امروز بیست و ششم مرداد ماه مصادف با سی و دومین سالگرد ورود نخستین گروه از آزادگان به کشورمان است و امسال بزرگداشت این ایثارگران با دهه اول محرم و عاشورای حسینی همزمان شده است. به همین مناسبت پای خاطرات یکی از آزادگانی می نشینیم که هشت سال از دوران جوانی و بهترین ایام زندگی خود را در زندان های بعثی عراق سپری کرد و هنوز خاطراتش مانند بسیاری از آزادگان دیگر در سینه مانده و مکتوب نشده است. رهبر معظم انقلاب بارها به رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس تاکید کردند که این خاطرات را برای نسل های آینده به یادگار بگذارید و همچون گنجی از آن محافظت کنید.
رهبر معظم انقلاب در هشتم آبان ۸۷ فرمود: من مشتاقم که جوانهای ما قصه جنگ تحمیلی هشت ساله را بدانند که چه بود. این را بارها گفتهایم؛ افراد هم گفتهاند و تشریح کردهاند اما یک نگاه کلان به این هشت سال، با اطلاع از جزئیاتی که وجود داشته است، برای برنامهریزی آینده جوان در روزگار ما خیلی مهم است.
اکبر شوخ چشم یکی از ۴۳ هزار و ۵۰۰ آزاده ای است که هشت سال در چنگال حزب بعث اسیر بود. فراموش نکنیم با توجه به این که ۴۰ سال از دوران جنگ تحمیلی می گذرد، بسیاری از آزادگان پا به سن گذاشته و هر روز شاهد شهادت یا جان باختن تعدادی از آنان هستیم به گونه ای که طی پنج ماه گذشته یعنی از ابتدای سال تا کنون درحدود ۴۹ آزاده بر اثر بیماری، ویروس کرونا یا جراحت های دوران اسارت به دیدار معبود شتافته اند.
شوخ چشم درباره شکنجه های حزب بعث در ایام ماه محرم گفت: شب هشتم محرم هر سال که فرا می رسید، عراقی ها به تمام اسرای آسایشگاه آمپول هایی تزریق می کردند که ظاهرا شل کننده عضلات بود. چون دست های اسرا تا سه روز بعد از عاشورا بالا نمی آمد و قادر به سینه زنی نبودیم. البته برای تزریق آمپول به ۲۰ تا ۳۰ اسیر در هر آسایشگاه از یک سرنگ استفاده می کردند. وقتی این آمپول را تزریق می کردند، دچار تب و لرز می شدیم و ناچار بودیم زیر پتو و به صورت خوابیده عزاداری کنیم.
وی افزود: به طور معمول در طول سال برای هر اردوگاه که معمولا ۵۰۰ اسیر را در خود جای می دهد، شش نگهبان تعیین می کردند ولی با فرا رسیدن ماه محرم تعداد نگهبانان به ۳۰ نفر می رسید و هر کدام از آنان با یک کابل در میان اسرا مانور می دادند و اگر صدایی از هر آسایشگاه بلند می شد، به خدمت آنان رسیده و با کابل به جانشان می افتادند. البته در هر آسایشگاه برخی از اسیران به عنوان خط مقدم بودند که برای برگزاری مناسبت ها فعالیت بیشتری می کردند و نگهبانان نیز با شناسایی آنان، هر بار که صدای از آسایشگاه بلند می شد، بیشتر از همه با این افراد برخورد می کردند.
شوخ چشم با بیان خاطراتی گفت: یک سال دشمن مصمم شده بود که روز عاشورا مانع عزاداری اسرا شود. قرار بود اسیران برنامه صبح عاشورای حسینی را با زیارت عاشورا آغاز کنند و عزاداری را تا ظهر ادامه دهند ولی نتوانستند به صورت جمعی در داخل آسایشگاه ها مراسم عزاداری و سینه زنی بر پا کنند. ساعتی به این منوال گذشت و هر گوشه ای از اردوگاه را که نگاهی می کردی، شیفتگان ابا عبدالله زانوی غم بغل گرفته و مظلومانه اشک می ریختند اما هر لحظه که می گذشت، بغض فرو خورده در سینه ها غیر قابل تحمل و سنگین تر میشد.
وی افزود: در این سکوت مرگبار ناگهان صدای عزاداری و سینه زنی از همه جای اردوگاه بلند شد. نگهبان ها هاج و واج به هر طرف سرک می کشیدند اما کسی را در حال عزاداری و سینه زنی نمی دیدند. ناگهان یکی از سربازان رو به فرمانده فریاد زد «سیدی، بالحمامات» یعنی قربان داخل حمام ها هستند. اسیران که صبرشان لبریز شده بود، به داخل حمام ها هجوم برده و در آنجا با شور زایدالوصفی عزاداری و سینه زنی برپا کرده بودند. یعنی در جایی که بیشتر از ۲۰ نفر گنجایش نداشت، ۵۰ نفر در حال سینه زنی بودند.
شوخ چشم اظهار داشت: عزاداری در شب ها ممنوع بود و ما نمی توانستیم شام غریبان هم برگزار کنیم و با خاموش کردن چراغهای آسایشگاه، زیر پتو به عزاداری می پرداختیم و یک نفر به عنوان نگهبان در کنار پنجره مراقبت می کرد و به محض این که نگهبانان بعثی سر می رسیدند، اعلام وضعیت قرمز می کرد. در این حال اسرا برخاسته و به شوخی و خنده می پرداختند تا نگهبانان بعثی متوجه عزاداری ما نشوند و بعد از رفتن نگهبانان دوباره به همان شکل عزاداری می کردیم. در طول سال نیز شب ها به صورت مخفیانه دعای توسل می خواندیم و نماز شب و دعا نیز برقرار بود.
وی خاطراتی از سخنرانی های مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی در سال ۶۰ گفت که در اردوگاه عنبر به اسیران توصیه هایی می کرد و از صبر و مقاومت های حضرت زینب در دوران اسارت و صبر امام هفتم در زندان های هارون یاد می کرد و به بیان آیات و روایات اخلاقی می پرداخت تا اسرا تزکیه نفس داشته باشند. اسیران نیز تلاش می کردند تا صحبت های ابوترابی را یادداشت کنند و مجبور بودند این سخنان را بر روی کاغذهای سیگار بنویسند و میان سایر اسرا توزیع کنند.
شوخ چشم درباره دسترسی به کاغذهای سیگار گفت: هر یک از اسرا ماهیانه مبلغی در حدود ۵۰۰ فلوس دریافت می کرد و می توانست از فروشگاه اجناسی مانند تیغ، شکر، شیرخشک و سیگار را تهیه کند و ما با خریدن سیگار، کاغذ آن را باز می کردیم و از آن برای نوشتن سخنرانی های مرحوم ابوترابی استفاده می کردیم.
این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: مرحوم ابوترابی درباره صبر و استقامت اسیران می گفت که اسرای ایرانی روزی ۴۰ بار می مردند و زنده می شدند. البته بعضی از شکنجه های دوران اسارات قابل تصور نیست. مثلا گاهی روغن داغ بر روی بدن اسیران می ریختند یا یک اسیر را از پنکه سقفی به صورت برعکس یعنی از پاها آویزان کرده و آنگاه تا حد مردن او را می زدند.
نظر شما