آشنایی با عقاید و آرای تئودور آدورنو
تئودور آدورنو؛ به همراه افرادی چون ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه از سران مکتب فرانکفورت آلمان در زمان میان دو جنگ بود. او از این عقیده که هنر مدرن و رسانه به وسیله نخبگان حاکم کنترل میشود، پیروی میکرد. او میگفت هر گاه دیدگاه مخالفی که در هنر تبلور یابد میتواند به وسیله صنعت فرهنگی به تملک درآید.
صنعت فرهنگی همیشه حاکم است، همچنین آدورنو در موسیقی و هنر موضع رادیکال و انتقادی داشت و در حوزهٔ جامعهشناسی به بررسی تضادهای اجتماعی که بر مردم سنگینی میکرد، علاقهمند بود. از دیگر عقاید وی می توان به همه نیروهای تولید در هم تنیده هستند و به عبارت بهتر مثل یک سیستم عمل میکنند، مفهوم صنعت فرهنگی زاییده سرمایهداری است که خودش خارج از سرمایهداری رشد میکند و یک فرهنگ تودهای غیر حیاتی و بیقاعده است، آدورنو فکر میکرد، افکار تودهها به طور سیستماتیک دستکاری میشود و تودهها به طور فزایندهای قدرت نقادی موثر جامعهشان را از دست میدهند. در واقع صنعت فرهنگی عامل اصلی این اتفاق است، تنها مردمی که برای آدورنو ارزشمند میمانند افرادی هستند که هنوز میتوانند ایدههای روشنگرانه سرمایهداری از صنعت فرهنگی را نقد کنند. او فقط این عده را آوانگارد (پیشرو) میداند. این فیلسوف و موسیقی شناس برجسته از خود آثاری برجای گذاشته است که می توان دیالکتیک روشنگری، موسیقی فیلم، اخلاق صغیر، یادداشتهایی دربارهٔ ادبیات، دیالکتیک منفی و نظریهٔ زیباییشناسی را نام برد.
معرفی کتاب
کتاب «آدرنو» در چهار فصل و یک مقدمه تدوین شده است. در خصوص اهمیت نگارش این اثر باید اذعان داشت که آثار فلسفی و انتقادی تئودور آدورنو در زمرۀ چالش انگیزترین نوشته های سده بیستم به شمار میروند؛ فهم و تفسیر آرای آدورنو برای خواننده بسیار دشوار است. علاوه بر آن، غرابت این آرا، خواننده را به کار صعب تجدیدنظر در دانسته ها و مشهورات و مسلمات وامی دارد؛ از جمله در امکان فلسفه، هنر و زندگی اخلاقی در جهان معاصر. در این کتاب نویسنده بر سه جنبه از افکار آدورنو متمرکز شده است: ۱. آرای وی درباره هنر و فرهنگ. ۲. رابطه میان تفکر اخلاقی و اجتماعی او، که حول مساله آزادی شکل می گیرد. ۳. برهم کنش فلسفه و تاریخ.
نویسنده کار را با وجوه تمایز آثار آدورنو و تأکید او بر مقولاتی مانند وساطت، دیالکتیک و منفیت آغاز می کند. از آنجا که این مقولات، در عین بار سنگین فلسفی شان، تدبیر آدورنو در مواجهه با شکل خاص نیروهای تاریخی زمانه اند، نویسنده نیز آن را آغازگاه قرار داده و هم خود را مصروف نمایاندن اندیشه فلسفی او بر مبنای این مقولات کرده است. از این روی، کتاب برای خواننده مبتدی مفید است.
نویسنده فصل نخست را به عنوان «علیه اصالت» آغاز کرده است. از دیگر عناوین این فصل میتوان به دوره وایمار، در آمریکا، نقد فرهنگ نزد آدورنو و بازگشت اشاره کرد. نویسنده در این فصل نظری کلی بر زندگی و آثار آدورنو دارد تا مقدمهای بر طرح ایده دیالکتیک در آرا او به دست آورد و می نویسد زمان مرگ آدورنو پیدا بود افکار نابهنگام او جایگاه به جایی در جهان نیافته است. (۱)
در فصل دوم به هنر و فرهنگ پرداخته از جمله مباحثی که در این فصل مطرح شده است می توان به آدورنو و موسیقی عامه پسند، مدرنیسم یا آوانگارد، تاریخ و محتوای معطوف به حقیقت، صنعت فرهنگ و نظریه زیباشناسی و نقد ایدئولوژی اشاره کرد. نویسنده در این فصل مینویسد: در مورد آدورنو باید گفت همکاری طولانی مدت او با آرنولد شونبرگ گویای نکات فراوان نه تنها در خصوص رویکرد او به هنر و فرهنگ بلکه در کل درباره دیدگاه فلسفی و انتقادی او است. آدورنو هنر را در مقابل دنیای تجارت مینشاند، انتشار سمفونیهای کلاسیک از رادیو را تحریف و تنزل آن میداند و محکوم میکند و عمده آثار عام پسند را فاقد معیارهای لازم میداند، بنابراین دیدگاه او را به طور کلی میتوان رمانتیک دانست. (۲) همچنین در این فصل آمده است: مساله هنر را نمیتوان به سادگی از مساله دیگر ملاکهای سنجش و داوری جهان تفکیک کرد. (۳)
از نوشته های آدورنو پیداست که بر وجود نوعی آغازگاه برای شیوه جدیدی از تحلیل فرهنگ صحه می گذارد، شیوه ای که با نمایان ساختن ناسرگی زیباشناسی یعنی افشای تاثیر فراوان مولفه های تاریخی و اجتماعی بر اثر هنری نه تنها مفهوم فرهنگ به مثابه چیزی بالا را از میان میبرد، بلکه نشان میدهد که هنر تا چه حد وابسته به چیزهایی که به ضدیت با آنها تظاهر می کند. (۴)
نویسنده فصل چهارم از کتاب خود را با عنوان «آزادی و جامعه» نامگذاری کرده است. وی دراین فصل موضوعاتی چون زندگی نادرست: اخلاق صغیر، آدورنو و کانت، دیالکتیک روشنگری، اخلاق تفکر و زیستن به تقصیر را بررسی کرده است. برای نمونه نویسنده در خصوص آزادی و جامعه می نویسد: آیا آدورنو به آزادی باور دارد، درست مانند مساله فرهنگ در فصل قبل هم نمیتوان پاسخ سرراستی به این پرسش داد به باور او خودِ تصور ما درباره آزادی بخشی از مساله است زیرا با نگاه یکسویه وابستگی فرد به طبیعت و جامعه را نادیده میگیرد، چنین تصوری فرد را خودآیین می پندارد. (۵) بحث آدورنو تاثیرات روشنی بر نحوه تفکر ما درباره فلسفه اخلاق دارد، او با تردید نسبت به عقل بر این باور است که کوشش خواست مدرنیته برای دستیابی به بنیادی عقلانی برای اخلاق بی نتیجه خواهد ماند، مداخله تفکر مفهومی بلافاصله فوریت تصمیم اخلاقی را از میان برمی دارد. (۶)
نویسنده فصل پایانی کتاب را به «فلسفه و تاریخ» اختصاص داده و می نویسد به نظر آدورنو پیوندی ناگسستنی میان تاریخ و فلسفه برقرار است این درسی است که او از دوست خود والتر بنیامین آموخته و بنیامین از نیچه. آدورنو آنجا که در درس گفتارهای فلسفه اخلاق از تأثیر نیچه بر خود سخن می گوید به باور من همان نکتهای را در نظر دارد که در یادبود بنیامین می گوید: دیدگاه نقادانه نیچه در اواخر عمر این بود که حقیقت را نباید کلیت بی زمان انگاشت حقیقت صرفاً امر است تاریخی که نقاب امر مطلق بر چهره میزند. (۷)
قائل بودن به پیوند تنگاتنگ میان فلسفه و تاریخ در تفکر سده بیستم فی نفسه امر غریبی نیست، شاید بتوان گفت برخی از اشکال این طرز فکر در علوم انسانی حاضر سایه افکنده است، بنابراین تعیین و تمایز مشخصات ویژه تفکر آدورنو در این خصوص کار آسانی نیست زیرا آرا او با دیگر دیدگاههای نه چندان پرمایه شباهت بسیار دارد، حال آنکه در نهایت به رد آنها میانجامد، بسیاری از خوانشهای نادرست از آثار آدورنو به دلیل ناتوانی در تمایزگذاری درست میان این دیدگاهها بوده است از قضا به باور من همین دشواری نشان از اهمیت تفکر آدرنال در عصر حاضر دارد، یعنی حتی اگر با راهحلی که او پیش می نهد موافق نباشیم، تشخیص او درباره مسایل پیش روی تفکر انتقادی همچنان خدشه ناپذیر است. (۸)
منابع:
۱- آدورنو، الکس تامسن، ترجمه قاسم مومنی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۹، ص۵۱
۲- همان؛ ص ۷۴
۳- همان، ص ۱۱۲
۴- همان، ص۱۱۴
۵- همان، ۱۴۳
۶- همان، ۱۵۹
۷- همان، ص۱۶۵
۸- همان، ص۱۶۶
نظر شما