میرزا نصرالله بهشتی مشهور به ملک المتکلمین فرزند میرزا محسن بهشتی در اصفهان دیده به جهان گشود. وی تحصیلات مقدماتی خود را در زبان فارسی و مقدمات عربی گذراند، سپس به مطالعه اخبار، احادیث، فقه و اصول پرداخت در ۳۳ سالگی به سیر و سفر پرداخته و با کاروان حج از اصفهان به حجاز رفت و بعد از آن به عراق و هند سفر کرده و ۲ سال در بمبئی و مدتی در کلکته و برخی دیگر از شهرهای هند ساکن شد. ملک المتکلمین در سفر هند کتاب من الخلق الی الحق را منتشر کرد و عقاید نوگرایانه خود را در آن به تفصیل توضیح داد. بعد از انتشار این کتاب به بوشهر آمد و در آنجا با سید جمال الدین اسدآبادی دیدار و با افکار بلند و آزادیخواهانه وی آشنا شد از این به بعد وی به وادی سیاست گام نهاد و به ترویج افکار آزادیخواهانه پرداخت و در نتیجه مورد توجه امینالدوله صدر اعظم قرار گرفت، ملک المتکلمین به اشاره امین الدوله به مدرسه رشدیه رفت و در آنجا به تدریس پرداخت و با میرزا حسن رشدیه و شیخ هادی نجمآبادی آشنا شد و برای تأسیس مدارس جدید به تبلیغ منبری پرداخت، در این احوال امین الدوله برکنار و امین السلطان صدراعظم شد و چون موضوع قرضه از روسیه پیش آمد، ملک المتکلمین با سخنرانیهای تاثیرگذار خود مردم را به انتقاد از آن ترغیب کرد که به تعطیل عمومی انجامید. در جریان تظاهرات و پخش شبنامهها، دولت به دستگیری عدهای از معلمان مدرسه رشدیه پرداخت و شماری را تبعید کرد اما ملکالمتکلمین با کمک سید محمد طباطبایی در تهران ماند.
ملک المتکلمین با حمایت طباطبایی در تهران سخنرانیهای شورانگیز مذهبی می کرد و از عدل و مساوات سخن میگفت. علاوه بر طباطبایی، شخصیت هایی مانند سیدجمالالدین اسدآبادی و شیخ هادی نجمآبادی بر وی تاثیر شگرفی گذاشتند. همچنین ملک المتکلمین در طول حیاتش با شخصیتهای بزرگی از دوران مشروطه دیدار کرده که نتیجه آن ملاقات و گفت وگوها در سرنوشت مشروطه اثرگذار بوده است. او به همراه جهانگیرخان صوراسرافیل، سید جمال الدین واعظ اصفهانی و پنج تَن دیگر از چهرههای ارزشمند مشروطه در لیست معروف محمدعلی شاه بود. فهرستی که بهخوبی بیانگر تنفر و درعینحال وحشت قاجاریان از سخنانی بود که ملک المتکلمین در پای منبرها میگفت و جهانگیرخان صوراسرافیل در روزنامه خود مینوشت.
ملک المتکلمین سخنوری چیره دست و تاثیرگذار در عصر مشروطه
این نویسنده آزادی خواه بیشک یکی از سخنوران بزرگ ایران زمین و منتقد حکومت استبدادی بود که در راه پیشبرد مشروطه کوشش های بسیار کرد. از جمله سخنان تاثیرگذار وی می توان به این جمله ها اشاره کرد: من نمیدانم این خون فاسد که در عروق شما جاریاست، چقدر عزیز است که نمیخواهید یک قطره آنرا در راه شرافت و افتخار و نجات وطن و بدست آوردن آزادی بریزید، شما به پستی و دون همتی و تحمل ظلم چنان عادت کردهاید که به هر حقارتی تن در میدهید. در یکی دیگر از سخنرانی های خود می گوید: برهر فرد آزادیخواه علاقهمند به مشروطه واجب است که این درخت کهن استبداد را ریشه کن کند، والا او بنیان ما و مشروطه را بر باد خواهد داد.
وی همچنین پس از دستگیری و قبل از اعدام خطاب به محمد علی شاه گفت: ای پادشاه کوشش من برای این بود که مملکت ایران از این تاریکی جهل و نادانی و فقر و پریشانی بیرون آمده در ردیف ملل بزرگ جهان جای گیرد. سعی من برای این بود که ایران مقامی را که در تاریخ گذشته داشته و بر جهانیان حکمفرمایی میکرده بدست بیاورد نه اینکه دست نشانده اجانب شود و دیگران به آن فرمان فرمانروایی کنند. مجاهدت من بر این بود که شاهنشاه ایران در ردیف امپراطوران جهان جا بگیرد و بر یک ملت متمدن و آگاه به مقتضیات زمان و مترقی سلطنت کند و چون ترقی ملک و ملت جز در تحت لواء قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت میسر نبود و برای وصول به مدارج عالیه تمدن و هم قدم شدن با کاروان علم که دنیا را در تحت نفوذ خود قرار داده و عنقریب عالم شرق را از انوار تابناک خود روشن خواهد نمود، راهی جز برقراری حکومت مشروطه و بسط عدالت و شرکت دادن برگزیدگان ملت در تقدیرات خود نبود. ناچار همان راهی را که دنیای متمدن به این مقام شامخ علم و صعنت رسانیده در پیش گرفتم و این راه صواب را در مصلحت پادشاه و ملت خود تشخیص داده بودم و اگر راهی غیر از این پیش گرفته بودم و از نصایح بیخردانه درباریان که جز منافع شخصی و ستمکاری منظوری ندارند و در نتیجه کار ملک و ملت را به این درجه از مذلت و پستی سوق دادهاند و اجانب را بر تمام شئون مملکت مسلط کردهاند، پیروی کرده بودم اول به تو که پادشاه ایران هستی و سعادت و شقاوت ایران در درجه اول بتو متوجه است، خیانت کرده بودم زیرا اگر مملکت ایران به اوج ترقی و سعادت نایل شود و از ترقیات محیر العقول دنیا بهرهمند گردد و در ردیف ممالک راقیه قرار گیرد، منافع و افتخارات آن اول متوجه شخص تو خواهد شد. سپس با دست به طرف میرزا جهانگیرخان که لباس های پاره و خون آلود و سر تا پا مجروح در کنارش ایستاده بود اشاره کرد و چنین گفت: بدبختانه این است حاصل سلطنت و فرمانفرمایی تو بر ملت ایران و این است، حاصل قسمهایی که برای حفظ مشروطیت و سعادت ملت خودروی و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی و حکم قتل مرا صادر نمودی بدان که از کشته شدن من نتیجهای عاید تو نخواهد شد و منفعتی نخواهی برد زیرا از هر قطره خون من هزاران ملک المتکلمین بوجود خواهد آمد و پرچم عدالت و مشروطیت را خواهند برداشت.
مهدی ملکزاده(فرزند ملک المتکلمین) در «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» و همچنین در کتاب «زندگی ملکالمتکلمین» پدرش را سر سلسله آزادیخواهان، خداوند نطق و بیان، رهبر امت، قائد ملت و محور حقیقی مشروطه و پدر انقلاب ایران دانسته است.
ملک المتکلمین از بنیانگذاران انجمن ملی
یکی از اقدامات مهم و تاثیرگذار این نویسنده آزادی خواه علاوه بر خطابه های پرُ شوری که در مساجد تهران ایراد می کرد، تأسیس یکی از نخستین انجمن های مشروطه ایران به نام انجمن ملی بود. هدف انجمن، تمرکز بخشیدن به فعالیت های سیاسی جداگانه انجمن های مشروطه بود و با حضور رادیکال ترین عناصر مشروطه خواه مانند میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، سید محمد رضا مساوات، سید جمال واعظ، یحیی دولت آبادی و یحیی میرزا، ماهیتی کاملا انقلابی داشت. نقش این افراد تا پیش از صدور فرمان مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی در پرتو نقش آفرینی بزرگانی چون سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی کمتر دیده می شد اما فعالیت آنها در دوره فعالیت مجلس اول و کشاکش مجلس با محمد علی شاه بیشتر محسوس شد به ویژه میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و ملک المتکلمین با استفاده از قلم و سخن خود در مخالفت با شاه حرارت بیشتری از خود نشان می دادند.
ورود به عرصه سیاست و پایان زندگی
ملک المتکلمین به همراه سید جمال الدین واعظ اصفهانی عضو کمیته انقلاب ملی شدند، وی در آنجا مأمور تشویق مردم به قیام شد و به نوشتن مقالات ضد دولتی پرداخت. ملک المتکلمین در جلسات کمیته به درباریان و شاه سخت حمله میکرد. چون کار مخالفت با شاه بالا گرفت و ملک المتکلمین احساس خطر کرد در مجلس متحصن شد و محمد علی شاه از مجلس خواستار تبعید هشت تن از جمله ملک المتکلمین شد اما مجلس به شدت از مخالفان شاه حمایت میکرد. به این دلایل مجلس با فرمان محمد علی شاه به توپ بسته شد. ملک المتکلمین با دیگر متحصان به پارک امین الدوله (در آن زمان متصل به باغ مجلس شورا بود) فرار کردند اما به چنگ سربازان گرفتار و به باغشاه برده شد.
مامونتوف وقایعنگار روس نوشته است: «ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان شیرازی را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. ۲ دژخیم که مامور قتل آنها بودند طناب به گردن آنها انداختند و از ۲ سو کشیدند تا خفه شدند و خون از دهانشان بیرون زد و در همین حال دژخیم سوم خنجر به سینه و شکم آنها فرو میکرد. برادر قاضی گفته است: چون اندکی گذشت ۲ نفر فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده به گردن هر یک زنجیر دستی (شکاری) زده گفتند: "برخیزید بیایید! " گویا هر ۲ دانستند که برای کشتن میبرندشان. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اتاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده.»
بدین ترتیب این سخنور بزرگ و تاثیرگذار در انقلاب مشروطه در سوم تیر ۱۲۸۷ خورشیدی به وسیله عوامل محمد علی شاه به قتل رسید. آن چه بعدها چند تَن از زندانیان باغشاه از واپسین دقایق زندگی ملک المتکلمین روایت کردند، حاکی از صلابت و پایداری او تا دم مرگ است. وقتی برای اعدام از دیگران جدایش می کردند، او که صدای خوبی داشت و در جوانی ردیف ها آوازی را نزد سید رحیم، موسیقی دان بزرگ اصفهانی فرا گرفته بود، با آوازی دلکش چنین خواند: ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان
نظر شما