تجربۀ شهرت برای بسیاری از آدمها تجربۀ آسانی نیست؛ به خصوص اگر این تجربه در سنین کودکی و نوجوانی اتفاق بیفتد، تاثیر مهم و عمیقی در تجربه زیستۀاین ردۀ سنی خواهد داشت؛ در حالت وضعیت اقتصادی مناسب این کودکان صرفا با نوع مواجهۀ دیگری در حضور در مکانهای اجتماعی و بازخوردهای مردم و ... مواجه میشوند؛ اما در شرایط اقتصادی نابهسامان و جایگاه ضعیف، تجربه حضور در زندگی اغراق آمیز ستارههای سینمایی که به ویژه در جشنوارهها و فستیوالها با تلاشهای خاصی برای تمایز این طبقه همراه است، برای این کودکان و نوجوانان این مواجهه تجربهای احتمالا ناخوشایند در درازمدت خواهد بود.
اساسا کار با کودکان مانند شمشیر دو لبه ای است که همچنان که رویی از آن برندگی است (که در اینجا می تواند موفقیت فیلم و ستاره شدن بازیگران و ... باشد) اما روی دیگر آن میتواند سرخوردگی و مشکلات فردای این ستارههای امروز یعنی بازیگران کودک و نوجوان باشد.
موضوعی که رگههایی از اخلاق را دل خود دارد و شاید در هیچ دوره ای به اندازه امروز ،به دلیل مقتضیات زندگی و پیشرفت های اطلاعاتی و ارتباطاتی قابلیت طرح و موضوعیت نداشته است.
اخلاق، سینما و کودکان
بر این اساس کارکردن با کودکان و بازی گرفتن از آنان یکی از سختترین مواجهههایی است که کارگردانان و سینماگران با آن مواجهند؛ این موضوع وقتی سخت تر می شود که در سالهای اخیر بحث حقوق کودکان بیش از پیش در غرب برجسته شده و در مواردی چون سینما ،به شدت زیرزره بین قرار دارد؛ بحث استفاده از کودکان در صنعت سینما و عدم قدرت آنان برای تصمیم گیری و احتمال اجبار آنان از سوی والدین از جمله مباحثی است که در این میان در محوریت بحث های اخلاقی قرار گرفته است. از سوی دیگر حقوق و موازینی برای این موضوع تدوین گردیده که سینماگران در اروپا و آمریکا ملزم به رعایت آن هستند.
شهاب حسینی که در فیلم آن شب (کوروش آهاری، ۱۳۹۸) پسرش را به عنوان یکی از بازیگران در این فیلم همراه خود داشت، در نشست مطبوعاتی سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر ضمن بیان سختیهای کار با اشاره به موازین فیلمسازی در ایالات متحده (محل ساخت فیلم آن شب) بیان کرد که به رغم این که خودش به عنوان والد فرزندش در ساخت فیلم حضور داشته اما پسرش بیش از دو ساعت در روز اجازه بازی نداشته است.
این قوانین در حقیقت در حمایت از کودکان به دلیل سوق دادن آنان به نوع دیگری از شکل کار کودکان (در شیوه مدرن) مورد تمهید قرار گرفته است؛ به خصوص که برخی از والدین از طریق کودکانشان به کسب درآمد می پردازند و با نوعی بیگاری کشیدن از آنان به دنبال کسب عواید مالی هستند؛ و چنانچه بیان شد این شیوه را می توان شکل دیگری از کار کودکان در نظر گرفت.
سویه دیگر این داستان تاثیرات روانی این موضوع برای کودکان است؛ این موضوع وقتی شدت می یابد که کودکی که در فضای بازیگری قرار می گیرد، تجربه حضور فضایی را پشت سرمی گذارد که نه تنها در زندگی حقیقی آن را تجربه نکرده بلکه حتی ممکن است تا آخر عمر هم چنین موضوعی را تجربه نکند. بر این اساس یک تلخی بی پایان برایش باقی خواهد ماند.
به دلیل تجارب و مواردی از این دست است که برخی از سینماگران در سالهای اخیر تاکید کرده اند که این موضوع با تمام موضوعات دیگر سینما متفاوت است و نیاز است تا فیلمساز حتی سالها پس از فیلم باخبر از وضعیت کودکان فیلمش باشد و نسبت به آنان و سرنوشتشان احساس مسئولیت کند؛ موضوعی که البته مشخص نیست تا چه اندازه قابلیت اجرا و عملی شدن داشته باشد.
استعداد بینظیر ستارهسازی
بیشک یکی از چهرههایی که در ایران پیشگام کار جدی و حرفهای سینمایی با کودکان و نوجوانان است را میتوان مجید مجیدی کارگردان صاحب نام ایرانی نامید؛ کسی که از شروع فعالیت حرفهای در مقام کارگردان سینما از ابتدا نشان داد که حوزۀ علاقه و تخصص مثال زدنیاش در کدام زمینه است و فیلمهای جاودان و بیشمار جوایز داخلی و خارجی گواهی بر جایگاه حرفهای این فیلمساز است.
مجیدی متخصص پیدا کردن و کار با کودکان است و در طی سالهای فعالیتش به واسطۀ قصهها و چهرههایی که برای مخاطبان معرفی کرده این هنر را بیش از پیش نشان داده است.
قدرت مجیدی در این راستا چنان برجسته است که حتی در مقطعی بهترین نامهای حوزۀ کاری خودش را هم پشت سرگذاشته است؛
چنانچه در سال ۲۰۰۸ به دعوت از دولت چین، فیلم کوتاهی به نام رنگها به پرواز در میآیند را برای تبلیغ المپیک ۲۰۰۸ پکن ساخت. دولت چین به منظور اجرای پروژهای با نام پروژه تصویری پکن، از پنج کارگردان شناخته شده همچون جوزپه تورناتوره از ایتالیا، مجید مجیدی از ایران، پاتریس لوکنت از فرانسه، داریل گودریچ از انگلستان، و اندرو وای کیونگ از هنگکنگ دعوت کرد تا به منظور تبلیغ بازیهای پکن هر کدام یک فیلم کوتاه بسازند. در این میان فیلم مجیدی عنوان بهترین فیلم را از بین پنج فیلم ساخته شده کسب کرد.
حتی زمانی پس از ساخت فیلم بچههای آسمان (۱۳۷۶) این فیلم از نظر منتقدان با دزد دوچرخه (ویتوریو دسیکا، ۱۹۴۸) شاهکاری از نئورالیزم ایتالیا مقایسه شده و مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است.
عضو پیوسته فرهنگستان هنر، جایزه بهترین فیلم از فستیوال بینالمللی فیلم مونترال (۱۹۹۷) برای فیلم بچههای آسمان، جایزه بهترین فیلم از فستیوال فیلم مونترال (۱۹۹۹) برای فیلم رنگ خدا، برنده هفت جایزه از جشنواره بینالمللی فیلم فجر (۱۳۸۰) برای فیلم باران، حضور فیلم بچههای آسمان در مراسم اسکار سال ۱۹۹۹، جایزه پلاک نقره از سی امین جشنواره فیلم جیفونی (ایتالیا) برای فیلم رنگ خدا، جایزه قاره آمریکا برای بهترین فیلم از بیست و سومین جشنواره فیلم مونترال (کانادا) برای فیلم رنگ خدا، جایزه اول سیفژ از شانزدهمین جشنواره فیلم اولو (فنلاند) برای فیلم بچههای آسمان، جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم لوکاس (آلمان) برای فیلم بچههای آسمان، جوایز کلیسای جهانی، تقدیرنامه منتقدان بینالمللی، بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و جایزه ویژه از بیست و یکمین جشنواره فیلم مونترال (کانادا) برای فیلم بچههای آسمان، جوایز دوم هیئت داوران و تماشاگران از جشنواره فیلم خانوادگی سئول (کره جنوبی) برای فیلم پدر، جوایز بهترین بازیگر جوان و دیپلم افتخار هیئت داوری کودکان از شانزدهمین جشنواره فیلم آله کینو (لهستان) برای فیلم پدر، جوایز بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش دوم مرد، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم از اولین جشنواره فیلم پنانگ (مالزی) برای فیلم پدر، جایزه دولفین طلایی برای بهترین فیلم از سیزدهیمن جشنواره فیلم ترویا (پرتغال) برای فیلم «پدر»، جوایز ویژه هیئت داوران کنفدراسیون هنر و تجربه و بهترین فیلمنامه از طرف مدرسه هولدن از چهاردهمین جشنواره فیلم تورین (ایتالیا) برای فیلم پدر، جایزه بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر و همچنین جایزه فانوس جادویی هفتاد و هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز برای فیلم خورشید تنها بخشی از افتخارات ملی و بین المللی در کارنامه فیلمسازی مجیدی است.
مجیدی در تمامی سالهایی که پس از دهۀ شصت (در این دهه بیشتر آثار مجیدی شامل بازیگری است) تکلیف خود را با سینما و قدرت خود را در این عرصه مطرح ساخت و هربار و پس از هر اثر تواناییهای خویش را به رخ کشید؛ فیلمهایی که نه تنها در خارج از ایران درخشیدند بلکه در حافظۀ سینمایی ماندگار شدند.
انتخاب و استفاده از بین نابازیگران ( و عمدتا کودکان) یکی از وجوه ممیزۀ مجیدی با سایر سینماگران است؛ وجه ممیزهای که نیاز به ظرفیتهای ذاتی و تجربی یک سینماگر در عرصه تولید فیلم دارد. این استعداد ناب و تجربۀ منحصر به فرد مجیدی در این حوزه باعث گردیده است تا هربار و در هر فیلم شاهد معرفی یک ستارۀ جدید در آسمان فیلمسازی مجیدی باشیم که نه تنها باعث درخشش فردی یک کودک و نوجوان شده که یک فیلم را شاخص کرده و ماندگار میسازد.
البته یک انتقاد برجسته نیز در این حوزه و به ویژه پس از فیلم آخر وی (خورشید) به ایشان وارد است و آن این که تا چه اندازه پس از اتمام فیلم از سرنوشت ستارههای خودساختهاش با خبر است و تا چه اندازه پس از خاموش شدن چراغها و صدای دست زدنها پس از فراموش شدن فیلم و اسامی آدمها حواسش به کودکانی که با فضای دیگری غیر از زندگی معمولیشان روبرو شدهاند، هست؟
این موضوع به خصوص در مورد مجیدی شاید پررنگ تر از هر کارگردانی مطرح باشد چرا که وی عمدتا سینمایی دغدغهمند را به تصویر میکشد که قهرمانانش از دل ضعیفترین و مهجورترین آدمها انتخاب شدهاند.
دختری کوچک با آرزوهایی بزرگ
دختر افغانستانی که تا چندی پیش در مترو تهران دستفروشی میکرد، این روزها به ستارهای سینمایی بدل شده است که پس از سفر بر شهر آبها و حضور در جشنواره فیلم ونیز، همه او را میشناسند. موضوعی که باید دید تا کجا ادامه مییابد و این شهرت یک شبه تا کجا توان ارتقای زندگی و شرایط این دختر را دارد. و سینما که یکبار آنچنان که خودش گفت توانست رویاهایش را محقق سازد تا کی و کجا میتواند این راه روشن سازد؟
شمیلا شیرازد یکی از نوجوانانی است که امروز و به واسطه فیلم موفق مجیدی اسمش بر سر زبان ها افتاده و خیلیها او را میشناسند؛ دخترکی که به خصوص پس از حضور در دومین جشنوارۀ معتبر جهان (جشنوارۀ ونیز) شهرتی بسیار پیدا کرد و سخنانش در فرش قرمز این جشنواره که به نیابت از روحالله زمانی (نوجوان نقش اصلی فیلم خورشید که به دلیل ابتلا به کرونا از سفر به ایتالیا بازماند) بر آن حضور یافته بود، آنقدر در صفحات مجازی دیده و پسندیده شد که امروز بسیاری او را میشناسند.
شمیلا در این حضور کوتاه گفته بود: «من و امثال روحالله همه کودکیمان را در خیابان دستفروشی کردیم. من تا همین یک سال پیش دستفروشی میکردم. ممنونم از آقای مجیدی و سینما که رؤیاهای ما را به ما برگرداند».
این جملۀ سراسر احساس به خصوص وقتی که فیلمی ایرانی را سزاوار دریافت دو جایزه کرده بود، خاطره خوشی را در ذهن ایرانیان هک کرد. اما نباید فراموش کرد که شمیلا به عنوان یک کودک افغان پیشتر در جامعۀ ما یک دختر دستفروش بود که سختیها و مرارتهای متعددی را چشیده بود. چنانچه در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا گفت: من در ایران به دنیا آمده ام اما به دلیل افغانستانی بودن مشکلاتی را داشتهام؛ مثلا زمانی که در مترو دستفروشی می کردم برخی به خاطر افغان بودن به ما توهین می کردند ولی برخی هم با ما خوب و مهربان بودند.
شمیلا در ادامه و با توضیح این که در حال حاضر در کلاس هفتم درس میخواند و هنوز هم به همان مدرسهای می رود که پیش از بازی در فیلم خورشید به آن میرفته است (شمیلا و برادرش ابوالفضل شیرزاد از مدرسه «صبح رویش» که مخصوص کودکان کار هستند برای ایفای نقش در فیلم «خورشید» انتخاب شدند)، تاکید کرد: این روزها خانه هستیم و درس می خوانیم
وقتی در این فیلم بازی کردیم شرایط ما تغییر کرد و مهمترین تغییر در آن این بود که دیگر مجبور نبودیم دیگر بر سر کار برویم و من و برادرم توانستیم که تمام وقتمان را برای درس خواندن بگذاریم.
وی در ادامه و با تاکید بر رویاهای جدیدش، خاطرنشان کرد: چون به بازیگری علاقه بسیار زیادی دارم صد در صد بعد از بازی در این فیلم، شرایط زندگی ام بهتر می شود.
شمیلا در پاسخ به این پرسش که برخوردها در ونیز با او چگونه بوده و چه خاطره و تجربهای از این سفر دارد، گفت: سفر خوبی بود که در آن با آقای مجیدی و عزتی خوش گذرانیمان دوبرابر شده بود، رفتیم ونیز را گشتیم.
وقتی در خیابان راه می رفتیم همه با ما عکس می گرفتند و از فیلممان تعریف می کردند؛ حتی بعضی هایشان گریه می کردند و حرف می زدند و در تمام این مدت من احساس خیلی خوبی داشتم.
این بازیگر نوجوان در انتها و با تشریح احساساتی که در زمان تولید فیلم و پس از آن تجربه کرده است، توضیح داد: بازی در فیلم خورشید تجربه خیلی خوبی بود؛ امروز احساس خیلی خوبی دارم به خصوص به این دلیل که فیلممان موفق شد که در جشنواره جایزه بگیرد.
تجربۀ جلوی دوربین بازی کردن برایم سخت نبود؛ البته قبلا فکر می کردم وقتی فیلم را میبینی، هر تصویر به خاطر دوربین های متعددی است که در آن صحنه هست اما وقتی خودمان بازی کردیم فهمیدم که فقط یک دوربین هست و همان یک دوربین آن صحنهها را از زاویه های مختلفی می گیرد.
شمیلا در انتها و در پاسخ به شناختش از آثار مجیدی گفت: پیش از بازی در این فیلم، خیلی فیلم می دیدم یعنی هرچیزی که تلویزیون پخش می کرد را می دیدم و از فیلمهای آقای مجیدی باران و بچه های آسمان را دیده بودم.
نظر شما