیتهایی بود که موجود بود و هست و تمرینات را بسیار طولانی میکرد. چرا که فاصله ها بسیار بود. اما ایشان بسیار سختگیر و در عین حال پیگیر بود و موضوعی که در حوالی سالهای ۸۰ باعث جذب بنده به ایشان شد هم همین موضوع بود.
استاد از هر فرصتی برای آموزش کارگردانی و بازیگری به جوانان استفاده میکرد و در تهران هم مدتی همراه اساتیدی همچون مصطفی اسکویی، مهدی فتحی، کشاورز، جعفر والی و جمشید مشایخی و عده ای دیگر از صاحب نامان این عرصه بود و به مدت ۱۲ سال هم رییس انجمن خوشنویسان و مدرس و استاد این فن بود.
بسیار فروتن بود اما اهل کوتاه آمدن نبود
آغاز آشنایی حقیر با ایشان به تحریر مقاله ای برمیگردد که در یک بولتن در مورد بیان بازیگر بر روی صحنه نگاشته بودم که خوشش آمده بود و برای من بسیار جالب بود که با وجود تفاوت سن و سابقه ای که هم در صحنه زندگی و هم صحنه نمایش و نیز درجه اعتبارشان با حقیر داشت اظهار تمایل کرد که در نمایشی که بنده در دست داشتم بازی کند برای من بسیار هیجان انگیز و جالب بود و نیز سخت و در عین حال تحسین برانگیز . سخت از این نظر که حقیر چگونه استاد را هدایت کنم و تحسین برانگیر بود فروتنی فوق العاده ایشان در صحنه تئاتری که یک غرور صعب و سنگین همواره تن آن را رنجور ساخته است.
در جلسات اولیه همچون یک شاگرد مخلص تئاتر، فروتنانه همراه بود و البته خوددار اما بوضوح میدیدم که خون دل میخورد که البته میدانستم حق با ایشان است اما این را هم میدانستم که بضاعت تئاتر ما همین است و باید کوتاه آمد. اما ایشان اهل کوتاه آمدن نبود و مودبانه از کار کناره گرفت و این اولین جرقه علاقه بنده به ایشان شد. آن همه فروتنی و اخلاص توام با وقار و حرمتی که به هنرش میگذاشت که به هیچ وجه از آنچه که میدانست درست است کوتاه نمیآمد.
یک عاشق به تمام معنا بود
و این اولین بازی ما با هم بود که به پایان نرسید و شاید هم یک بازی واقعی بود از طرف ایشان که برای کار چهارمش پس از نمایش «بازرس» «گوگول» و «مرد بازو طلایی» و «عروس» در «شب روی سنگفرش خیس» با هم همکاری داشته باشیم.
باز هم یک کار تقریبا پربازیگر و بسیار طولانی ۲ ساعت و ۱۵ دقیقه ای کاملا رئالیستی که بازیهای بسیار ظریف و زیرپوستی را در صحنه میطلبید که مشکلات خاص خودش را در فضای تقریبا آماتوری تئاتر کرمانشاه داشت. اما کار بسیار موفق بخصوص از نقطه نظر بازیگری درآمد. یعنی همان نقطه ای که ابتدا باعث نگرانی بنده بود ولی ایشان اطمینان میداد که من نگران نباشم. بسیار همکاری صمیمانه و پرتفاهمی در این کار داشتیم و ایشان با درایت بسیار مطلوبی که داشت با تفاهم کاملی که با هم داشتیم به نقطه ای رسید که در جشنواره استانی آن سال تمامی جوایز بازیگری را درو کرد و در اجرای ۲ ساعته و ربع این نمایش که یک نمایش غیرموزیکال و کاملا جدی بود در سالن، سکوت مطلق حکمرانی میکرد.
بعد هم«آوخ، کاکتوس، تله و مرزداران » را به روی صحنه برد. در جشنواره بین المللی نقالی در فرهنگسرای نیاوران جوایز زیادی را کسب کرد و بعد هم نمایش «چشمهایش می خندد» خانم یثربی، نمایش «مستنطق» پریستلی را اجرا کرد.
اما دیگر آن انگیزه پرقدرت که در ابتدا برای همه اعجاب آور بود مقداری کمرنگ شده بود. البته نه اینکه ساده تر به مقوله تئاتر نگاه کند به هیچ وجه فقط آثاری را که احساس میکرد در فضای خاص و محدود تئاتر دیار ما انرژی زیاد و خارج از تحملی را میطلبد قبول نمیکرد. سرتاپایش یکپارچه عشق به این هنر بود و واقعا یک عاشق به تمام معنا بود اما باید در این فضا باید باشید تا بفهمید رساندن کارهایی از نوع «بازرس و شب روی سنگفرش خیس» بر روی صحنه با آن درجه کیفی چه میزان عشق میطلبد و کم نیستند عاشقهایی از این سنخ که ققنوسوار در این آتش میسوزند.
ایشان سوخت چرا که اهل گریز نبود و به تازگی گویی میدانست که آخرین سالهایش را میگذراند و میخواست با نمایش «آقای اشمیت کیه» دورنمای خاطرات خوب بازرس و شب روی سنگفرش را دوباره تکرار کند، اما خودش هم خوب میدانست که دیگر حتی فضا و امکانات نرم افزاری و سخت افزاری نیم بند دهه هشتاد را هم در این کوه مشکلات دیگر نداریم. اما او انسانی بود که تنفس در فضای خالی از هنر برایش به مثابه هوایی بود که باید بدون اکسیژن تنفس میکرد.
اهل گوشه نشینی و عزلت نبود
بسیار خوش مشرب بود و در جلسات تمریناتش یک فضای سرشار از انرژی مثبت حکمفرما بود و شوخ طبعی های خاص خودش را داشت و خیلی کم عصبانی میشد و بسیار از گوشه نشینی و عزلت گزینی دوری میکرد و تصورش هم برایش مشکل بود و اتفاقا همین فعال بودن و یکجا آرام نگرفتنش در سنین بالا بسیار مرگش را جلو انداخت. او ۸۴ سال داشت ولی تا قبل از اینکه پایش در یک تصادف در حدود ۶ سال پیش آسیب ببیند بسیار با طراوت و جوان بنظر میرسید و بسیار فعال و پرانرژی.
پیوسته در حال مطالعه و تحقیق و کنکاش و نوشتن بود. پس از آن حادثه اول میباید بسیار احتیاط میکرد اما میگفت که من هرگز نمیتوانم توی پارک بنشینم و فاصله خانه و پارک را تنها به انتظار مرگ، هر روز طی کنم و همین روحیه موجب آسیبهای بعدی و اعمال جراحی متعدد شد که روز بروز بدنش را به تحلیل برد. تقریبا سه روز قبل از فوتش به درخواست یکی از دوستان هنرمند که بسیار مشتاق دیدارش بود به او تلفن زدم و درخواست کردم که وقتی برای ملاقات بدهد که از درد کمرش بشدت ابراز عجز میکرد و میگفت که شبها خوابم نمی برد و در عین حال میگفت که مشغول نوشتن کتابی در باره خوشنویسی هستم و بسیار ابراز علاقه کرد که این ملاقات صورت بگیرد و سه روز بعد خبر رسید که به وصال رسیده است، به وصال یاری که گاه در شعرهایش از او میگفت. شعرهایی که تنها برای دل خودش میخواند و ما چه میدانیم که در ضمیر پنهان انسانهای بزرگ چه میگذرد.
عبدالله جواری رییس انجمن خوشنویسان کرمانشاه: استاد عباس بنیعامریان در زمان حیات خود منشا خدمات بسیار زیادی برای خوشنویسی ایران و تئاتر استان بود. من در دوران نوجوانی و زمانی که محصل بودم ارادت ویژهای به ایشان داشتم.
مدیری جدی و موفق بود
استاد بنیعامریان بسیار خونگرم، مردمدار، خوشاخلاق و در کل خیلی کوشا و مدیری جدی بود. سالها مدیر اجرایی انجمن خوشنویسان ایران و عضو شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران بود که در زمان مدیریت خود چند کنگره ملی را برگزار و فصلنامه فرهنگی هنری چلیپا را هم راهاندازی کرد.
ایشان سال ۱۳۶۷ وارد انجمن خوشنویسان ایران شد و زمان مدیریت آقای بنیعامریان یکی از پربارترین زمانهای خوشنویسی ایران بود. چاپ چند کتاب، خوشنویسی شاهنامه، تابلوهای نمایشگاهی شاهنامه و حدود ۴۰۰ اثر بخشی از خدمات این هنرمند برجسته کرمانشاهی است.
محمدرضا درند رییس انجمن هنرهای نمایشی استان کرمانشاه : استاد بنیعامریان قبل از انقلاب جز گروههای پرکار بود و اواخر سال ۱۳۷۷ به کرمانشاه برگشت و با جمعآوری هنرمندان تئاتر گروه آفرینش را تشکیل دادند و نمایش «بازرس» را روی صحنه برد.
کار تئاتر را عاشقانه انجام میداد
مرحوم بنیعامریان تعداد زیادی نمایش مانند تله و کاکتوس را هم روی صحنه برد و علاقه زیادی هم به اجراهای عمومی داشت. ایشان سالها در کنار کار نمایش در زمینه فن بیان، سخنوری و گویندگی با برگزاری کلاسهای آموزشی شاگردان بسیاری را تربیت کرد.
همه کسانی که با استاد بنیعامریان کار کردند گواهی میدهند که ایشان کار تئاتر را عاشقانه انجام میداد و در این زمینه بسیار فعال و سختکوش بود. قبل از انقلاب هم تیم بسیار خوبی داشت و نمایشهای موفقی را روی صحنه برد.
به دلیل تصادفی که در سال ۹۳ برای ایشان پیش آمد رفت و آمدش سخت شده بود و به دلیل بیماری کلیوی که داشت آن سرزندگی سابق را نداشت و فقط فعالیت محدودی در مجتمع کوثر شهرداری داشت اما استاد بنیعامریان در خوشنویسی و تئاتر کشور نقش پررنگی داشت و کسی نمیتواند منکر آن شود.