ارادت سردار دلها به فاطمه بنت اسد ...

کرمان - ایرنا - ارادت سردار دلها به مادرش فاطمه سلیمانی فرزند اسدالله دریای بی انتهایی بود که وی را به جایگاه و مقام والایی از انسانیت رساند و شهادت را روزیش کرد.

به گزارش ایرنا، تاریخ رشادت و ایثار بانوان این آب و خاک را خوب به خاطر دارد، زنانی که مردانه در دامان خویش مردانی مرد را پرورش داده و جگرگوشه هایشان را با دستان خود روانه میدان های نبرد با دشمنان بشریت و اسلام کرده اند، انسان هایی که نامشان تا ابد جاودانه خواهد ماند. 

فاطمه سلیمانی فرزند اسدالله، همان شیر زنی است که در روستای قنات ملک از توابع شهرستان رابر در استان کرمان، شیرمردی را در دامان خود پروانید که خواب و خیال دشمنان اسلام و مسلمین را چنان آشفته کرد که برای از بین برداشتن و محو کردنش از این کره خاکی، هزینه ها کردند و نقشه ها در سر پرواندند، گرچه تیرشان به سنگ خورد حتی آن زمانی که پیکر شیرمرد حامی مستضعفان و مظلومان جهان را اربا اربا کردند آنچنان تیرشان با شدت به سنگ خورد که انعکاس این ضربه وسط پیشانیشان را هدف قرار داد و آنها را رسوای خاص و عام کرد و البته ژنرال قاسم سلیمانی را بیش از پیش بزرگ و ماندگار کرد.  

فاطمه بنت اسد مادر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ۱۵ فروردین ۱۳۰۲ در روستای قنات ملک متولد شد و بعد از پرورش بزرگ مردانی چون سردار دلها ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ جان به جان آفرین تسلیم کرد.

اما ارادت سپهبد شهید سلیمانی به مادر بزرگوارشان یکی از مواردی است که پرداختن به آن نه تنها خالی از لطف نیست بلکه صحه ای بر احادیث، آیات و روایات مختلفی است که نیکی به پدر و مادر را توصیه کرده اند.

یکی از همراهان سردار دلها حکایت های زیبایی از ارادت حاج قاسم به مادر بزرگوارشان نقل می کند که شنیدن آنها می تواند چراغ راهی برای پیر و جوان باشد. 

آخرین دیدار مادر و فرزندی  

ابراهیم شهریاری در گفت و گو با خبرنگار ایرنا به آخرین دیدار حاج قاسم با مادر بزرگوارشان در بیمارستان فاطمه الزهرا (س) کرمان در ماه مبارک رمضان سال ۹۲ اشاره می کند و می گوید: آن روز سپهبد شهید سلیمانی به محض رسیدن از سوریه برای عیادت مادر بزرگوارشان به بیمارستان رفت، من و تعدادی دیگر همراه وی بودیم بعد از اینکه مدتی با مادر صحبت کرد حاج قاسم از افرادی که همراه مادر در بیمارستان بودند خواست به خانه برگردند و اعلام کرد امشب خودم می‌خواهم کنار مادرم بمانم.

وی گفت: آن شب حاج قاسم تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند ما نیز بیرون اتاق نشستیم اما نگران بودیم که نکند اتفاقی بیفتد برای همین کمی در را باز کردم تا شرایط را زیر نظر بگیرم که دیدم سردار دو زانو روی زمین کنار پای مادر نشسته و پاهای مادرش را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد.

وی ادامه داد: فردای آن شب حاج قاسم باید به سوریه بر می گشت برای همین محسن رجایی راننده اش را صدا کرد و به او گفت: محسن، می‌ خواهم از تو خواهشی بکنم. رجایی گفت، حاج آقا شما دستور بدهید، حاج قاسم ادامه داد، نه، این دفعه می‌خواهم از تو خواهش بکنم.

شهریاری تصریح کرد: حاج قاسم به آقای رجایی گفت، من باید به سوریه برگردم اما مادرم اینجا در بیمارستان بستری است می خواهم از شما خواهش ‌کنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل تهیه کنی و برای مادرم بیاوری.

وی افزود: حاج قاسم مقداری پول برای تهیه آبمیوه برای مادرش به محسن رجایی داد.

دوست و همراه حاج قاسم ادامه داد: حاجی مرتب از سوریه زنگ می زد و احوال مادرش را جویا می شد تا اینکه فاطمه سلیمانی مادر حاج قاسم از دنیا رفت.

قسمی که موجب تغییر رویه حاج قاسم شد 

شهریاری گفت: یک روز به خاطر قسمی که به او دادم حاج قاسم تغییر رویه داد.

وی ادامه داد: یک روز سپهبد سلیمانی تازه از سوریه آمده بود برای مدتی در حسینیه ثارالله ماند و بعد از اینکه خواست به سمت منزل مادر همسرشان برود برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه متوجه شود پشت سرش به راه افتادیم اما از آنجایی که حاج قاسم انسان زیرک و باهوشی بود متوجه حضور ما شد و من را صدا کرد و این کار ما را باعث ناراحتیش عنوان کرد.

شهریاری افزود: برای اینکه از دلش در بیاورم پیشانیش را بوسیدم و گفتم، ارواح خاک مادرت اذیت نکن و بگذار ما کار حفاظت انجام بدهیم.

وی تصریح کرد: زمانی که حاج قاسم این قسم را از زبان من شنید سکوت کرد و دیگر هیچ اعتراضی به حفاظتش نکرد.

احوال پدرت را بپرس 

آن روز بعد از اینکه حاجی را قسم خاک مادرش را دادم از او اجازه خواستم تا خوابم را برایش تعریف کنم و او هم قبول کرد.

به سپهبد سلیمانی گفتم: چهره مادرتان را با حجاب اسلامی یک لحظه در جمع رزمنده ها دیدم در حالی که فقط سر ایشان را می توانستم ببینم، سلام کرد و گفت از حاجی چه خبر؟ گفتم، حاجی حالش خوب است و سلام می‌رساند. مادرتان گفت، بگو احوال پدرش را بپرسد و از او بی خبر نباشد.

وی ادامه داد: حاج قاسم بعد از شنیدن این جمله گریه کرد و نشست روی زمین و گفت، من هر روز با پدرم تماس می گرفتم اما چند روز اخیر به دلیل عملیات سختی که با داعش داشتیم درگیر کار شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم.

شهریاری اظهار داشت: حاج قاسم آن شب با وجود خستگی خواست به دیدار پدرشان در قنات ملک برویم.

وی گفت: آن شب حدود ساعت یک و نیم بامداد رسیدیم قنات ملک، حاج قاسم بدو ورود به روستا سر مزار مادرش رفت.

وی افزود: فردای آن روز سردار سلیمانی دوباره بعد از نماز صبح برای زیارت مزار مادرش عازم شد، من هم با ایشان همراه بودم، حاجی مرا صدا کرد و پرسید، ابراهیم، خوابت را بار دیگر برای من تعریف کن و من دوباره خوابم را تعریف کردم.

وی گفت: حاج قاسم رو به من گفت، زمانی که مادرم را به تهران می‌آوردم، بیشتر از سه یا چهار روز در تهران نمی‌ ماند و همیشه برای برگشتن به روستا پافشاری می کرد و زمانی که می ‌گفتم شما خیلی زمان نیست که آمده ای و بیشتر بمان، می گفت من به پدرتان قول داده ام و باید بروم، اگر من را به قنات ملک برنگردانی، خودم می‌روم یا به برادرانت می‌ گویم من را ببرند.

حاج قاسم از مادرش رضایت نامه کتبی داشت 

شهریاری گفت: یک روز از شهرستان رابر به سمت کرمان می ‌آمدیم حاجی از خستگی خوابش برده بود یک دفع با یک حسرت عجیبی بیدار شد پرسیدم چیزی شده؟ حاج قاسم جواب داد یک حسرتی به دلم مانده! پرسیدم چی شده؟ حاج قاسم ادامه داد من از مادرم یک رضایت نامه کتبی گرفتم که در آن رضایت نامه مادرم تایید کرده بود که من فرزند خوبی برایش بوده ام.

وی ادامه داد: حسرت گرفتن رضایت نامه کتبی از پدرم از بس که که این کار را عقب انداختم به دلم ماند.

شهریاری تاکید کرد: حاج قاسم همیشه توصیه می ‌کرد اگر پدر و مادرهایتان زنده هستند از آنها رضایت نامه کتبی بگیرید.

مشتی از خاک شلمچه 

وی گفت: علاوه بر اینکه حاج قاسم از مادرش رضایت نامه کتبی گرفته بود و خودش را برای شهادت آماده می کرد از خاک شلمچه هم مشتی برای خودش آورده بود.

وی افزود: بعد از اینکه جنگ تمام شد، دیدم حاج قاسم مقداری از خاک شلمچه را با خودش برداشت، پرسیدم این‌ خاک به چه دردی می‌خورد؟ و او جواب داد این خاک روزی باید شهادت بدهد که ما در جبهه برای امام (ره) چه کردیم؟

شهریاری ادامه داد: حاج قاسم گفت من مقداری از خاک شلمچه، مقداری از عمامه حضرت امام (ره) و مقدار کوچکی از پرده خانه کعبه را کنار گذاشتم که با خودم به قبر ببرم.

خدمت به مادران شهدا 

دوست و همراه سپهبد شهید سلیمانی گفت: حاج قاسم به خانواده و مادر شهدا بخصوص مادر شهید علی شفیعی مشهدی سکینه احترام زیادی می گذاشت و سعی می کرد به آنها خدمت کند.

وی افزود: یک روز که سردار سلیمانی با مادر شهید شفیعی دیدار داشت از او دلیل اینهمه ارادت را سؤال کردم و او گفت، من به نیابت از مادرم این مشتی سکینه را باید روی چشم هایم نگه دارم.

شهریاری تصریح کرد: حاج قاسم همیشه به مشتی سکینه سر می ‌زد و احوالش را می‌پرسید و کارهایش را شخصا برایش انجام می داد و او را مادر صدا می کرد.

احترام به پدر و مادر حاج قاسم را به این مقام رساند

مسئول گلزار شهدای شهر کرمان و همرزم سپهبد شهید سلیمانی با بیان اینکه حاج قاسم خصوصیات اخلاقی خوبی داشت تصریح کرد: خیلی ها معتقدند خصوصیتی که ایشان را سردار سلیمانی کرد، احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می گذاشت.

سردار محمدرضا حسنی سعدی گفت: سردار سلیمانی به پدر و مادرشان احترام می گذاشتند، پدرشان را به حمام می بردند و لباس می پوشاندند و در آفتاب زمستان فرش و پتو می گذاشتند تا پدرشان استراحت کند.

سردار حسنی سعدی افزود: دست و پای پدر و مادرش را می بوسید، دوستان می گفتند خدا هر چه به ایشون داده فقط به خاطر احترامی است که به پدر و مادرش می گذارد.

وی ادامه داد: سردار سلیمانی در کتاب ریشه در آسمان، زندگی نامه شهید احمد سلیمانی می گوید، من و احمد در ۱۳ سالگی هم قسم شدیم از روستا به شهر بیاییم، کارگری کنیم و پول ذخیره کنیم و وام کشاورزی پدرانمان را بپردازیم.

مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان تاکید کرد: حاج قاسم در ادامه این کتاب می گوید، هشت ماه در کرمان با روزی دو تومان کارگری کردیم و در خیابان ناصریه در منزل یک پیر زن به نام آسیه اتاقی کرایه کردیم.

وی ادامه داد: سردار سلیمانی آورده است، از بس جثه مان کوچک بود ما را به کارگری نمی گرفتند لذا در انتهای خیابان  خواجو مدرسه ای می ساختند و من و احمد آنجا به عنوان کارگر کار و من ۳۰۰ تومان ذخیره کردم و ۷۰ تومان نیز از این مقدار را سوغات خریدم و عازم روستایمان قنات ملک شدم.

احترام بی حد و حصر به خانواده شهدا

مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان، سردار سلیمانی را انسانی مهمان نواز معرفی کرد و گفت: ایشان همیشه به من می گفت من عاشق فرزندان شهید حاج یونس زنگی آبادی هستم و آنها نیز به او عمو می گفتند.

وی تصریح کرد: سردار سلیمانی به خانواده شهدا و ایثارگران فوق العاده احترام می گذاشت.

همرزم سردار سلیمانی ادامه داد: یک روز با همکاران بنیاد شهید به منزل مادر شهیدان محمدآبادی رفتیم، مادر شهید گفت، روز عاشورا زمین خوردم و آسیب دیدم، اگر حاج قاسم خبر داشت به من سر می زد.

وی گفت: من بلافاصله تلفن شهید پورجعفری را گرفتم و موضوع را به او گفتم، شهید پورجعفری گفت سردار سلیمانی جلسه هستند، بعد از مدتی دوباره زنگ زدم و پورجعفری گوشی را به سردار داد و و من به ایشان گفتم، خدمت مادر شهیدان محمدآبادی هستیم.

سردار حسنی سعدی ادامه داد: سردار سلیمانی پشت تلفن گفت، چادر و دست این مادر را ببوس و بعد گوشی را دادم و مادر شهید، مادر شهید محمدآبادی گوشی تلفن را به خاطر وجود سردار در آن طرف خط می بوسید و مانند یک مادر سراغش را می گرفت و می گفت مادر کجایی کربلایی یا سوریه؟

مدیرکل سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان گفت: یک روز با یکی از مسئولان رفتیم خانه مادر دو شهید مظهری صفات، مادر شهید گفت، کاش می شد یک بار حاج قاسم سلیمانی را می آوردی، من بعد از شنیدن این درخواست شماره منزل سردار سلیمانی را گرفتم و گوشی را به مادر شهید دادم، مادر دو شهید مظهری صفات آنقدر خوشحال شد که گوشی را به نوه، دختر و پسرش داد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha