مولانا جلال الدین محمد بلخی در تاریخ ادبیات فارسی ۲ چهره کاملا متفاوت دارد؛ یکی مولوی شوریده عاشق مشفق و اهل مدارا و دیگری قدیسی مقتدر و پیشوای یک ایدئولوژی است. شخصیت نخست انسانی با اندیشه های والای عرفانی و با نگاهی انسان مدار و البته با خصوصیات طبیعی بشری که از خلال سخنانش در مثنوی، غزلیات، فیه مافیه، مکتوبات و مجالس سبعه و تا حدودی از طریق ولد نامه سلطان ولد شناخته می شود. مولانا در طول زندگی موثر خود میراث معنوی ارزندهای را پایه ریزی کرد که حاوی ارزش های انسانی و آرمانی بود و شکلی از جهان نگری را پدید آورد که برای درک راز حیات و معمای هستی، الگوهای معناداری را فراهم می آورد.
جلال الدین محمد بلخی، عارف و شاعر بزرگ فرهنگ ایرانی- اسلامی در آثار و اشعار خـود بـه مـباحث و معارف بیشماری اشاره داشت کـه بـازپرداخت و بازخوانی برخی از آن میتواند نکتهآموز، مغتنم و حتی تازه باشد.
به نظر میآید که مولوی تلقی دوگانه یا متناقضنمایی از شعر و شـاعری دارد. او در آثـار خـود، گاه از فواید و غزل سخن به میان میآورد و گاه نیز از آفات و مـضرات آن فـریاد برمیآورد. از یک سو میگوید که کار و دکان و پیشه را سوخته و شعر و غزل دوبیتی آموخته است.(مولوی،۸۷۳۱:ربـاعی ۳۹۲۱)و شـعر و سـخن خود را خوراک فرشتگان میداند.(همان،غزل ۸۳۸۲)و سوگند یاد میکند که غزلگویان جـان بـه جـانان خواهد سپرد.
از دیگر سوی از شعر و نظم توبه میکند(همان،غزل ۳۲۸۱) و آن را دون شـأن خـود مـیداند.
زندگینامه جلال الدین محمد بلخی
جلالالدین محمد بلخی عارف، شاعر و اندیشمند ایرانی در ۶ ربیع الاول ۶۰۴ قمری در بلخ چشم به جهان گشود و تحت تاثیر علم و نبوغ پدر خویش به اندوخته های ارزشمندی از شعر و ادب پارسی دست یافت. مولانا در حدود ۴۰ سالگی در گرو آشنایی با شمس تبریزی به درجه والایی از عرفان، خود شناسی و خداشناسی رسید و متحول شد. این مهم، مسیر زندگی این شاعر بزرگ را دگرگون ساخت و او با عرفان و معنویت پیوند عمیقی بخشید. «فیه ما فیه، غزلیات شمس، رباعیات، مکاتیب و مجالس سبعه» از دیگر آثار مهم و برجسته این شاعر بلند آوازه به شمار می رود.
شـعر از دید مولانا
آنچه بر زبان شعری مولانا می رود، در اغلب اشعارش به ویژه در دیوان غـزلیات و بـرخی ابیات مثنوی، از روی بیاختیاری است و آنچه خود میخواست بر زبانش جاری میساخت. بهطور کلی، هنر و شـعر حـقیقی هنگامی آفریده میشود که هنرمند از حال عادی و مادی بیرون رفته باشد و با این خروج از هوش ظاهری بـه هـوش و درکی بالاتر نائل شده باشد. مولانا نـیز در اشـعار غنایی و عارفانه خود، به طور معمول به شهود، شعور و الهامی می رسد و محرم هوشی میشود کـه او را از هـوش و حواس ظاهری مبرا میکند و به مـاورای جـهان ظـاهری میکشاند و وقتی دوبـاره بـه جهان هوشمندی و هوشیاری ظـاهری بـرمیگردد، گزارشی هرچند کوتاه از احوال و اشعار خود ارایه می دهد و سخنانی درباره این بـیاختیاری عاشقانه، فایدهها و پیآمدهای خواسته و ناخواسته آن بـر زبـان می آورد کـه چـون اغـلب در حال آگاهی و دقت گـفته میشود، برای مخاطبانی که به دنبال کیفیت شاعری مولانا و آراء و اندیشههای او در باب شعر و سخن هستند، مـیتواند درس آموز و پرنکته باشد.
عبد الحسین زرینکوب، منتقد و مولویشناس معاصر، هـمین شور و جذبه و بیخودی را عامل برخی بیمبالاتیها در شعر و شاعری مولانا میداند و مینویسد: «این غـزلیات که به نام غـزلیات شـمس شهرت یافته اغلب از سر شور و جذبه سروده میشده است و یاران و مریدان مینوشتهاند و استغراق خاطر و عدم التفات شاعر به ظواهر سبب شده است که در آنها احیانا حدود الفاظ و قوافی رعایت نشود و نـیز به سبب جزر و مد احوال و خواطر غث و سمین در آنها راه یابد... (زرینکوب،۶۵۳۱:ص ۱۰۱)
انـتقاد مولانا از شعر و شاعران
مولانا را میتوان از منتقدان جدی شعر و شاعری، با نـگاه عـرفانی دانست. بخشی از نقد و انتقادهایی کـه مـولانا نسبت بـه شـعر یـا کلام منظوم دارد به دیدگاه خاص مـعرفتی و سـلوکی او مربوط میشود.
مولانا شعر و سخن و ارکان آن را در قـبال مـعارف و معانی بلند، بیگانه و نامحرم معرفی مـیکند و مـیگوید:
بس کـن و بـیش مـگو گرچه دهان پرسخن اسـت زانکه این حرف و دم و قافیه هم اغیارند
مولوی، همچنین معتقد است که شعر توانایی آن را نـدارد کـه معرف معشوق باشد و این مورد نیز از بیگانگی و ناتوانی شعر حکایت دارد. به تعبیر مولانا، حداکثر کاری که از بیان شاعرانه برمیآید، آن است که فقط عطری از معشوق را به مشام مستمعان و نـامحرمان بـرساند:
ماه ازل روز او، بیت و غزل بوی او بوی بود قسم آنک، محرم دیدار نیست
این عارف بلندآوازه، با اینکه معتقد است، او را از غـم قـافیهطلبی و دیگر لوازم شاعری خلاص و رهایی داده امـا در عـین حال، بارها از تنگناهای لفظ، وزن، عروض و قافیه در القای معارف و معانی و مشغولیت ذهنیاش به این موارد شکایت کرده است، از جمله در این ابیات:
رَستم ازین بیت و غـزل،ای شـه و سلطان و ازل مفتعلن مفتعلن مـفتعلن کـشت مرا
حقم نداد غمی جز که قافیهطلبی ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
از دید مولانا آنـچه در شـعر اصـالت دارد، معناست و صورت ظاهری شعر، مانند جامههایی است که زیبایی یا زشتی معنا و محتوا را پوشش داده اسـت:
جامه شَعرست شِعر و تا درون شعر کیست یا که حوری جامه زیب و یا کـه دیوی جامه کن
یکی از انتقادهای جدی مولوی به جماعت شاعران ظاهرگرایی آنان است. از دید او آنها به جای پرداختن به معنا به پوست، ظاهر کلام، شعر و دقـایق شـعر، از جمله قافیه و دروغ ها و مغلطههای شاعرانه توجه دارند. هم ازاینروست که درخواست میکند این دغدغههای ظاهری شاعرانه از میان برود:
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر پوست بود پوست بود درخور مـغز شـعرا (مولوی،۸۷۳۱،غزل ۸۳)
شرایط و نقش مخاطب در شعر از دیـد مـولانا
مولانا بـرای آنـکه از مضایق پیش گفته شعر خود و خواننده را رهایی دهد و راه را برای القا و فهم معانی آسانتر کند از مخاطب درخواست می کند که با جـان و دل بـه خـواندن و فهم شعرش اقدام کند و فقط به لفظ و زبان و ظاهر شـعر بسنده نکند:
تو ز لو دل فروخوان به تمامی این غزل را منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند (همان،غزل ۱۷۷)
تا چـند غـزل ها را در صـورت و حرف آری بیصورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر
او مـعتقد اسـت، مخاطبی که از نم کوثرش تر نشده، یعنی فردی که با او نسبت و سنخیتی ندارد، نمیتواند تری و تـازگی و خـوشی شـعرش را درک کند. به عبارت دیگر، او از مخاطبانش میخواهد که برای درک معانی و زیباییهای شعریاش، بـا فـکر و انـدیشه او آشنایی بیشتری بیابند.
نکتهای که مولوی در مثنوی به آن پرداخته و به ویژه از نگاه روانـشناسانه جـدید شایان توجه است، این اسـت کـه آدمی سـلسله نـیازهای مـختلفی دارد. در مراتب پایین و اولیه، نان و آب اهمیت و اولویـت دارد و در مـراحل بالاتر، یعنی بعد از استغنا و رفع آن نیازهای اولیه، به نیازهایی مثل مدح و تـعریف تـوسط شاعران نیز کشیده میشود. هم ازایـنروست که جماعت شاعران، بـرای رفـع نیاز مادی و هنری از خود و رفـع نـیازهای خودپرستانه از برخی ممدوحان و مخاطبان به شعر مدحی رو میکنند:
ستایش میکند شاعر ملک را و اگر او را ز خویش خود خبر بودی، ملک شاعر ستایستی (مولوی،۸۷۳۱:غزل ۱۲۵۲)
میتوان به این نکته پی برد که آثـار آن مولانا قـابلیت بحث و بررسی نظری را داراست و نکتهها و اشارات و درس های آن بزرگ نه تنها به کار سـالکان و عـاشقان و حـقیقتجویان عصرهای مختلف میآید که با دیدگاههای نو مـیتوان به درک و فهم تازههای از کیفیت خلق آثار ادبی و ویژگیهای آن آثار نایل آمد.
حضرت مولانا بعد از سرودن بخش الهامی شعر و رسیدن به خودآگاهی بـه کـیفیت و کمیت کار خود واقف میشده و گاه به ضرورت، اشارات نظری مفیدی بـیان مـیداشته اسـت که حتی برای مخاطب و منتقد امروز نیز در فهم و شناخت بهتر شعر و کار شاعران، کارایی دارد.
منابع:
۱. حافظ،شمس الدین محمد.۸۶۳۱.دیوان حافظ.چ ۱.تهران:زوار.
۲. دقیقیان،شیریندخت.۷۷۳۱.«مثنوی و نظریه ادبی معاصر»،مجلهء فصلنامه هـنر. دورهء جدید.ش ۷۳.
۳. زرینکوب،عبد الحسین.۶۵۳۱.از چیزهای دیگر.چ ۱.تهران:جاویدان.
۴. ضیف،شوقی.۶۷۳۱.پژوهش ادبی.ترجمهء عبد اللّه شریفی خجسته.تهران: علمی و فرهنگی.
۵. فروزانفر،بـدیع الزمـان.۷۶۳۱.شرح مثنوی شریف.چ ۴.تهران:زوار.
۶. کریمی،یوسف.۶۷۳۱.روانشناسی شخصیت.چ ۶.تهران:دانشگاه پیام نور.
۷. ولک،رنه.۵۷۳۱.تاریخ نقد جدید.ترجمهء سعید ارباب شیرانی.ج ۳.چ ۱. تهران:نیلوفر. فرهنگ » پاییز و زمستان ۱۳۸۶ - شماره ۶۳ و ۶۴ (صفحه ۴۰۸)
نظر شما