در تقویم رسمی کشور، هفتم مهرماه، روز بزرگداشت شمس تبریزی و هشتم مهرماه، روز گرامیداشت مولوی نامگذاری شده است.
ملاقات جلالالدین محمد بلخی، فقیه و دانشمند قرن هفتم هجری با شمس تبریزی، انقلابی در وی پدید آورد که او را به ترک مسند تدریس و فتوا و روی آوردن به مراقبت، تهذیب نفس و شاعری واداشت و از آن پس بود که وی به مولوی مشهور شد.
ماجرا از آنجا آغاز شد که دو بیگانه، با لطف خدای یگانه، چنان الفت و آشنایی یافتند که هیچ کس نتوانست آن انس ابدی را بگسلد. شمس آنچنان تاثیری در روح و جان خداوندگار روم گذاشت که آن مفتی شهر با آن همه کبکبه و دبدبه، مدرسه را رها کرد و چون شمع، شب نشین کوی سربازان و رندان شد و آن ملای روم، بازیگر کوی کودکان و بازار مردمان گردید.
از پس آن دیدار، شمس، نزد مولانا بسیار مقرب بود و معشوقی حقیقی به حساب میآمد. تا آنجا که مولوی، همواره از وی به عنوان «شمس من و خدای من» یاد میکرد و شمس تبریزی، در واقع بزرگجوینده طریقت و معرّف حقیقت وجودی خداوندگار روم است.
به راستی اگر شمس نبود مولانا، مولانا نمیشد و در مقابل هم قدر مسلم است که اگر مولوی نبود، از شمس نیز اثر و نشانی پیدا نبود. پس این عشق مولانا و شمس، دوسویه است؛ یعنی مولانا به شمس و شمس به مولانا.
مولانا متاثر از تابش خورشید شمس، گداخته شده و در عشق به درجه ای از کمال رسیده بود که شمس را در درون جان خود یافته و خود شمس شده و شمس نیز او شده بود.
تاثیرات متقابل فکری و عرفانی شمس و مولانا
تا قبل از طلوع شمس، مولوی سجاده نشینی باوقار، عالم و روحانی زاده ای محتشم و با معلومات بود که مورد استقبال واحترام این و آن قرار می گرفت؛ اما این سجاده نشین موقر، هیچگاه مولوی نبود و این شمس بود که او را مولوی کرد. ملاقات شمس سبب شد تا خداوندگار واعظ و زاهد به یک درویش شاعر و عاشق تبدیل شود.
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد سبزوار در گفت و گو با خبرنگار ایرنا با اشاره به تأثیرات فکری و عرفانی عمیق شمس بر مولانا، گفت: تأثیرات فکری، عرفانی و روحانی شمس بر مولانا، آغازگر یک حرکت صعودی به سوی حقیقت مطلق محسوب میشود.
دکتر سعید روزبهانی افزود: البته این تأثیرات و عشق، دوسویه بوده است، بدان معنی که شمس آمد تا مولانا را بیابد و مولانا هم برخاست تا شمس را معرفی کند. گرایش به عشق الهی، ترک انانیت و جاه-طلبی، ترک علم ظاهری و دنیای قیل و قال، گرایش به وحدت و ترک کثرت و ساخته شدن انسان کامل و آدم حقیقی، از جمله تأثیرات فکری و عرفانیای بود که شمس بر مولانا گذاشت.
وی با بیان اینکه مولوی به خاطر اشتیاق، عشق و مهرورزی "پیامبر صلح و دوستی" لقب گرفته است، ادامه داد: ارزشمندترین و ارزندهترین و نخستین تاثیر شمس بر مولانا، تجلی عشق بود. عشق برای او، اصل زندگی است. عشقی به وسعت هستی. بزرگترین و بیشترین سفارش شمس به مولوی در گرایش به عشق خصوصا عشق عرفانی بود.
این استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، اظهار داشت: بیشترین تاثیر شمس بر ملای روم همین عشق پذیری و تعشق او بود؛ به همین دلیل است که مولوی سومین و قدرترین رکن تصوف عاشقانه و به عنوان عالی ترین شاعر عرفانی مطرح است که آگاهانه بنای تصوف خود را بر عشق نهاد. او دو امر عشق و ایمان را سبب سیر آدمی میداند.
وی با بیان اینکه دومین تاثیر شمس بر مولانا، گرایش به حدیث دل و ترک حدیث علم بود، افزود: از دیگر تاثیرات شمس بر مولانا، غلبه عشق بر عقل بود. شمس به او گفت که شرط ورود به عرصه عشق، دست کشیدن از عقل عرفی است.
دکتر روزبهانی با بیان اینکه ســاخت یک انسان آرمانی و عارف کامل حقیقی، چهارمین تاثیر روحانی شمس بر مولانا بود که چون خود انسانی کامل بود، انسانی کامل نیز پروراند، بیان کرد: پنجمین اثر شمس بر مولانا معشوق کردن مولانا است و از القاب شمس، یکی «سلطان المعشوقین» بود؛ چرا که انسان کامل را بیشتر معشوق میدید تا عاشق. شمس برای عارف موسیواری چون مولوی، به مثابه خضر نبی بود؛ زیرا که او را از مرتبه عاشقی به مرتبه معشوقی ارتقا داد.
وی با بیان اینکه آزادگی و آزادمنشی و آزادی از تمام قید و بندها و تعلقات و دلبستگیها، ششمین تاثیر شمس بر مولانا بود، گفت: شمس یاد داد که پایبندی به تعلقات با پرواز در فضاهای عالم بیمنتها منافات دارد؛ در نتیجه باید بهترین راه کشف یعنی آزادی و نشستن با آزادگان را، که خود وارسته اند و میتوانند روشنی، گرمی و وارستگی را در روح آدمی بدمند، برگزید.
این استاد دانشگاه، هفتمین تاثیر شمس بر مولانا را غم پرستی برشمرد و افزود: در عرفان، عشق با شادی بیگانه است و با غم، یگانه؛ و غمی که در عرفان است، مایه شادی عاشقان و عارفان حقیقت جو است و لذت ناله ها محسوب میشود.
وی با بیان اینکه ترک جاه و خودخواهی، هشتمین تاثیر شمس بر مولانا بود، چرا که بدترین صفت در عرفان، غرور و خودخواهی است، ادامه داد: یکدلی و یکرنگی و گرایش به وحدت، نهمین تاثیر شمس بر مولانا است.
دکتر روزبهانی با بیان اینکه ماندگاری مولانا از دیگر تاثیرات شمس بر او است، گفت: شمس، مولانا را جاودان کرد؛ البته ناگفته نماند که سبب ماندگاری خود شمس هم، مولوی است.
شمس، با پیام رحمت و عشق
این استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، در خصوص مقام عرفانی شمس با بیان اینکه شمس یک «کیمیاگر» بود و او بود که وجود خام و ناقص مولوی را به یک وجود عالی و متعالی تبدیل کرد، گفت: شمس کیمیاسازی بود که طلای ناب عرفان و محبت «یحبهم و یحبونه» را در اعماق جان فرزند خلف سلطان ولد کاشت. او کاملی بود که مس وجود جلال الدین را زر کرد.
وی افزود: شمس، پیامآور رحمت، رافت و عشق بود؛ سفیری با پیام محبت و دوستی که مولوی را از جهل و تاریکی غرور مدرسانه رهانده و به او «نینامه» را آموخت. شمس، برای مولانا، خورشید بود. خورشیدی که به وجود سرد و بی روح مدرس قونیه تابید و دل و اندیشه او را از سردی "قال" به گرمی "حال" تاباند.
دکتر روزبهانی ادامه داد: یکی از القاب شمس «شیخ گیر» بود، او شیخی را در دام محبت خود انداخت و سپس او را به صورت کامل رها کرد و خود می گفت: «من شیخ را میگیرم و مواخذه میکنم، نه مرید را، آنگه نه هرشیخ را که شیخ کامل را».
وی گفت: انقلاب درونی مولوی را میتوان ناشی از تاثیرات عرفانی شمس بر مولانا دانست. انقلابی که سبب شد تا مولوی از نو متولد گردد و شخصیت گذشته خود را به فراموشی بسپارد. گوئیا از نو زاییده شده و وقتی دوباره زاییده شود، درهای مردانگی و سعادت بر روی وی گشوده میگردد و شمس چنین دری را بر روی فقیه قونیه گشود.
طبیعتِ زنده در نگاه مولانا
استاد و عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد در گفت و گو با خبرنگار ایرنا گفت: در نگاه مولانا، جهان هستی و همه اشیاء جان و روح دارند اما در برابر نگاه نامحرمان یا انسانهای غرق شده در زندگی روزمره، بیجان انگاشته می شوند.
"باد و خاک و آب و آتش بندهاند با من و تو مُرده، با حق زندهاند"
دکتر بتول فخراسلام با بیان اینکه در نگرش مولانا سخن گفتن طبیعت، چندسویه است و طبیعتی که خدا آفریده با آدمی سخن ها دارد، افزود: این چندسویه بودن سخن گفتن طبیعت، به گونهای است که گاه پدیدههای طبیعی با هم سخن می گویند؛ گاه طبیعت با پروردگار سخن می گوید؛ گاه گفت و گوی طبیعت با بعضی انسانهاست.
وی با بیان اینکه طبیعت، کردار آدمیان را میبیند و به یاد میسپارد و در روز محشر گواهی میدهد، ادامه داد: به قول مولانا "در قیامت این زمین بر نیک و بد/ کی ز نادیده گواهیها دهد"، ازین جهت طبیعت در نگرش مولانا هم زنده است، هم در حال عبادت و هم سخنگو است.
زن در مثنوی
این استاد زبان و ادبیات فارسی، در خصوص نقش و جایگاه زن در مثنوی با بیان اینکه مولانا در مثنوی نگرشی دوگانه به "زن" دارد، گفت: در این اثر شعری گاه نگاهی منفی به زن از چشم مولانا دریافت میشود که آبشخورش عرف جامعه و باورهای متحجرانه روزگار شاعر است و به هرحال افکار آدمی گاه تناسب تنگاتنگی با باورهای زمانه دارد و اگر افکار متعالی تر از جامعه روزگار خویش هم در سر پرورانیده شود، باز هم بعضی برآنند که در گریز و امنیت از برچسبها و القابی که به گونهای مهربانی را "ذلت" و مهربان را "ذلیل" میانگارند، رفتاری همانند اکثر جماعت معاصر خود از خویشتن نشان دهند تا مورد سرزنش و تمسخر همجنسان خود قرار نگیرند.
وی افزود: البته درباره مولانا که استاد و صاحبنظر است و دیدگاههای عارفانهاش به "شخصیت" بها میدهد نه به "جنسیت"، میتوان این گونه حدس زد که نگاه تبعیضآمیز عارف بلخ به زن میتواند برخاسته از چند عامل باشد که در وهله نخست می توان گفت به دلیل تحمیل محدودیت از جانب مردان به زنان، قابلیتها، هوشمندی و تواناییهای زنان در گذشته چندان آشکار و پدیدار نمیگشت.
دکتر فخراسلام با بیان اینکه دومین عامل آن است که همان گونه که مولانا بر پیرامون خویش تاثیرگذار بود، جامعه و باورهای آن هم بر وی بی تاثیر نبوده است، گفت: سومین عامل را می توان ناشی از آن دانست که بیتهای مثنوی در حالت بداهه و جوششی و الهام سروده شده و کوششی پشتوانهاش نبوده و گفتار مولانا شاید با نوع حال و شرایط روحیاش و شاید گرایشها و جهتگیریهای آن لحظه هماهنگ بوده و نمیتوان نظرات مولانا را فقط بر اساس ظاهر تمثیلها و حکایتها پذیرفت و باور داشت.
وی گفت: جالب اینجاست که نگرش دوم عارف بزرگ خراسان که به زن مثبت است، در خارج از متن حکایات و تمثیل آورده شده است که گویای باور واقعی او میتواند باشد. چنانکه مولانا میگوید:
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان غالب شوند کاندر ایشان خوی حیوانی است بند
کم بُوَدشان رقّت و لطف و وداد زآن که حیوانی است غالب بر نهاد
پرتو حق است زن، معشوق نیست خالق است او گوئیا مخلوق نیست
این استاد و عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی افزود: به قول استاد کریم زمانی "مولانا در مواضعی که زن را به دیدی سلبی توصیف کرده، نگاه شخصی خود او نیست، چرا که او این قبیل مطالب را به تمثیل آورده... مولانا در دسته دیگری از ابیات به زن چنان قدسی می نگرد که شاید در انسانی ترین مکاتب عصر حاضر اینگونه به زن نگریسته نشده باشد".
مثنوی معنوی، حماسهای عرفانی
در روزگاری که جنگها و جدالها، خشمها و خشونتها، درگیریها و دشمنیها در جهان پیرامون ما بر سر تعصّبات مذهبی و تفاوتهای فردی، جنسی، نژادی، دینی و... در حال گسترش است، «نی» مثنوی معنوی، ندای آشتی و برابری و مهرورزی را در گوش دل و جان مینوازد و اعجاز عشق و پای بندی به انسانیّت و پایداری در برابر هر آنچه که آدمی را از هویت انسانی خویش باز دارد، یادآوری میکند.
دکتر فخراسلام اظهار داشت: اگر شاهنامه فردوسی را حماسه ملّی ایران و بوستان سعدی را حماسه اخلاقی ادب فارسی بدانیم، بیتردید مثنوی معنوی، حماسهای عرفانی است چرا که ستیز بیامان انسان با خودخواهیها، خودپرستیها و خودستاییها و ستودن ازخودگذشتگیها، از خود بیخودشدگیها و از خود به خلق یاری رساندنها و به خدا رسیدنها است.
وی افزود: عرفان، جغرافیای بی مرزی است و انسان در قلمرو عرفان، یک سرزمین بیش ندارد و همه هموطن او هستند و در نهایت به جهان «نیستان»، که از آنجا چونان نی بریده شده بود، باز میگردد.
این مدرس زبان و ادبیات فارسی ادامه داد: عرفان، راهکار چگونه زیستن در این جهان و چگونگی رفتار با جهانیان است. در نگاه عارف راستین، بر آب و در هوا گام برداشتن، هنر نیست؛ بلکه هنر آن است که با خلق خدا به خوبی و نیکی رفتار شود و هیچ دلی از آدمی، آزرده نشود.
وی گفت: اگر در شاهکارِ فرزانه توس، شاهنامه، قهرمان بیهمتای ایران، «رستم» دستان است، در مثنوی معنوی، قهرمان جهان، انسانی است که «عارفِ عاشق» باشد و در نبرد با نفسِ خویش پیروز و سربلند گردیده است.
گذری بر بیدارگریهای مولانا
مولانا در مثنوی معنوی به نکوکاری و نیکخویی سفارش میکند و هیچ اهلیت و شایستگی بهتر از خوی نیکو نمیشناساند. یکی از بیدارگریهای اخلاقی ارزشمند مولوی، بازداشتن از تهمت و طعنه به نیکان و پاکان است. نکوهش شکم بارگی و شکم پروری از دیگر پیامهای بیدارگرانه اخلاقی اوست.
استاد و عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد گفت: مولوی مانند عطار "نفس" را بزرگترین بت شمرده است و بر دانش و همنشینی با دانشمندان تاکید کرده و مشخصه انسان را اندیشه دانسته است چنانکه میگوید:
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بوَد اندیشه ات گل، گلشنی ور بوَد خاری، تو هیمه گلخنی
دکتر فخر اسلام با بیان اینکه مولوی انسانیت را به سیرت دانسته، نه به صورت و به وسیله همین نگرش است که میتوان محدوده فعالیت ریاکاران را تنگ کرد، افزود: وقتی آدمی پایه ارزیابی خود را بر مبنای ظاهر اعمال دیگران بگذارد، از شناخت واقعیتها و نیتها درخواهد ماند.
وی ادامه داد: نکوهش تعصب و کبر علمی، حرمتشکنی جایگاه استاد توسط شاگرد و فراخواندن به ادب از دیگر پیامهای بیدارگرانه فرهنگی مولانا ست چرا که میگوید:
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
وی با بیان اینکه مولانا در شعر دینی خویش بیدارگریهای ارزشمندی دارد و آزاداندیشی او مانند فردوسی بزرگ در سنجش با دگر شاعران در زمینه دین قابل توجه است، اظهار داشت: اعتقاد به وحدت ادیان و یکی دانستن هر نبی و هر ولی، از این جهت که به خداپرستی میپیوندد و جنگ هفتاد و دو ملت را در وجود خود دانستن و اختلاف میان مومن و کافر را از نظرگاه دانستن، از بیدارگریهای دینی مولانا است.
این استاد دانشگاه افزود: مولانا همچنین ظاهرنگری در امور دینی را نکوهش میکند و آنان را که دل پاکان را رنجانده و در ویرانی دل و دیدهشان کوشیده و تعظیم مسجد میکنند، "خران" نامیده است.
رمزکاوی کوتاه رقص صوفیانه یا سماع
دکتر فخراسلام گفت: مفهوم واژگانی سَماع، شنوایی است و آوازی که شنیدنش، خوشایند باشد. به طور اصطلاحی و خاص، رقصی برخاسته از وَجد و هیجانی صوفیانه و نوعی رهیدن از جسم است.
وی با بیان اینکه از نظر اهل سماع، موسیقی، زبان رمزی آیات بلیغ و شنیداری خداست و با شنیدن آن، نفس یاد منزلگاه اولیه اش در ایام اَلَست می کند، افزود: شاید هیچ گروه عرفانی به اندازه مولویه سماع را سازماندهی و بها نداده باشند چرا که در نگاه مولانا، سماع جایگاه و حالتی بسیار ارزشمند و تعالیبخش است.
این عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد با بیان اینکه در رمزکاوی حرکتهای موزون سماع، شعر مولانا راهگشاست، ادامه داد: دایره، هم در اسطورهها و هم در بعضی دانشها نماد کمال است و در سماع، در دایرهای، چرخشی پیاپی صورت میگیرد و دایره رمزی از کمال و رمزی از خداست و به قول شاه نعمت الله ولی "قطره دریاست، چون به دریا شد".
وی با بیان اینکه چرخش در سماع به دلیل عشق است و اینکه رو به هرسو کنی، خدا آنجاست و می توان او را دید، گفت: در نگاه مولانا هر حرکتی خاستگاهش، عشق است و در سماع یک دست به سمت بالا و کف دست رو به آسمان است و دست دیگر، سمت پایین و رو به زمین است؛ یعنی فیض الهی و عشق از خدا دریافت می شود و به هستی و انسان ها بخشیده و تقدیم می گردد و نزد خود نگاه داشته نمی شود.
دکتر فخراسلام با بیان اینکه دست افشاندن و آستین افشانی در سماع رمزی از رهاکردن تعلقات دنیایی است، افزود: نی و دف معمولا سماع را همراهی میکنند و نی، رمزی از روح آدمی ست که از نیستان پیوند خدا دور افتاده است و مولانا هم مثنوی را با "بشنو از نی"، آغاز کرده و از جداییها شکایت میکند.
وی با بیان اینکه دف و ضرباهنگش یادآور فرمان "باش و به وجود آی" است، ادامه داد: رقص، در مرام مولانا جلوهگر رهایی و آزادی است که شادی بخش است و پیوستنش با خدا را در رقص مینمایاند و شکرانه این وصال را با رقص میپردازد. سماع در شعر مولانا رمزی از وصال ست.
نظر شما