خاطره‌بازی‌های آقای بازیگر؛ دوستی با علی حاتمی دو جا به ضررم تمام شد

تهران- ایرنا- استاد سعید امیرسلیمانی، بازیگر نامدار و خاطره‌ساز ایران در گفت‌وگویی مفصل از سال‌های حضورِ خویش در تئاتر، سینما و تلویزیون ایران گفته، او در این گفت‌وگو نکته‌های جالبی را درباره همکاریش با هنرمندانی چون علی حاتمی، نادر ابراهیمی، جمشید مشایخی و محمود دولت‌آبادی بازگو کرده است.

استاد سعید امیرسلیمانی یکی از بازیگران کهنه‌کار تئاتر، سینما و تلویزیون ایران است که از اواخر دهۀ سی تا کنون حضوری فعال و خاطره‌ساز در عرصۀ هنر ایران داشته است. در کارنامۀ بازیگری استاد، نقش‌های گوناگونی به چشم می‌خورد، از نقش‌هایی جدّی گرفته تا کمدی و طنز؛ نقش‌هایی که هر یک خاطره‌ای شیرین را در ذهنِ مخاطبان بر جای نهاده است. محض نمونه کافی است، چشمانمان را ببندیم و تصویرِ «برزو»، آن پدرِ معتادِ فیلم «مهریۀ بی‌بی» را در ذهن مجسم کنیم و به یاد بیاوریم آن هنرنمایی شیرین و نمکین بازیگری را که طبق آنچه در همین گفت‌وگو اشاره کرده، سه ماه برای همین نقش تحقیق کرده و وضعیتِ انواع معتادانِ را بررسی کرده تا بتواند «برزو» را باورپذیر و دلنشین بازی کند.

سعید امیرسلیمانی در آبان ماه سال ۱۳۲۱ در محلۀ سنگلج تهران به دنیا آمده است، با این‌حال بزرگ‌شدۀ شمیران است. وی که نوادۀ مهدی‌قلی‌خان مجدالدوله (پسردایی ناصرالدین شاه) است، کار هنری خویش را با تئاتر آغاز کرده و پس از حضور در تلویزیون و سینما نیز پیوند خویش با صحنۀ نمایش را نگسسته است.

این استادِ بازیگری ایران بیشترین سال‌های زندگانی خویش را یا جلو دوربین گذرانده یا بر روی صحنۀ تئاتر سپری کرده است؛ بنابراین وقتی پای صحبت‌هایش می‌نشینیم، هر بخش از کلامش خاطره و یادکردی است، گرانبها از لحظه‌های پُرخاطرۀ تئاتر، سینما و تلویزیون ایران. در جای‌جای گفت‌وگویی که در ادامه آمده است، نام و یاد بسیاری از بزرگان و عزیزان هنر ایران با بیان شیرین استاد امیرسلیمانی تازه شده است. گفت وگویی که می‌تواند برای دوستداران هنر این سرزمین خواندنی باشد. این گفت‌وگو در شرایطی انجام گرفته که استاد به‌تازگی بازی در مجموعۀ تلویزیونی «باخانمان» را به پایان رسانده است.   

از هم‌بازی بودن با محمود دولت‌آبادی تا ورود به سینما

جناب استاد امیرسلیمانی، شما یکی از بازیگران کاربلد و شناخته‌شدۀ هنرِ سرزمینمان هستید که چهره و هنرتان برای عموم مردم شناخته شده است و نسل‌های مختلف از هنرنمایی‌های شما خاطره دارند؛ اما شاید بسیاری از مخاطبان تئاتر، سینما و تلویزیون این را ندانند که سرآغازِ فعالیت‌های هنری استاد سعید امیرسلیمانی چگونه رقم خورده است؛ بنابراین لطف بفرمایید و در ابتدای این گفت‌وگو، از نحوۀ ورودتان به عالم هنر بفرمایید.

آغاز فعالیت هنری من به سال ۱۳۳۹ بازمی‌گردد. پیش از این تاریخ، دو سالی بود که گروهی به سرپرستی خانم مهین اسکویی و آقای مصطفی اسکویی از شوروی آمده بودند و یک مؤسسۀ هنری به نام «آناهیتا» درست کرده بودند. من خیلی مایل بودم به آن مؤسسه بروم تا کار تئاتر انجام بدهم، برای همین در سال سومِ تأسیس این مؤسسه بود که رفتم آنجا و اسم نوشتم و شروع کردم به تعلیم گرفتن از این ۲ استاد و استادان دیگر؛ و در زمینه‌های گریم، شمشیربازی، رقص سالن، فنّ بیان و رشته‌های دیگر آموزش می‌دیدم. در همان سال نمایش «اتللو» از شکسپیر را اجرا کردند که همۀ ما هنرجویانِ آن مؤسسه نیز در آن بازی می‌کردیم. من هم در آن نمایش ۲ نقش داشتم؛ یکی، نقشِ سربازی ساده بود و دیگری، نقشِ منشی دادگاه برابانسیو. من در این نمایش، مخصوصاً آن نقش منشی را خوب بازی کرده بودم، به همین دلیل خانم اسکویی که چند ماه بعد می‌خواست نمایش‌نامه‌ای دیگر کار کند، ۲ نفر از شاگردانِ آن دوره را که من بودم و آقای محمود دولت‌آبادی، برای این نمایشِ تازه هم انتخاب کرد. آقای دولت‌آبادی آن موقع هنوز نویسنده نبودند و نمایش بازی می‌کردند. اتفاقاً در این نمایش، هر ۲ نفرمان خیلی خوب نقش‌هایمان را اجرا کردیم و این، درحالی بود که آن موقع من نوزده سال بیشتر نداشتم. بعد از این نمایش هم خانم اسکویی دوباره نمایش‌نامۀ دیگری را با نام «غار سالامانگ» از سروانتس دست گرفت. این کار، کمدی بسیار زیبایی بود و در این نمایش نقش پیرمردی نود ساله را درحالی به من سپرد که نوزده ساله بودم! یادش بخیر، در آن نمایش آقای مهدی فتحی بود، آقای ولی‌الله شیراندامی بود، آقای سلطان‌پور حضور داشت، آقای عسکری‌نسب بود که بعدها کارگردان سینما شد، خانم شکوه نجم‌آبادی هم حضور داشت. خانم اسکویی که از این کار بسیار رضایت داشت، بعد از این، در نمایش‌های دیگری هم به من نقش می‌داد؛ مثلاً در نمایش «گرگ‌ها و بره‌ها» (اثر آستروفسکی) باز هم به من رُل داد که من در این نمایش با یدالله شیراندامی هم‌بازی بودم. بدین ترتیب کار هنری من شروع شد و ادامه یافت تا اینکه بعد از نمایش «تانیا» (اثر آلکسی آربوزوف) رفتم به آلمان و حدود سه سال در آلمان ماندم.

بانو مهین اسکویی

بعد از بازگشت از آلمان نیز همچنان روند بازیگری در تئاتر را ادامه دادید؟

بله؛ از آلمان که برگشتم دوباره به کار تئاتر ادامه دادم و به خاطر دارم که نمایش آقای رحمانی‌نژاد با نام «حادثه در ویشی» (نوشتۀ آرتور میلر) را کار کردم. در این نمایش که در انجمن ایران و آمریکا اجرا شد، با آقایان مهدی فتحی، محمود دولت‌آبادی، صادق هاتفی و بهزاد فراهانی و خودِ آقای رحمانی‌نژاد هم‌بازی بودم. از این کار هم خیلی استقبال شد. آقای دولت‌آبادی بعد از این کار بود که رفت ادارۀ تئاتر. او یک روز به من تلفن زد و گفت که سعید، تو هم بیا ادارۀ تئاتر! من هم رفتم ادارۀ تئاتر و در آنجا چون از دیرباز با رکن‌الدین خسروی آشنا بودم (ایشان در شمیران همسایۀ ما بود و به جز این، دوست برادرم هم بود)، رفتم و به گروه رکن‌الدین خسروی پیوستم. آقای خسروی هم در آن زمان نمایش «از پشت شیشه‌ها» از اکبر رادی را کار می‌کرد. این نمایش چهار نقش داشت که یکی از آنها را به من داد. در این نمایش من و خانم جمیله شیخی که خدا بیامرزدش، زن و شوهر بودیم و خانم ثریا قاسمی و آقای محمود جوهری، که خدا ایشان را هم بیامرزد، نقش زن و شوهر دیگرِ داستان را بازی می‌کردند. آقای جوهری بعد رفت و سریال «دلیران تنگستان» را بازی کرد. گویا در این نمایش بد بازی نکرده بودم و به همین دلیل در ادارۀ تئاتر مرتب و پشت سر هم نمایش‌های مختلف به من پیشنهاد شد و من هم مدام در تئاترهای مختلف کار می‌کردم.

استاد محمود دولت‌آبادی

چگونه و با چه فیلمی وارد سینما شدید؟

اولین کارِ سینمایی من فیلم «آب‌نبات چوبی» (به کارگردانی امان منطقی / ۱۳۵۱) بود که با آقای جمشید مشایخی هم‌بازی بودم. من و آقای مشایخی یک تئاتر کار می‌کردیم به نام «آوار بر سنگ» که آقای جعفر والی کارگردانِ آن بود. همان موقع آقای مشایخی را برای یک فیلم خواستند که همان «آب‌نبات چوبی» بود؛ من هم با آقای مشایخی رفته بودم سرِ آن فیلم و آنجا وقتی همه دیدند که من و جمشید چه‌قدر به هم نزدیک هستیم، نقشی هم در کنار جمشید به من سپردند. جمشید در آن فیلم نقش یک رانندۀ کامیون را بازی می‌کرد و نقشِ شاگردِ این راننده را هم به من دادند تا بازی کنم. بدین ترتیب من اولین نقشم را در یک فیلم سینمایی بازی کردم.

تا آن زمان هنوز در تلویزیون فعالیت نداشتید؟

ببینید، اولین کارِ تلویزیونی من، یک تئاتر تلویزیونی بود؛ ما همان نمایش «غار سالامانگ» را با خانم اسکویی در تلویزیون به‌صورت زنده اجرا کردیم که این کار، اولین کار تلویزیونی من بوده است. البته آن‌زمان در تلویزیون کارها ضبط نمی‌شد و همه به شکل زنده اجرا می‌شد و بلد نبودند، ضبط کنند. به همین دلیل من هیچ‌وقت آن نمایش را خودم ندیدم.

همکاری با نادر ابراهیمی/ دوستی با علی حاتمی

جناب استاد، تا جایی که بنده بررسی کرده‌ام، شما قبل از انقلاب تنها در چهار فیلم سینمایی بازی کرده‌اید: «آب‌نبات چوبی، آب، صدای صحرا و سوته‌دلان». به جز این چهار فیلم آیا در فیلم دیگری هم حضور داشته‌اید؟

نه؛ همین چهار فیلم بوده است.

آیا از فیلم «صدای صحرا» که مرحوم استاد نادر ابراهیمی کارگردان آن بوده، خاطرۀ خاصی به خاطر دارید؟

خدا بیامرزد نادر ابراهیمی را؛ او هم فیلمنامه را نوشته بود و هم کارگردانی می‌کرد. برای ضبط فیلم رفته بودیم به گنبد قابوس و یادم هست که هوای آنجا آن‌قدر رطوبت داشت که از نم و رطوبت همۀ رخت‌خواب‌های گروه خیس آب می‌شد. نادر ابراهیمی به منوچهر احمدی علاقۀ فراوانی داشت و به همین دلیل نقش اول فیلم را به او داد. نقشِ مقابل منوچهر احمدی را هم به خواهرِ خود، مریم زندی داد که وی نیز از عکاسان بنام است. من هم در آن فیلم نقش بابای دختری به نام نگار را بازی می‌کردم. منوچهر فرید هم در آن فیلم حضور داشت. خاطرۀ خوبی هم که از آن فیلم دارم، این است که من سرِ فیلم‌برداری این فیلم بودم که دخترم، کمند امیرسلیمانی، به دنیا آمد. آن‌زمان ما در ناحیه‌ای بیابانی مشغول فیلم‌برداری بودیم که من آمدم گنبد قابوس تا بتوانم تلفن بزنم و بپرسم فرزندم پسر است یا دختر، که به من خبر دادند خداوند یک دختر به من داده است.

استاد نادر ابراهیمی

بعد از «صدای صحرا» هم که در سال ۱۳۵۴ ساخته شده، شما در سال ۵۶ فیلم «سوته‌دلان» را با مرحوم استاد علی حاتمی کار کردید. از حضورتان در این فیلم بفرمایید.

ما در سال ۱۳۵۲ داشتیم، سریال «سلطان صاحب‌قران» را با آقای حاتمی کار می‌کردیم که وسط آن کار، آقای علی عباسی (تهیه‌کنندۀ «سوته‌دلان») ساخت فیلم «سوته‌دلان» را پیشنهاد کرد. یادم هست که من و علی حاتمی خدابیامرز با هم می‌رفتیم برای انتخاب لوکیشن‌های فیلم سوته‌دلان. من و علی خیلی با هم دوست بودیم؛ روز و شب با هم بودیم.

دوستی شما با مرحوم علی حاتمی از کجا آغاز شده بود؟

یک روز بهروز به‌نژاد به من گفت: علی حاتمی می‌خواهد مجموعه‌ای از داستان‌های مولانا را کار کند و دارد یک تیم برای این کار درست می‌کند؛ تو هم هستی یا نه؟ در این تیم به‌نژاد بود و آقای مشایخی و آقای عباس مغفوریان که از کارگردان‌های خوب تئاتر بود و خانم آتش خیّر. من هم چون علی حاتمی خوشنام بود و کارهایی مثل «حسن‌ کچل» را ساخته بود، با کمال میل پذیرفتم و به گروه «داستان‌های مولوی» به کارگردانی علی حاتمی پیوستم. این را هم بگویم که علی حاتمی مدتی بود که کار نمی‌کرد و درواقع با همین مجموعه دوباره شروع به کار کرد. خلاصه از کرمان شروع کردیم به ضبط این مجموعه و بعد هم به یزد و شیراز و تهران و شمال رفتیم و بخش‌های دیگرِ کار را ضبط کردیم. فیلم‌برداری این کار نزدیک به سه ماه طول کشید و ما در این مدت همواره با هم بودیم و همین با هم بودن، سبب شد که من و علی و دیگر بچه‌های آن مجموعه با هم دوست شویم و رفاقت بین من و جمشید مشایخی و علی حاتمی تا سال‌ها بعد نیز ادامه پیدا کرد، به‌گونه‌ای که ما به جز دوستیِ هنری، دوستی خانوادگی نیز با هم داشتیم؛ لیلای حاتمی و سام (پسر جمشید مشایخی) و کمندِ من، همه با هم بزرگ شدند. ما هفته‌ای چهار پنج شب خانۀ یکدیگر می‌رفتیم و روابط بسیار صمیمانه‌ای با هم داشتیم.

اشتباه کردم نقش ملیجک را بازی نکردم!

بعد از مجموعۀ «داستان‌های مولوی» هم حضرت‌عالی همکاریتان را با مرحوم حاتمی در سریال «سلطان صاحب‌قران» ادامه دادید؛ این مجموعه چگونه شکل گرفت؟

داستانش جالب است! ما آخرین بخشِ «داستان‌های مولوی» را در شمال ضبط کردیم و من و علی و جمشید داشتیم با ماشین من سه تایی به تهران برمی‌گشتیم. در راه علی حاتمی گفت: بیاییم سه تایی ماجرای ناصرالدین شاه و کریم شیره‌ای را بسازیم؛ جمشید نقش ناصرالدین شاه را بازی کند و تو هم نقش کریم شیره‌ای را بازی کن. گفتیم خیلی جالب است! علی حاتمی رفت و برای این کار تحقیق کرد و کتاب‌های زیادی خواند و آخر سر آمد و گفت نمی‌شود، این را ساخت! برای اینکه همۀ جذابیتِ کریم شیره‌ای به حرف‌های رکیکی است که به ناصرالدین شاه می‌زند و ما نمی‌توانیم این را در تلویزیون نشان دهیم. آن‌وقت خودِ علی پیشنهاد داد که به جای آن، بیاییم و ناصرالدین شاه و ملیجک را بسازیم. قرار شد، ناصرالدین شاه را جمشید مشایخی بازی کند و ملیجک را هم من. اما وقتی علی حاتمی فیلم‌نامه را نوشت، من دیدم که ملیجک از میان سیزده قسمتِ مجموعه، در ۶ قسمت بیشتر حضور ندارد؛ از طرفی چون با علی رفیق بودم، انتظار داشتم که در تمام کار حضور داشته باشم، برای همین به علی گفتم: شما می‌خواهی سیزده قسمت بسازی، اما من فقط در ۶ قسمت حضور داشته باشم!؟ علی گفت: خب می‌گویی چه کار کنیم؟ گفتم: هر قسمت به من نقشِ یک شخصیتی را بده بازی کنم. علی هم گفت بد نیست و قبول کرد. من هم به خیال خودم آن‌موقع با خودم می‌گفتم که با این کار، هم توانِ بازیگریم را نشان می‌دهم که می‌توانم نقش‌های مختلف بازی کنم و هم اینکه با حضور در سیزده قسمت، پولِ بیشتری هم خواهم گرفت. در «سلطان صاحب‌قران» بیشترین دستمزد را آقای مشایخی گرفت و بعد از او هم من بودم که بیشترین پول را گرفتم و بعد از من هم آقای ناصر ملک‌مطیعی و پرویز فنّی‌زاده بودند که نصف دستمزد من گرفتند. من در این مجموعه، نُه رُلِ مختلف بازی کرده‌ام و حتی در بعضی قسمت‌ها ۲ نقش بازی کرده‌ام. خلاصه اینکه علی هرجا می‌ماند، فوری من را صدا می‌زد و می‌رفتم گریم می‌شدم و لباس می‌پوشیدم و نقش را بازی می‌کردم؛ و البته یکی از اشتباه‌هایی که در زندگیم کرده‌ام، همین بود، چراکه آن نُه نقش ماندگار نشد اما اگر ملیجک را بازی می‌کردم، در ذهن‌ها باقی می‌ماند.

نمایی از مجموعۀ «سلطان صاحب‌قران»

و البته اینکه شما در یک سریال نُه نقش بازی کرده‌اید، برای خودش رکوردی محسوب می‌شود.

بله، همان موقع هم روزنامه‌ها نوشته بودند که بیشترین تعداد نقش را در یک سریال، سعید امیرسلیمانی بازی کرده که توانسته است، ۹ نقش را در «سلطان صاحب‌قران» اجرا کند. البته در میانۀ ساخت «سلطان صاحب‌قران»، ضبطِ «سوته‌دلان» را هم آغاز کردیم.

آیا مشکلی پیش آمده بود که فیلم‌برداری «سلطان صاحب‌قران» متوقف شد و شما و آقای حاتمی سراغ ساختِ سوته‌دلان رفتید؟

نه، کارِ «سلطان صاحب‌قران» متوقف نشد. آن موقع برای علی امتیازی بود که «سوته‌دلان» را بسازد؛ چراکه بیشترِ عوامل «سلطان صاحب‌قران» در «سوته‌دلان» نیز حضور داشتند و همین موجب شده بود که بتوانیم هم‌زمان هر ۲ کار را پیش ببریم. مثلاً من، جمشید مشایخی و سعید نیکپور که در «سلطان صاحب‌قران» بودیم، در «سوته‌دلان» نیز حضور داشتیم. فقط بهروز وثوقی در «سلطان صاحب‌قران» نبود؛ که قرار شد در سریال بعدیِ علی، یعنی «هزاردستان»، بهروز نقش اصلی باشد که انقلاب شد و بهروز هم از ایران رفت و خدا بیامرزد آقای داود رشیدی را، ایشان به جای بهروز نقش «مفتش شش انگشتی» را بازی کرد.

دوستی با علی حاتمی ۲ جا به ضررم تمام شد

جناب استاد، شما در «سوته‌دلان» دستیار مرحوم حاتمی هم بودید؟

بله، دستیار ایشان هم بودم، خیلی چیزها هم از ایشان یاد گرفتم. من خودم هم مقادیری از کارِ فیلمسازی را می‌دانستم، اما چون همیشه دنبال این بوده‌ام که چیزی یاد بگیرم، سر «سوته‌دلان» خیلی از نظر تکنیک در کار دقت کردم؛ تا اینکه بعد از انقلاب هم فیلمِ «چون ابر در بهاران» را خودم ساختم و کارگردانی کردم.

با توجه به اینکه شما در «سوته‌دلان» دستیار کارگردان بوده‌اید، می‌خواهم بدانم که آیا از لحاظ تولید در روند ساخت فیلم مشکلی هم پدید آمده بود، یا اینکه به‌مثل در پشتِ دوربین اتفاق خاصی افتاده باشد؟

همه چیز خوب بود و اتفاق خاصی به خاطر ندارم، جز اینکه قرار بود، فیلم‌برداری را کلید بزنیم که صبح زود خبر دادند، بهروز وثوقی حالش بد شده و در بیمارستان شهدای تجریش خوابیده است که من و علی رفتیم، بیمارستان عیادت بهروز. درکل از همان مجموعۀ «داستان‌های مولوی»، هر وقت که سر کاری با علی حاتمی بودیم، با بچه‌های فیلم یک تیم می‌شدیم و همگی خیلی با هم صمیمی بودیم.

ادامۀ همکاری شما با علی حاتمی هم بازمی‌گردد به پس از انقلاب اسلامی و حضورتان در مجموعۀ «هزاردستان» که حضرت‌عالی نقشِ «شازده معیّرالدوله» را بازی کرده‌اید. چرا باوجود آن دوستیِ صمیمی با مرحوم حاتمی و حضورِ پررنگِ شما در کارهای قبلیِ وی، در «هزاردستان» این نقشِ بسیار کوتاه را بازی کرده‌اید؟

ببینید، دوستی من با علی ۲ جا به ضرر من تمام شد! یکی در سریال «هزاردستان» بود و دیگری هم در فیلم «کمال‌الملک». موقع فیلم‌برداری علی به من می‌گفت تو صبر کن، من سکانس‌های تو را آخر سر ضبط می‌کنم. در «هزاردستان» قرار بود، من نقشِ پدرِ خانم زری خوشکام را بازی کنم. قبل از اینکه نوبت به ضبط سکانس‌های من برسد، یک روز علی به من زنگ زد که سعید بیا حالا که هنوز زمانِ ضبط رُلت نشده، گریمت می‌کنیم و تو رُل «معیرالدوله» را بازی کن که با جمشید مشایخی بازی داری. گفتم باشه! دیالوگ‌های من را هم تلفنی گفت و فردا صبح رفتم و نماهای آن نقشِ کوتاه را همان روز گرفتیم. بعد که کار جلو رفت، یک‌باره تلویزیون پولش تمام شد و به همین دلیل آن سکانس‌های مربوط به نقش اصلی من را کلاً از کار زدند و ضبط نکردند. بعد هم علی به من گفت که حالا خوب شد، همان یک تکه را بازی کردی! در فیلم سینمایی «کمال‌الملک» هم قرار بود، من نقش سفیر ایران در عراق را بازی کنم. طبق فیلمنامه، کمال‌الملک می‌آمد عراق؛ حتی دکور این بخش را هم زدند، اما فیلم از نظر تایمینگ (زمان) زیاد شد و علی آن بخش را هم کلاً زد!

استاد علی حاتمی

آن بخش را اصلاً ضبط نکردند یا اینکه ضبط شد و در تدوین آن را کنار گذاشتند؟

اصلاً ضبط نکردند! چون زمان فیلم زیاد شده بود.

شما با مرحوم علی حاتمی همکاری مداوم و مستمری داشتید، آیا سر کارِ ناتمام ماندۀ «جهان پهلوان تختی» هم بودید؟

ببینید، آن موقع سر یک مساله‌ای بین من و علی کدورتی پیش آمده بود که من قهر کردم و دیگر نزد علی نرفتم. یعنی بعد از «دلشدگان» حدود ۲ سال با هم کمی قهر بودیم. تا اینکه وقتی علی درگذشت، ۷:۳۰ صبح به من زنگ زدند که علی درگذشته است. من همان موقع لباس پوشیدم و رفتم. آقای شایسته (هدایت فیلم) به من گفت علی دیشب که زنده بود گفت از سعید حلالیت بطلب. گفتم من همین صبح که شنیدم حلالش کردم. سرِ «دلشدگان» یک شب علی ساعت یک بعد از نصف شب زنگ زد به من که سعید، ما هر کاری می‌کنیم، نمی‌توانیم برویم؛ بلند شو بیا. پنج‌شنبه بود. گفتم شنبه صبح من آنجا هستم. شنبه صبح رفتم و گفتم چیه؟ گفت این‌طوری است و آن‌طوری است. گفتم شنبۀ دیگر می‌رویم. گفت: اِ!؟ گفتم خواهید دید. بلند شدم رفتم دنبال کارش. در یک هفته همۀ کارها را کردم. شنبۀ بعد پرواز کردیم و رفتیم. بعد از آن مسایلی پیش آمد که من کمی از دست او ناراحت شدم.

فیلمی که نقش اسدالله علم را به پیشانی من زد

استاد امیرسلیمانی، اولین فیلم سینمایی که بعد از انقلاب بازی کردید، کدام بوده است؟

فیلمی بود به کارگردانی آقای غلامعلی عرفان با نام «گفت هر سه نفرشان». این سه نفرشان یکی من بودم، یکی فیروز بهجت‌محمدی بود و یکی هم آقای آرمان هوسپیان که خدا هر جفتشان را بیامرزد. در این فیلم یک داستانی را ما سه نفر تعریف می‌کردیم. البته این فیلم توقیف شد؛ ولی اولین فیلمِ من که بعد از انقلاب اکران شد و تقریباً هم از آن استقبال شد، «جنجال بزرگ» بود که من با رضا کرم‌رضایی هم‌بازی بودم و اکبر عبدی هم  یک نقش کوچکی را در آن بازی می‌کرد.

بعد از این فیلم هم که گویا «خط قرمز» آقای مسعود کیمیایی را بازی کردید که آن هم توقیف شد!

بله، بله؛ بارک‌الله که داری کمکم می‌کنی. بله، دومین فیلمی که بعد از انقلاب بازی کردم، «خط قرمز» بود که من و سعید راد و جمشید هاشم‌پور و علی ثابت، چهار تا ساواکی بودیم که با هم رفیق بودیم و خسرو شکیبایی هم نقش یک انقلابی را بازی می‌کرد. خانم فریماه فرجامی هم در آن فیلم بود. این را هم به خاطر دارم که نقش خسرو شکیبایی، ۲ بار بازی شد؛ نمی‌دانم کورش افشارپناه آمد نقش خسرو را بازی کرد یا اینکه خسرو آمد و نقش او را بازی کرد. خلاصه اینکه این نقش ۲ بار بازی شد، یعنی آن را ۲ بار ضبط کردند، اما چون با من بازی نداشتند، نمی‌دانم کدام اول آمده بود. سکانس‌های من، بیشتر با سعید راد و جمشید هاشم‌پور بود.

بعد از آن هم که در سال ۱۳۶۲ فیلم «دادشاه» را به کارگردانی مرحوم حبیب کاوش بازی کردید.

بله؛ در همان تئاتر «آناهیتا» که پیشتر اشاره کردم، بعد از ما گروه دیگری آمدند که یک آقایی هم جزوشان بود به نام حبیب دل‌رقیق که بعد فامیلیش را به کاوش تغییر داد. من قبل از انقلاب در فیلم «آب» هم سابقۀ کار با حبیب کاوش را داشتم و در آنجا با سعید راد و جمشید مشایخی هم‌بازی بودم و فیلمنامه‌اش هم کار احمد محمود بود که خیلی نوشتۀ زیبایی بود. حبیب بعد که خواست «دادشاه» را کار کند از من هم برای بازی در نقش «اسدالله علم» دعوت کرد که از همان فیلم نقشِ «علم» خورد روی پیشانی من و بعد از آن هم تعداد زیادی «علم» بازی کرده‌ام!

بازی در کنار حسین گیل

کمی هم از بازی در فیلم معروف «مردی که موش شد» بفرمایید.

قصۀ «مردی که موش شد» برای من بود، البته فیلمنامه را من ننوشته بودم و آقای احمد بهبهابی آن را نوشته بود، اما قصه‌اش برای من بود که آن هم حکایتی طولانی دارد. خلاصه گفتند این را بسازیم و حال چه کسی آن را بسازد؟ من گفتم دستیار علی حاتمی، آقای احمد بخشی، برای این کار خوب است؛ بگذارید او بسازد. بدین ترتیب احمد بخشی کارگردانی «مردی که موش شد» را بر عهده گرفت. البته بعدها ناصر طهماسب به من گفت که اشتباه کردی! باید خودت این فیلم را می‌ساختی.

خب چرا خودتان این فیلم را نساختید؟

ببینید، اصلاً به فکرم نرسید، یعنی واقعاً به فکرم نرسید که خودم این کار را بسازم. ازطرفی چون نقش اصلی آن هم با من بود، گفتم من جلو دوربین باشم و دیگر پشت دوربین حضور نداشته نباشم. فکر می‌کردم، ممکن است هم به بازیم لطمه بخورد و هم به کارگردانیم. این بود که این کار را نکردم و گفتم بخشی آمد و فیلم را ساخت. احمد بخشی بعد از این فیلم هم با همان گروه فیلم «چاه» را ساخت که در آنجا هم من بودم با آقای حسین گیل. البته بعد اسم فیلم تبدیل شد به «جمیل».

از آقای حسین گیل خاطره‌ای دارید؟ ایشان سال‌ها است که دیگر بازی نمی‌کنند و از سینما و بازیگری کناره گرفته‌اند.

خاطره‌ای ندارم، ولی ایشان آدم بسیار فروتن و مهربانی بودند. سر همان کار ما حدود یکی دو ماه با هم بودیم. ولی الآن مدت‌ها است که خبری از ایشان نداریم.

استاد حسین گیل در فیلم «جمیل»

یکی دیگر از فیلم‌های بسیار دیده‌شده‌ای که شما در آن حضور داشته‌اید، «کفش‌های میرزا نوروز» است به کارگردانی آقای محمد متوسلانی که شما نقش معتمدالتجار را بازی کرده‌اید. استادان محمدعلی کشاورز و علی نصیریان هم در آن کار بازی کرده‌اند. خاطرتان هست که این فیلم در کجا ضبط شده است؟

این کار در قزوین ضبط شده است. خیلی هم خوش گذشت. آقای متوسلانی هم خیلی ماه بودند؛ هم کاربلد بودند، هم اینکه آدم نیکی است و من خیلی دوستش دارم.

آن «ناهار لعنتی» پُرفروش!

شما بعد از انقلاب همچنان که فیلم‌های سینمایی را کار می‌کردید و حضورتان در سینما پررنگ‌تر شده بود، تئاتر را هم رها نکردید.

بله، من تا سال ۱۳۷۳ کارمند ادارۀ تئاتر بودم و هر سال کار می‌کردیم. بعد از اینکه بسیاری از کارگردان‌های تئاتر رفتند، من مجبور شدم، خودم کارگردانی کنم. اولین کار کارگردانیم هم به نام «پرستوها» بود که در سال ۱۳۶۱ در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شد و بعد از آن هم «پایانِ آغاز» را در سال ۱۳۶۵ کار کردم. سال ۶۸ هم تئاتر «ناهار لعنتی» را کار کردم که خیلی سروصدا کرد و یکی از پرفروش‌ترین تئاترهای آن زمان شد؛ آن هم با بلیت ۱۰ تومان و ۶ تومان! با همین بلیت ۱۰ تومان و ۶ تومان ما آن زمان نیم میلیون تومان فروش داشتیم که برای خودش رقم بسیار بالایی به حساب می‌آمد. بعد از آن هم «پایانِ آغاز» را کار کردم و پشت‌بند آن هم «سایۀ سیمرغ» را اجرا کردم. البته در برخی از کارهای دیگران هم حضور داشتم، مانند تئاتر «در پوست شیر».

جناب استاد، چون شما هم در سال‌های اخیر در تئاتر فعال بوده‌اید و هم در دهه‌های پیشین، به‌نظرتان استقبال مردم از تئاتر، در دهه‌ اخیر بیشتر بوده یا در دهه‌های قبل‌تر؟

این بستگی به خودِ تئاتر دارد؛ مثلاً برای «ناهار لعنتی» اولین بار بود که در تئاتر شهر تماشاگران برای خرید بلیت از گیشه، صف بسته بودند. آمدند به من خبر دادند که آقا بیا ببین صف تماشاچی از این‌ طرف تئاتر شهر رفته آن‌ طرف و رسیده به هم! یعنی روز آخری که من مجبور بودم تئاتر «ناهار لعنتی» را از صحنه بردارم، دوهزار تماشاچی پشتِ در بودند که بلیت گیرشان نیامده بود. تازه چون تئاتر من تماشاچی زیادی داشت، دَه روز هم بیشتر به من وقت داده بودند. ولی خب تئاترِ بعدِ از ما، کار آقای بهزاد فراهانی بود و ایشان هم دلخور شده بود که چرا دَه روز از وقت ایشان را به تئاتر من داده‌اند. الآن یک تئاتر دوهزارتا تماشاچی ندارد، اما آن زمان دوهزار تماشاچی فقط بلیت گیرش نیامده بود؛ یعنی اینکه سالنِ من پُر بود و از «ناهار لعنتی» خیلی استقبال شد.

بله؛ این نمایش یکی از رکورددارهای فروش در تاریخ تئاتر ما است. این هم برایم کنجکاوی‌برانگیز است که بدانم با وجود اینکه آن زمان مثل الآن شبکه‌های مجازی یا اینترنت نبود که بتوان از ظرفیتش برای تبلیغ بهره برد و تبلیغات خیابانی هم گمان نمی‌کنم چیزی به آن‌صورت بوده باشد، پس این استقبال گسترده چگونه از یک تئاتر که مخاطبش در قیاس با سینما، خاص‌تر است، صورت می‌گرفته؟

ببینید، آن موقع به شکل امروزی خبری از تبلیغات نبود؛ فقط جلو تئاتر شهر یک بنر می‌گذاشتند که مثلاً این تئاتر دارد، اجرا می‌شود. اما من نه اینکه در تلویزیون خیلی معروف شده بودم، مردم به‌عنوان اینکه سعید امیرسلیمانی کار کمدی قشنگ می‌کند، می‌آمدند تا تئاتر مرا ببینند. حتی من آن زمان که نمایش «سایۀ سیمرغ» را گذاشتم، مردم می‌آمدند و می‌گفتند آقای امیرسلیمانی، ما از شما انتظار کار کمدی داریم؛ چرا شما این کار را کار کرده‌اید؟ گفتم اشتباه کردم! یعنی مردم انتظار داشتند کار کمدی زیبا از من ببینند و «ناهار لعنتی» همان بود که مردم از من می‌خواستند. درواقع برای آن نمایش، خودِ تماشاچی، تماشاچی‌های دیگر را به سالن می‌آورد؛ یعنی این می‌رفت به آن می‌گفت و او به دیگری می‌گفت و به همین ترتیب همه به هم می‌گفتند و سالن غلغله می‌شد.

سه ماه تحقیق برای نقش یک معتاد

یکی از فیلم‌هایی که در کارنامۀ شما خیلی دیده شده و از آن استقبال بسیار خوبی شده، «مهریۀ بی‌بی» است به کارگردانی آقای اصغر هاشمی. نظرتان دربارۀ نقشی که در این فیلم بازی کرده‌اید (شخصیتِ «برزو»)، چیست؟

این فیلم یکی از بهترین کارهای من است. من بالذاته از اعتیاد بسیار بدم می‌آید و به آن آلرژی دارم و باوجودِ این، چنین نقشِ معتادی را بازی کرده‌ام که صد درصد با من منافات داشت. اما بسیار زیبا بازی کردم؛ طوری که بعد از آن همه فکر می‌کردند من معتادم! اتفاقاً چند روزِ پیش سرِ فیلم‌برداری یک کاری بودم که صحبتی پیش آمد و گفتم تاکنون هیچ‌کسی را ندیده‌ام که به من فحش بدهد، فقط یک نفر نوشته بود که به فلانی یک لول تریاک بدهید! تنها چیز بدی که راجع‌به من نوشته بودند، همین بود که من هم زیرسبیلی رد کردم. طرف فکر می‌کرده که من معتاد بوده‌ام! البته این را هم بگویم که همه معتقد بودند که من برای این نقش در جشنوارۀ فجر جایزه خواهم گرفت.

برخلاف اینکه شاید درظاهر نقشِ «برزو» ساده‌ به نظر برسد، اما آنچه شما در قالب این نقش بازی کرده‌اید، به‌هیچ روی ساده نیست و به‌تمامی مشخص است که بسیار روی این نقش کار کرده‌اید. برزو معتاد است، اما معتادی که یک جاهایی از فیلم برای مخاطب ترحم‌برانگیز است و از طرفی کارهایی هم می‌کند که موجب می‌شود، تماشاچی از دستش حرص بخورد. تراز کردن این ۲ ویژگیِ این نقش و در عین حال حفظ شیرینی و نمکِ این شخصیت هم کار دشواری بوده که شما تا پایان به‌خوبی از عهده‌ آن برآمده‌اید و همین، نشان از هنر و استادی والای شما است.

این نشان لطف تو است.

نقش «برزو» و بازی در کنار استاد علیرضا خمسه در «مهریۀ بی‌بی»

نه خواهش می‌کنم؛ هنرمندی شما نیازی به تعریفِ بندۀ کمترین ندارد. این را می‌خواهم بدانم که جناب‌عالی چگونه به این نقش رسیده‌اید و برای باورپذیر بودنِ نقش برزو چه کار کرده‌اید؟

ببینید، من در تئاتر «آوار بر سنگ» که نمایش موفقی هم بود و در سنگلج اجرا شد، نقش یک معتاد را بازی می‌کردم که این نقش خیلی قشنگ بود. من و آقای جمشید مشایخی نقش دو برادر را داشتیم. منظورم این است که قبلاً هم نقش معتاد را بازی کرده بودم. البته بعد از آن تئاتر دیگر نقش معتاد را بازی نمی‌کردم و با وجود اینکه بعد از «آوار بر سنگ» نقش معتاد زیاد به من پیشنهاد می‌شد، نمی‌پذیرفتم، چون می‌دانستم این انگ به پیشانی بازیگر می‌خورد که او می‌تواند این نقش را خوب بازی کند، پس مدام باید همان را تکرار کند. تا اینکه برای فیلم «مهریۀ بی‌بی» اصغر هاشمی که از دوستان من بود و با هم رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم، گفت که سعید چه نقشی را بازی می‌کنی؟ گفتم این نقشِ برزو را بازی می‌کنم. برای این نقش واقعاً تلاش کردم. تا فیلم‌برداری شروع شود، دو سه ماهی طول کشید و من در این مدت خیلی روی این نقش کار کردم. رفتم ببینم تریاکی کیه؛ شیره‌ای کیه، قرصی کیه، هروئینی کیه؛ فهمیدم که اینها اگرچه همه معتاد هستند، اما هر یک با دیگری فرق می‌کند. مثلاً بازیگری که اسمش را نمی‌آورم، نقش معتاد تریاکی را داشت اما طوری بازی می‌کرد که واقعاً از هروئینی هم بدتر بود. آخه تریاکی که آن‌طوری نمی‌شود! تریاکی با هروئینی فرق دارد. من دربارۀ همۀ اینها تحقیق کرده بودم؛ کتاب خوانده بودم و تفاوتشان را می‌دانستم. اصغر هاشمی روز اول فیلم‌برداری به من گفت که سعید یک خرده کار را چرب‌ترش کن! گفتم که اصغر، اگر نقش برزو را چرب‌تر بازی کنم، دیگر آن چیزی نیست که تو می‌خواهی؛ بگذار این چیزی که من فکر کرده‌ام را بازی کنم. گفتم مگر برزو تریاکی نیست؟ گفت چرا؟ گفتم پس بگذار من تریاکی بازی کنم. بعد آخرش فهمید که من درست بازی می‌کردم. اگر چربش می‌کردم، دیگر تریاکی نبودم که؛ یک چیز دیگری می‌شد.

این اشاره‌ای که می‌فرمایید، نکتۀ بسیار مهمی است؛ اینکه یک بازیگر براساس تحقیقی که برای نقشِ خود کرده، تأکید می‌کند که نقش معتادها، آن هم معتادهای سنتی، تا این حد با هم تفاوت دارد. این، درحالی است که بسیاری از معتادهایی که در سینما و تلویزیون بازی شده‌اند، فارغ از نوعِ موادی که مصرف می‌کرده‌اند، شبیه به هم بوده‌اند و اغلب تماشاچی در بسیاری از آثارِ مختلف، یک نوع معتاد را می‌دیده است.

آفرین! من آن زمان که تحقیق کردم، هنوز این مواد مخدّر شیمیایی نیامده بود، یعنی شیشه و این جور چیزها که نبود. موادی که بود، تریاک، شیره، هروئین و قرص بود که در این میان، قرصی‌ها از همه بدتر بودند؛ از آنهایی بودند که کارشان به خوابیدن در جوی‌های آب می‌کشید. بعد، هروئینی بود، بعد شیره‌ای بود؛ اولین دسته اما تریاکی‌ها به شمار می‌آمدند و مراتبِ بعدی، معتادهای آن سه مادۀ دیگر بودند. 

از فیلم «مهریۀ بی‌بی» خاطرۀ خاصی به یاد دارید؟

من عادت داشتم، برای بازی در هر نقشی یک بیوگرافی می‌نوشتم؛ هنوز هم همین‌ کار را می‌کنم، البته الآن دیگر روی کاغذ نمی‌نویسم، بلکه دربارۀ آن فکر می‌کنم و آنچه را فکر کرده‌ام، برای خودم تجسم می‌کنم؛ بعد از سال‌ها کار کردن دیگر رسیده‌ام به آنجایی که نیازی به نوشتنِ بیوگرافی نقش روی کاغذ نداشته باشم. در این فیلم هم برای نقش برزو یک بیوگرافی نوشتم و به اصغر گفتم که این آدم در گذشته‌اش قهرمانِ چرخ‌زدن در زورخانه بوده است و چون این آدم قهرمان بوده، در آن زمان رقیبانش آمده‌اند و او را معتاد کرده‌اند تا آنها به جای او قهرمان بشوند. در فیلم صحنه‌ای هست که من با محمود بصیری دعوایم می‌شود؛ در اینجا به اصغر هاشمی گفتم آن چرخ‌زدنی که برایت گفتم، حالا اینجا استفاده‌اش می‌کنم. شروع کردم به چرخ زدن که در همان حالِ چرخیدن محمود بصیری را هم می‌زدم. این، یک خاطرۀ خیلی خوبی است که من از این فیلم دارم و نشان می‌دهد که من دربارۀ این شخصیت چه درست فکر کرده بودم و از این ویژگی او توانسته بودم چه استفادۀ بجایی بکنم.

بنابراین می‌توان گفت که این صحنه را شما به میزانسن آن صحنه اضافه کرده‌اید.

صحنه را خودِ آقای هاشمی دکوپاژ کرده بود، اما ایدۀ این حرکت از من بود. درواقع برزو معتاد بود و زورش که به محمود بصیری نمی‌رسید، بنابراین من تنها زورم این بود که بچرخم تا او دستش به من نرسد و من بتوانم بزنمش؛ و چه صحنۀ قشنگی هم از کار درآمد.

به من می‌گفتند طاغوتچه

در سال ۱۳۷۳ که جشنوارۀ سیزدهم فیلم فجر برگزار شد و «مهریۀ بی‌بی» هم در بخش مسابقه بود، مرحوم منوچهر حامدی و مرحوم امیر پایور و آقایان علی مصفا و رضا کیانیان و محمود بصیری (برای همین فیلم «مهریۀ بی‌بی») نامزد دریافت سیمرغ نقش دوم مرد شدند؛ به نظرتان چرا به نقش شما که این‌قدر هم عالی درآمده توجهی نکردند؟

توجه کردند! اما ببینید یک زمانی بود که خودی داشتیم و ناخودی؛ و من خودی نبودم. الآن است که کمی من را دوست دارند؛ آن زمان من را دوست نداشتند!

مجموعۀ جشنواره را می‌فرمایید یا به‌طور کلی؟

به‌طور کلی؛ حتی به من می‌گفتند طاغوتچه. می‌گفتند طاغوت رفت و طاغوتچه آمد. من طاغوتچه بودم!

در کنار فاطمه گودرزی و استاد فردوس کاویانی در فیلم «جنگجوی پیروز»

گویا از داخل خودِ سینما هم افرادی بودند که برای بازیگرانی که سابقۀ حضور در سینمای قبل از انقلاب را داشتند، مشکل و گرفتاری‌هایی ایجاد می‌کردند. افرادِ پُرادعایی که البته بعدها طرز فکر و رفتارشان ۱۸۰ درجه تغییر کرد!

من خیلی اذیت نشدم، فقط بعد از سریال «مخمصه» که در عید پخش شد و من هم نقش آقای شهریاری را بازی می‌کردم و آن کار خیلی گُل کرد، یک سال نگذاشتند، شخصی به من رُل بدهد. آن زمان با اینکه یک آدم معروف شود، خیلی موافق نبودند، در نتیجه یک سال هرکس می‌خواست به من نقش بدهد، اینها می‌گفتند به او رل ندهید؛ و یک سال به من نقشی ندادند که بازی کنم. البته من چون هیچ‌وقت درگیری با هیچ‌کس نداشته‌ام و همیشه برای خودم زندگی کرده‌ام، خیلی اذیت آن‌چنانی نشده‌ام؛ ولی خب، آن یک سال را نگذاشتند بازی کنم. بعد از آن یک سال هم چون فکر می‌کردند که از معروفیت من کم شده است، گذاشتند که بازی کنم؛ در صورتی که هنوز که هنوزه وقتی به خیابان می‌روم، می‌گویند «آقای شهریاری، آب رحمت‌آباد چی شده!؟». من هنوز از آن ۲ سریالی که اول انقلاب بازی کردم معروفیتم پابرجا است و هنوز هم مردم من را دوست دارند.

جالب است که این طرز فکر که نگذاریم بازیگر خیلی محبوب و معروف شود، گریبان شماری دیگر از بازیگران نامدار سینمای ما را هم گرفته بوده است. به‌تازگی استاد جمشید هاشم‌پور هم در یک گفت‌وگویی اشاره کرده بودند که مدتی ممنوع‌الکارشان  کرده بودند و سبب این ممنوع‌الکاری همین بوده که می‌گفته‌اند این آقا دارد زیادی معروف می‌شود!

آفرین، آفرین! حالا یک چیزی در این‌باره بگویم. ما فیلم «روز باشکوه» را به کارگردانی آقای کیانوش عیّاری می‌گرفتیم و من در این فیلم نقش پیشکار آقای نصیریان را بازی می‌کردم. از نظر سکانس، بیشتر از همه من بازی داشتم. یک نقشی را هم که فرستادۀ دربار بود، قرار شد بدهند به جمشید هاشم‌پور که ممنوع‌الکار بود؛ اما عوامل فیلم گفتند که ما درستش می‌کنیم. بعد آقای هاشم‌پور زنگ زد به من یا اینکه دیدمش، خلاصه گفت سعید، یک رُل کوچولو به من داده‌اند؛ چه کار کنم؟ گفتم جمشیدجانِ من، تو الان ممنوع‌الکاری! بیا همین نقش را کار کن تا ممنوعیتت برداشته شود. گفت راست می‌گویی. خلاصه آمد و آن نقش را بازی کرد و با همین نقش هم ممنوعیتش برداشته شد.

از هیچ‌کس طلبکار نیستم

با توجه به حضورِ درخشان شما در نقش «برزو» در فیلم «مهریۀ بی‌بی» و نادیده گرفته شدنِ این نقش در جشنوارۀ سیزدهم، می‌توان گفت که شما یک سیمرغ یا دست‌کم یک نامزدی سیمرغ از جشنوارۀ فیلم فجر طلب دارید؟

نه، من از هیچ‌کس طلبکار نیستم. من کار خودم را دارم می‌کنم؛ من چه طلبی دارم؟ من تا حالا هیچ نوع تشویقی در عمرم نشده‌ام؛ از سال ۱۳۳۹ تا امروز درست شصت سال است که من دارم کار هنری می‌کنم و در این شصت سال به جز از جانب مردم و بعضی از مطبوعات هیچ تشویقی به آن شکل نشده‌ام، با این حال همواره کار خودم را کرده‌ام.

نمایی از فیلم «سوفی و دیوانه»

البته مهم‌تر از همه این است که شما در دل مردم هستید و مردم شما را دوست دارند و یکی از بازیگران محبوب دهه‌های مختلفِ سینما و تلویزیون و تئاتر ایران بوده اید.

بارک‌الله! کاملاً درست است، یعنی می‌توانم این را ادعا کنم که حرف شما کاملاً درست است؛ و اگر با من به خیابان بیایید، می‌توانید ببینید که مردم با من چطور برخورد می‌کنند. با اینکه بعد از سریال «فرار بزرگ» نزدیک به هشت سال ایران نبودم اما وقتی که برگشتم باز هم کار کردم و در فیلم «هزارپا» بازی کردم. «هزارپا» خیلی گل کرد و بعد از بازی در «هزارپا» بود که مردم فهمیدند من برگشته‌ام. بعد از آن بود که دیگر کارها شروع شد و از آن موقع تا حالا همواره کار کرده‌ام. در همین مدت سه تا فیلم سینمایی کار کرده‌ام، سه چهار تا سریال بازی کرده‌ام و تا چند روز پیش هم سر یک سریال بودم. البته این را هم باید اضافه کنم که با توجه به اینکه سنم بالا رفته است، دوست دارم نقشی که پیشنهاد می‌شود، کوچک اما قشنگ باشد؛ مثل نقشم در همین سریال «باخانمان» که به‌تازگی بازی در آن را تمام کرده‌ام. این نقش را هم خیلی دوست دارم.

همان نقشِ «آقا رشید» دیگر؟

آفرین، بله همین نقش که خوب هم از کار درآمده است.

علت مهاجرتتان به خارج از کشور چه بود؟

یکهو از همه چیز خسته شده بودم؛ گفتم باید کمی دور شوم؛ برای همین رفتم به دبی و هشت سال دبی زندگی می‌کردم. یک سال محمدرضا ورزی زنگ زد و گفت مگر می‌شود، من کار کنم و تو نباشی؟ به همین دلیل آمدم و سریال «تبریز مه‌آلود» را کار می‌کردم و برمی‌گشتم. بعد دوباره زنگ زد که آقا بیا دارم کار شروع می‌کنم! ۲ سریال را وقتی دبی بودم با آقای ورزی انجام دادم. «معمای شاه» را هم مانند «تبریز مه‌آلود» می‌آمدم و بازی می‌کردم و می‌رفتم. من آن‌موقع در ایران خانه نداشتم و وقتی می‌آمدم، می‌رفتم خانۀ سپند؛ بازی‌ام را می‌کردم و دوباره برمی‌گشتم به دبی.

آقای ورزی هم از کارگردانانی هستند که به بازی شما علاقۀ فراوانی دارند. تقریباً در کارهای زیادی از ایشان حضور داشته‌اید.

اولین بار که در کار ورزی بازی می‌کردم، به‌محض اینکه کارم تمام شد با پاکت چکی که نوشته بود، آمد سراغ من و گفت استاد بفرمایید. بعد به او گفتم ورزی جان، تو کارگردان خوبی خواهی شد، چون علاقه داری. واقعاً هم خوب شد و می‌بینید که خیلی کار ساخته است.

به حرف کارگردان بسیار بسیار گوش می‌دهم

جناب استاد، اگر آن دورۀ هشت ساله‌ای را که شما از ایران رفتید درنظر نگیریم، می‌توان گفت که از همان سالی که فعالیت هنریتان را آغاز کردید و بعد هم وارد سینما شدید، تا به امروز همواره فعال و مشغول هنرآفرینی بوده‌اید. از سویی، بازیگرانِ بسیاری داشته‌ایم که در یکی دو کار حضور داشته‌اند و حتی درخشیده‌اند و سیمرغ هم گرفته‌اند، اما کنار رفته‌اند و نتوانسته‌اند در عالم تصویر و نمایش ماندگار بشوند. شما دلیلِ حضورِ ماندگارتان را در عرصۀ تئاتر، سینما و تلویزیون چه می‌دانید؟ این را برای این پرسیدم تا راهنمایی باشد، برای بازیگران جوانی که می‌خواهند، حضور خویش را تداوم بخشند.

امیدوارم بیان کردنِ دلایلی که من برای خودم دارم، حمل بر پرررویی نشود و این‌طور نباشد که بگویند این آدم چقدر ازخود راضی است! ولی به جان بچه‌هایم اینکه می‌گویم، واقعیت است. یکی اینکه من بسیار بسیار سر کار مرتب هستم و به حرف کارگردان بسیار بسیار گوش می‌دهم. حتی امکان دارد من مخالف کارِ کارگردان باشم، ولی می‌گویم چون کارگردان است، من باید به حرفش گوش بدهم و حتی اگر بدم هم بیاید، باید کاری را که او می‌گوید، انجام بدهم. به قول خودت یک محبوبیتی بین یک عده از بچه‌ها هنوز دارم و هنوز به من احترام می‌گذارند. از همه مهم‌تر، هر شخص با من کار کرده، دیده است که من نقشم را با تمام وجود کار کرده‌ام؛ یعنی نقشی نبوده که من بد بازی کنم یا شاید خیلی کم بوده باشد. پس وقتی من همۀ این امتیازها را دارم، طبیعی است که به‌طور مداوم به من کار بدهند.

و از آن طرف شما هنرش را هم دارید؛ یعنی هم ذاتی هنرمند هستید و هم به‌طور اکتسابی سال‌ها در تئاتر فعالیت داشته‌اید و همواره در پی آموختن و تجربه کردن بوده‌اید.

ببینید، از دبی که آمدم، گفتم من فقط تئاتر بازی می‌کنم. بنابراین شروع کردم به بازی در سه چهار تئاتر. خودم هم یک نمایش را به نام «فراموش‌نامه» کارگردانی کردم که با اینکه خیلی قشنگ بود، ولی هیچ استقبالی از آن نشد. علتش هم این بود که در یک سالن بسیار مرده اجرا کردم. چون چند سالی در ایران نبودم، نمی‌دانستم که آن سالن، مرده است؛ رفتم آنجا اجرا کردم و تئاتر به آن زیبایی از بین رفت. شاید ان‌شاءالله بعدها بتوانم یک جای خوب آن را دوباره اجرا کنم. ولی آخرین کاری که کردم دیدم تئاتر دیگر بیشتر از قدرتم انرژی می‌برد و سه چهار تا پیشنهاد تئاتر را رد کردم و فعلاً دیگر تئاتر را کنار گذاشته‌ام.

نمایش «فراموش‌نامه» در کنار الهام پاوه‌نژاد و سپند امیرسلیمانی

ان‌شاءالله باز هم شاهد هنرنمایی شما باشیم.

مگر اینکه یک کار خیلی قشنگ و شاهکاری باشد که دلم برای آن برود؛ در این صورت بازی می‌کنم.

جلال مقامی می‌گفت سعید! هیچ‌چیز از دوبلورها کم نداری

یک نکته‌ای هم که دوست داشتم از شما بپرسم، مربوط به دوبلۀ بعضی از نقش‌های شما است. جناب‌عالی در تعدادی از فیلم‌هایتان با صدای خودتان بازی کرده‌اید، مانند همان «مهریۀ بی‌بی»؛ در تعدادی از فیلم‌ها نیز صدایتان دوبله بوده و به‌مَثَل مرحوم مقبلی در «کفش‌های میرزا نوروز» به جای شما صحبت کرده‌اند یا آقای ناصر طهماسب در «مردی که موش شد». در این فیلم‌ها آیا پیشنهاد شد که خودتان بعداً در دوبله صحبت کنید؟ و آیا از صداهایی که برای شما دوبله شده راضی بوده‌اید؟

برای «مردی که موش شد» در قراردادم هست که خودم به جای خودم صحبت کنم. آن موقع صدای سر صحنه نبود و در خیلی از سریال‌ها و فیلم‌ها خودم به جای خودم دوبله کرده‌ام. اما بعضی از سریال‌ها را مدیران دوبلاژ برای اینکه به همکارهایشان پولی برسانند کاری می‌کردند که به جای من، یک دوبلور حرف بزند. تنها شخصی که جای من صحبت کرد و از کارش راضیِ راضی بودم، عزت‌الله مقبلی بود. بعد از اینکه «کفش‌های میرزا نوروز» را دیدم به ایشان گفتم آقا مقبلیِ گلم، واقعاً دست مریزاد! آن زمان آقای حسن عباسی هم خیلی خوب بود؛ ایشان خیلی وقت است که درگذشته‌اند. بعد از اینکه مردم صدای مرا در سریال‌ها شنیده بودند و صدایم برای مردم شناخته شده بود، خیلی از سریال‌ها را حتی به من پولِ یک دوبلور را می‌دادند که بروم سر دوبله و به جای خودم حرف بزنم. خوب هم بودم؛ یعنی مدیر دوبلاژ از کارم اذیت نمی‌شد. می‌توانید این را از آقای جلال مقامی بپرسید. ایشان یک روز به من گفت که سعید هیچ چیز از دوبلورها کم نداری! من هم به او گفتم لطف داری.

در کنار استاد جمشید لایق در فیلم «کفش‌های میرزا نوروز»

صدای شما هم یک شخصیت خاص دارد.

بله، به خاطر همین، بیشتر خودم جای خودم صحبت می‌کردم.

شما در یکی از فیلم‌های اخیرتان، یعنی فیلم «سگ‌بند»، با مرحوم سیروس گرجستانی همکاری داشته‌اید، که این، یکی از آخرین هنرنمایی آن مرحوم بوده است. کمی هم از این بازیگر هنرمند بفرمایید. ‌

ما جاجرود زندگی می‌کنیم. یک روز سیروس آمد و گفت چه جای خوبی است! سعید یک جایی هم برای من بگیر. من هم زنگ زدم به یک آشنایی که اینجا داشتیم و گفتم یک جایی برای آقای گرجستانی بگیرید. کنار خانۀ من یک جا برای ایشان گرفت. خلاصه سیروس حداقل هفته‌ای یک بار پیش من می‌آمد. در این فیلم هم که با هم بودیم و ماشین می‌آمد، هر دوی ما را سوار می‌کرد و می‌برد و هر دو را می‌آورد. سیروس اوایل فیلم بازی می‌کند و بعد می‌میرد؛ ولی نقشِ من ادامه دارد و فکر کنم تا اواخر فیلم باشم. خدا بیامرزد سیروس را. من و سیروس بیش از پنجاه سال با هم دوست بودیم. حتی سه روز قبل از مرگش من با او حرف زده بودم. یک هفته قبلش او از شمال به من زنگ زده بود. هنوز هم مرگ او را باور نمی‌کنم؛ هنوز هم فکر می‌کنم، الآن سیروس می‌آید و زنگ خانه را می‌زند و می‌گوید سعید کجایی؟ من هم به او می‌گویم بدو بیا بالا.

شما سال‌ها قبل هم در سریال «گام آخر» به کارگردانی آقای فردرو، با مرحوم گرجستانی هم‌بازی بوده‌اید.

در «مخمصه» هم با سیروس بودیم که چه‌قدر هم قشنگ بازی کرد.

من بازیگرم و نقش جدّی و کمدی برایم فرقی ندارد

جناب استاد، مردم شما را در نقش‌های کمدی به‌خوبی پذیرفته‌اند؛ آیا خود شما هم از همان اول به اجرای کمدی گرایش داشتید یا اینکه بعداً که نقش‌هایی پیشنهاد شد، دیدید که در این نقش‌ها جا افتاده‌اید و خودتان هم تمایل پیدا کردید که کمدی بازی کنید؟

ببینید، من یک فرمِ بازی دارم که ممکن است، حتی کمدی هم نباشد اما بانمک است. من تئاتر که بازی می‌کردم، مثلاً همان «غار سالامانگ»، تماشاچی از خنده غش می‌کرد، یا نمایش «ناهار لعنتی» که واقعاً خنده‌دار بود. یا یک کار که با خدابیامرز پرویز فنّی‌زاده بودم که واقعاً در پردۀ آخرش تماشاچی خنده‌اش قطع نمی‌شد؛ یعنی واقعاً تماشاچی‌ها غش می‌کردند، آن هم نمایش قشنگی بود. با این‌حال برای من مهم نیست که نقش کمدی باشد یا نباشد. من نقش «قاتل مدرس» را هم بازی کرده‌ام، در تئاتر سرهنگ اس. اس. را بازی کرده‌ام و خیلی کارهای جدی دیگر هم بازی کرده‌ام. در کل برای من اصلاً فرقی ندارد، چراکه اعتقاد دارم بازیگر، بازیگر است و برایش فرقی ندارد، نقش جدّی باشد یا کمدی. برای من هم واقعاً فرقی ندارد؛ حتی یک دفعه یکی از کارگردان‌ها گفت در کار بعدی من تو هستی و نقش رییس مافیا را بازی می‌کنی، مثل پدرخوانده. گفتم آخ جون! البته آن کار ساخته نشد، اما خیلی برایم جالب بود که من که این نقش‌های کمدی را بازی کرده‌ام، حالا می‌خواهم یک پدرخوانده را بازی کنم. من بازیگرم و هر نقشی به من بدهند، بازی می‌کنم.

فرزندانِ شما هم بازیگرانِ سرشناسی هستند و در برخی از کارها نیز شما با ایشان هم‌بازی بوده‌اید؛ برای بازیگری حرفه‌ای چون شما آیا زمانی که در مقابل فرزندانتان بازی می‌کنید و آن‌گاه که با دیگران هم‌بازی هستید، از نظر حسّی تفاوتی وجود دارد؟

همین هفتۀ پیش من با سپند در «باخانمان» هم‌بازی بودم و عین همین سؤال را یک نفر از من پرسید. من گفتم عزیز من! من یک بازیگر حرفه‌ای هستم؛ سپند بیرون از اینجا پسر من است و اینجا همکار من است و برای من به اندازۀ نوک سوزن فرق ندارد که بازیگر مقابلم چه سپند باشد، چه آقای شهرام حقیقت‌دوست باشد یا اینکه بازیگر مقابلم دخترم باشد یا شخصی دیگر؛ برای من فرقی ندارد. در فیلم «مهریۀ بی‌بی» هم نقش دخترم را کمند بازی می‌کرد و در آن صحنه که من کمربند را کشیده بودم و با آن دخترم را می‌زدم، اصلاً این فکر را نمی‌کردم که دارم دخترِ واقعی خودم را می‌زنم. نمونۀ دیگر اینکه من پارسال که در فیلم آقای احمد معظمی بازی می‌کردم، در فیلم این‌طور بود که نقشِ دخترم تصادف می‌کرد و می‌مرد. من ‌رفتم پزشکی قانونی و او را ‌دیدم و آمدم. وقتی آمدم و شال‌گردن دخترم را می‌دیدم، باور کنید یک آن فکر کردم شال‌گردنِ کمند است و او را دقیقاً جای دخترم گذاشتم و مثل کمند دیدم و آن‌چنان گریه کردم و زار زدم که کارگردان گفت آقای امیرسلیمانی اولین بار است که من پشت این مانیتور دارم، گریه می‌کنم. می‌توانید از آقای معظمی بپرسید. خب این به این دلیل بود که من در آن صحنه از ته دلم گریه کردم، زیرا یک آن فکر کردم کمند است که تصادف کرده و مرده است؛ البته دور از جانِ کمند (خانمم الآن از آن‌طرف دارد می‌گوید دور از جان). ولی واقعاً این حس به من دست داد؛ فرقی ندارد، این کار دیگر حرفۀ ما شده است.

جمشید مشایخی داداش بزرگ من بود

در طول سال‌ها فعالیت هنری پرباری که داشته‌اید، از همبازی شدن با کدام یک از بازیگران بسیار احساس لذت کرده‌اید؟

جمشید؛ قربونش برم، خدا بیامرزدش. سیزده‌به‌در پارسال بود که من شمال بودم و سپند زنگ زد و گفت که عموجمشید فوت کرده. گفتم بابا راستی؟ گفت آره. تا صبح گریه کردم. صبح راه افتادم، اما همۀ راه‌ها بسته بود. دوازده یا چهارده ساعت در راه بودم تا از شمال آمدم تهران. با جمشید عشق می‌کردیم. کم هم با هم بازی نکرده‌ایم. در تمام سفرها اتاق ما یکی بود. شیراز رفته بودیم، دو تا غذا می‌گرفتیم با هم نصف می‌کردیم. دوستی ما این‌طوری بود. همیشه من و جمشید هم‌اتاق بودیم. جمشید مشایخی داداش بزرگ من بود.

در کنار استاد جمشید مشایخی در فیلم «دندان طلا»

جناب استاد امیرسلیمانی عزیز، در پایان این گفت‌وگو چه خوب است که نکته‌ای برآمده از سال‌ها تجربۀ پربارِ بازیگری خود را برای جوانانی که در آغاز راه بازیگری هستند یا دوست دارند وارد این عرصه بشوند، بیان بفرمایید.

اگر بخواهم چیزی به این جوانان بگویم، می‌گویم بچه‌ها، قربانتان بروم؛ بچه‌های خود من، ببینید وقتی وارد این حیطه‌ می‌شوید، بدانید که حیطۀ بسیار سختی است و خیلی حرف و حدیث دارد. شما باید عاشق باشید تا بتوانید سختی‌های آن را تحمل کنید. دیگر اینکه باید معلومات داشته باشید. الکی نیست! فکر نکنید این کار ما الکی است و یکی می‌آید جلو دوربین کار می‌کند و می‌رود؛ خیر! کار ما برای خودش الفبا دارد. شما باید الفبای این کار را بلد باشید و اگر بلد نباشید، درنهایت از همان‌ها می‌شوید که می‌آیند و یکی دوتا کار می‌کنند و بعد برای همیشه می‌روند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha