احمد مسجد جامعی عضو شورای شهر تهران، یکشنبه ۱۲ اردیبهشت در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: برداشتن نام معلم از یک نهاد آموزش عالی نمادی و قدمی از کاهش ارزش معنوی علم و معلم است. در حالی که قدما به لقب معلم افتخار میکردند، چنانکه به ارسطو معلم اول و به ابونصرفارابی معلم ثانی میگفتند. در تاریخ معاصر ما بسیاری از بزرگترین دانشمندان و مفاخر همچون عباس اقبال آشتیانی، نصرالله فلسفی، احمد آرام، غلامحسین مصاحب و دکتر محمدعلی مجتهدی گیلانی قسمت عمدهای از زندگی خود را به معلمی گذراندند و حتی بعضی از کسانی که به استادی دانشگاه رسیدند نخست کار خود را با آموزگاری آغاز کرده بودند همچون سید جعفر شهیدی و دکتر فتحالله مجتبایی.
برخی از استادان ممتاز دانشگاه حتی در این مقام هم دوست داشتند خود را معلم دانشگاه بدانند. مانند مرحوم باستانی پاریزی که تأکید خاصی بر معلم بودن خود داشت و یا استاد سید محمد محیط طباطبایی که هیچگاه حاضر نشد به کسوت استادی تن دهد و همچنان مرتبت معلمی را ترجیح داد. این بزرگان عموماً چندان اندوخته و آورده مادی در بساط نداشتند اما به شأن علم و معلمی واقف بودند.
آقای کامران فانی عالم کتابدار در خاطراتش میگفت وقتی من از رشته پزشکی به دانشکده ادبیات رفتم آنچه برایم مهم بود بزرگانی از علم و ادب بودند که در آنجا شرایط استفاده از محضرشان فراهم بود همچون استاد جلالالدین همایی. مجموعه کتابهای آقای همایی در کتابخانه فرهنگستان زبان فارسی است و بیاغراق کتابی نیست که همایی نخوانده و آثاری از مطالعه و ملاحظات او در آن نباشد. همایی هم یکی از همان معلمهاست.
یک بار به دیدن مرحوم حسن کسایی که در تهران بستری بود رفتم، در آنجا گفتوگویی درباره علم و معلم پیش آمد مرحوم کسایی از بیکرانگی دانش همایی سخن گفت و افزود در مراسم ترحیم او ١٠ یا ١٥ نفر بیشتر شرکت نداشتند اما این مهم نیست مهم آن است که هیچکس از دانش او بینیاز نیست. کسایی که از آن مجلس خلوت ترحیم دلگیر شده بود به حافظ پناه برد و او برایش گفته بود:
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست/ تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
سایه طایر کمحوصله کاری نکند / طلب از سایه میمون همایی بکنیم
نکته آنکه طرب تخلص شعری پدر مرحوم همایی بود. شعری که استاد شجریان هم در همان جلسه حاضر بود خوانده است و بیان این مطلب برایش خاطرهانگیز شد. اینها نسلی بودند که اهمیت و جایگاه و شأن معلمی را فراتر از امور جاری زندگی میدیدند و به رغم فراز و فرودهای زندگی بر آن پای میفشردند. در نظرسنجیها و گرایشها و باورهای ایرانیان دستکم در نخستین دورهها معلمان در نظر مردم از جایگاه رفیعی برخوردار بودند و اعتماد اجتماعی به آنها بسیار بالا بود.
در یکی از تهرانگردیها مدرسهای را در خیابان غربی میدان شوش دیدم که در مهر ١٣٢٠ تأسیس شده بود. یعنی در اوج درگیریهای جنگ دوم جهانی و اشغال پایتخت آغاز به کار کرده بود و مگر چنین امر جز با همت معلمان و کادر آموزشی میسر است؟ در هشت سال دفاع مقدس معلمان با همان شرایط دشوار و بمباران شهرهای مرزی هیچگاه سنگر آموزش را خالی نگذاشتند. همین نکتهها سببساز تأثیرگذاری آنها نه تنها در حوزه علم و تربیت بلکه در حوزه فرهنگی و اجتماعی است.
اما سؤال این است که در آن دورهها برای انتخاب معلم آنقدر سختگیری نمیشد و بازار پرسشگری و دانشورزی گرم بود. اما حالا چه شده است که با این همه گزینشهای گوناگون بساط علم و اندیشهورزی رونق نمیگیرد. در واقع مسائل مالی بخشی از مشکلات دیروز و امروز معلمان است و باید آن را مهم دانست ولی در مجموع باید موضوع را کلانتر دید و آن هم حفظ شأن و حرمت معلمی است که بخشی از آن حاصل فرایندهای مدیریتی کشور است.
وقتی مدیریت ارشد آموزش عالی نام معلم را از قدیمیترین مرکز مربوط به آنان برمیدارد از دیگر وجوه اجتماعی چه توقعی میتوان داشت؟ کلام خود را با خاطرهای به پایان میبرم:« دوست معلمی میگفت در یکی از کشورهای همسایه برای خرید کالایی رفتم ، فروشنده وقتی فهمید معلم هستم در فروش آن کالا برایم تسهیلاتی قائل شد.» در سالهای اخیر برای تعمیر و بازسازی بخش قدیمی دانشگاه تربیت معلم سابق و خوارزمی امروز تسهیلات ویژهای درنظر گرفته شده است. امیدوارم شاهد شکلگیری موزه تربیت معلم در آن بنای ارزشمند باشیم.
نظر شما