به گزارش ایرنا، معلمی به واقع عشقی است که در لا به لای ذره ذره خون و پوست برخی افراد خزیده و عجیب لانه کرده است، آنطور که تمام زندگی این افراد را در سیطره خود قرار داده است.
کم نیستند معلمانی که برای رساندن دانش آموزان شان به تعالی و عزت، مسیرهای دشواری را پیموده اند و جان خود را در طبق اخلاص گذارده که به حق می توان این افراد را معلم و الگوی یک جامعه نامید که البته فخری شهریاری یکی از این افراد است.
دختر شهید عبدالحسین شهریاری با ۲۱ سال سابقه کار اکنون روستای خدنگ از توابع جیرفت را برای تدریس انتخاب کرده است.
وی که متاهل و دارای پنج فرزند است وظیفه مادری خود را نیز در حد اعلا به انجام رسانده و فرزندانی نیکو تحویل جامعه داده است در گفت و گو با خبرنگار ایرنا از اتفاقاتی که بر سر راهش قرار گرفته می گوید.
شهریاری گفت: در زمان کودکی در روستای مطا از توابع جیرفت زندگی می کردیم آن زمان در روستای ما مدرسه راهنمایی نبود و من فقط تا کلاس پنجم درس خوانده بودم، پدرم می خواست در شهر کهنوج خانه بسازد تا ما بتوانیم ادامه تحصیل بدهیم اما انگار خدا سرنوشت دیگری را برایمان رقم زده بود.
آن زمان پدرم به شهادت رسید و من به خاطر ماندن در روستا از تحصیل محروم شدم.
بعد شهادت پدرم در ۱۷ سالگی ازدواج کردم و بچه دار شدم، همسرم معلم بود و هوایم را داشت اما زمانی ماه مهر یا حتی اواخر شهریور فرا می رسید ناخواسته گریه می کردم و دلم می خواست می توانستم دوباره درس بخوانم.
همسرم معلم عشایری بود برای همین با کار کردنم به عنوان معلم مخالفت می کرد اما با درس خواندنم موافق بود و مرا در این مسیر کمک کرد.
من با حمایت همسرم دوباره شروع به درس خواندن کردم، یادم است کلاس یازدهم بودم که یک روز معلممان گفت :آموزش و پرورش برای جذب سرایدار آزمون برگزار می کند و با شنیدن این حرف به فکر فرو رفتم باید راهی برای وارد شدن به آموزش و پرورش پیدا می کردم لذا به امید اینکه به معلمی نزدیک بشوم در این آزمون شرکت کردم.
آن روزها فرزند سومم کوچک بود و کسی را نداشتم که او را پیشش بگذارم برای همین روزی که آزمون سرایداری را می گرفتند او را با خودم به سالن امتحان بردم، دخترم گریه و حواسم را پرت می کرد، من خیلی سریع سئوالات آزمون را جواب دادم و دخترم را برداشتم و از سالن امتحان بیرون رفتم.
چند ماه بعد به من خبر دادند که در آزمون سرایداری قبول شده ای، از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگر می ترسیدم نکند وارد این کار بشوم و دیگر نتوانم معلم بشوم.
آتش شوق معلم شدن در جانم شعله می کشید برای همین به دفتر رئیس اداره آموزش و پرورش جیرفت رفتم و گفتم من دوست دارم معلم بشوم.
او گفت: این ممکن نیست، تو در آزمون سرایداری قبول شدی باید به عنوان سرایداری به مدارس بروی! اگر نمی خواهی نفر بعد از تو را بپذیریم.
آن روزها فرزند چهارم را باردار بودم رئیس اداره خیلی محکم گفت یا انصراف بدهید یا کارتان را شروع کنید.
روزگار دشواری بود من سالها آرزوی معلم شدن را در سر پروانده بودم اما حالا روزگار مرا در تنگنا قرار داده بود از طرفی فکر معلم شدن تمام وجودم را پر کرده بود و از سوی دیگر می ترسیدم وارد کار سرایداری بشوم و دیگر نتوانم جایگاه معلمی را به دست بیاورم.
آن روزها کار من شده بود رفت و آمد به آموزش و پرورش، یک روز که از این اتاق به آن اتاق می رفتم متوجه شدم اداره آموزش و پرورش کمبود متصدی کامپیوتر دارد برای همین خودم را با انجام کاری در این زمینه نشان دادم و توانستم نظر رئیس اداره را جلب کنم و کمی بعد مرا با حفظ سمت به عنوان متصدی کامپیوتر به عنبرآباد فرستاند من هم برای اینکه یک گام به معلمی نزدیک تر شده بودم و با پذیرفتن این شغل می توانستم رضایت همسرم را نیز جلب کنم با خرسندی پذیرفتم و کارم را شروع کردم.
شرایط به گونه ای پیش رفت که نتوانستم از این پست خارج شوم حالا لیسانسم را هم گرفته بودم اما هنوز رویای معلمی آن هم در روستایی دور دست در جان و ذهنم ریشه داشت و مانند گذشته برایم زیبایی و طراوات خود را حفظ کرده بود.
بالاخره بچه هایم بزرگ شدند و همسرم که خود سختی های کار کردن در مناطق عشایری را به دلیل کمبود امکانات و راه دور تجربه کرده بود برای ورود من به حرفه معلمی رضایت داد و من درخواست خود را برای معلمی در روستایی دور افتاده به رئیس اداره دادم.
هر چند این درخواست با مخالفت های زیادی روبرو شد و از نظر دیگران بیشتر به یک شوخی شبیه بود اما برای من که محکم بر سر حرف خود بودم همان آرزوی دست نیافتنی بود که باید به دستش می آوردم.
حدود ۱۰ روز از ماه مهر گذشته بود اما هنوز با درخواست من موافقت نمی شد، تقریبا همه روستاها معلم داشتند و من هنوز به رویای چندین ساله ام نرسیده بودم.
یک روز مسئول اداره مرا صدا کرد و گفت، مدرسه شهید علی سالاری روستای خدنگ معلم ندارد و مدیر مدرسه دست تنها ۶ پایه را تدریس می کند، حاضری به انجا بروی. من با خوشحالی پذیرفتم و راهی روستا شدم.
آن روز حتی نتوانستم منتظر همسرم بمانم تا با او به روستا بروم برای همین یک تاکسی را دربست گرفتم و به سمت روستا راه افتادم.
آن روز تا رسیدن به روستا تمام لحظه هایی را که در آرزوی معلم شدن سپری کرده بودم مرور کردم، سرانجام به روستای مورد نظر رسیدم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. وقتی فاصله اندک روستا را با شهر دیدم داشتم منصرف می شدم و می خواستم به اداره برگردم و درخواست منطقه دوردستی را بدهم که مدیر مدرسه با شرح مشکلات مدرسه و تدریس ۶ پایه تحصیلی مرا برای ماندن در آنجا قانع کرد.
من همیشه عاشق بچه ها بودم اما حالا با ۵۳ سال سن می خواستم آرزویی را که سال ها در دل پروانده بودم را لمس کنم، در کنار این حس زیبا دلهره هایی هم داشتم، می ترسیدم نتوانم آنطور که می خواستم موفق باشم، معتقد بودم هر کسی نباید به خودش اجازه بدهد معلم بشود برای همین با وجود داشتن تحصیلات دانشگاهی در این زمینه هر روز برای تدریس دروس مختلف، مطالعه و خودم را برای تدریس روز بعد آماده می کردم.
بالاخره من به آرزوی دیرینه ام رسیدم و در روستا معلم شدم، حس خوب تدریس برای بچه ها آن هم در محیط متفاوت روستا دلم را صیقل می داد تا اینکه روزگار وحشت شیوع کرونا فرا رسید و مدارس تعطیل شدند.
تمام آن روزها با شیوه های مختلف نگذاشتم تحصیل دانش آموزانم متوقف شود، نمی شد الگوی یک دستی برای درس خواندن بچه ها ارائه داد زیرا هر کدام شرایط خاص خودشان را داشتند یکی تلفن همراه نداشت دیگری تلویزیون.
البته روی اینترنت هم در این روستا نمی شد حساب باز کرد برای همین گاهی خودم را به خانه دانش آموزانم می رساندم و آنجا را به کلاس تبدیل می کردم اما انگار این کافی نبود برای همین تصمیم گرفتم مدرسه را با رعایت موازین و پروتکل های بهداشتی باز کنم.
با خودم فکر کردم افراد زیادی مانند شهدای مدافع امنیت، حرم و سلامت برای اعتلای این مرز و بوم جان خود را به خطر انداخته اند برای همین خطرات تدریس حضوری در شرایط شیوع بیماری کرونا به جان خریدم و کلاس و مدرسه را با موافقت مدیر مدرسه باز کردم.
برای اینکه به بچه ها آسیبی نرسد ماسک و الکل تهیه و کلاسم را در محیط باز و با فاصله برگزار کردم.
مسئولان خانه بهداشت هر چند روز یک بار از مدرسه بازدید می کنند و نحوه برگزاری کلاس ما را از نظر رعایت پروتکل های بهداشتی مورد تایید قرار داده اند.
حالا من در روستای خدنگ هم معلم هستم هم سرایدار و به این خدمتی که انجام می دهم افتخار می کنم.
نظر شما