جلالالدین محمد بلخی شاعر، عارف و اندیشمند ایرانی در ۶ ربیع الاول ۶۰۴ هجری در بلخ دیده به جهان گشود و تحت تاثیر علم و نبوغ پدر خویش به اندوخته های ارزشمندی از شعر و ادب پارسی دست یافت. وی تصویری بی بدیل از عشق به پروردگار را برای انسان نمایان ساخت و به او قدرت نگرشی متفاوت از زاویه های پنهان زندگی بخشید.«مثنوی معنوی» بزرگترین و مهمترین اثر این شاعر است که عمیق ترین موضوعات عرفانی در قالب داستان و حکایت را دربردارد. همچنین «غزلیات» یا «دیوان شمس» یا «دیوان کبیر» شامل زیباترین و دلکش ترین مضامین می شود. «فیه ما فیه» اثر منثور مولانا که در برگیرنده مسایل عارفانه و اخلاقی است و «مجالس سبعه» دیگر اثر منثور او، سخنان وی در مجالس وعظ را دربردارد که همگی از جمله آثار فاخر این شاعر برجسته ایرانی به شمار می روند. اندیشه مولانا سبب شد تا وی به شخصیتی اثرگذار با جاذبه های خاص تبدیل شود. باید کوشید تا تفکر و اندیشه های این عارف را بیشتر باز شناخت و با زوایای گوناگون آن آشنا شد.
در این راستا و به مناسبت هشتم مهر بزرگداشت این شاعر پرآوازه پژوهشگر گروه اطلاعرسانی ایرنا به گفت وگو با «افشین اعلا» شاعر و نویسنده پرداخت که در ادامه متن آن آمده است:
ایرنا: مولانا را به عنوان شاعری فراتر از مرزهای جغرافیایی می شناسند به نظر شما دلایل محبوبیت وی چیست؟
اعلا: من دلیل این امر را در فهم درست مولانا از حقایق لایتغیر هستی می دانم که در فطرت همه آحاد بشر ریشه دارد. او نه تنها خود به این فهم عمیق و ذاتی دست یافت، بلکه هوشمندانه ابزاری را اختراع کرد که از طریق آن توانست مفاهیم مورد نظرش را فرازمانی و فرامکانی کند و برای نسل بشر در هر برهه از زمان یا هر نقطه از جهان باورپذیر سازد.
البته این ابزار چیزی جز واژگان و مفاهیم نبود، ولی در پوششی از روایت ها و تمثیل های بی نظیر که در هر زمان و مکان و برای هرگونه مخاطبی لذت رویارویی با اتفاق و کشف تازه ای را به همراه دارد. یعنی همان "ضربه دار بودن" اثر هنری و ادبی که از ضرورت های برتری و ماندگاری یک اثر محسوب می شود. این توانمندی و قوت اثر در بسیاری دیگر از بزرگان شعر و ادبیات ایران و جهان نیز دیده می شود. اما بنظر من هیچ فردی مثل مولانا نتوانست آموزه هایش را جهان شمول کند. به گونه ای که در هیچ جا و هیچ زمانی ضربه داری خود را از دست نداده اند و کهنه نمی شوند.
ایرنا: مبانی اندیشه های عرفانی و اجتماعی مولانا
اعلا: بدون تردید تمامی آثار مولانا از دیانت محمدی و آموزه های قرآن مجید سرچشمه می گیرد. اما آن چه که باعث شد، مخاطبانی از سایر ادیان و تمدن ها نیز شیفته مولانا شوند، تأکید او بر تفکر و اندیشه ورزی در اسلام است، نه فقط تأکید بر نگاه تعبدی و فقهی که نقش تبلیغ احکام دینی را ایفا می کند. برای توضیح بیشتر بد نیست، مثالی بزنم. شما به فعالیت های مسیحیان تبشیری دقت کنید، اینان در طول تاریخ هر چقدر هم که بر صلح جویی و ملایمت و مدارا تأکید کرده اند، مبلغ نهادی خاص به نام کلیسا بوده اند.
نهادی که به تنهایی نمی تواند با مفهوم مسیحیت مترادف باشد. بلکه در زمان ها و مکان های مختلف، به دلایل عدیده اسباب انتقاد، تشکیک و اعتراض را هم پدید آورده اند. مولانا می توانست به عنوان یک فقیه مسلمان یا مفتی شرع به ایفای همین نقش بسنده کند اما در آن صورت دیگر مولانا نبود! صرفا مبلغی می شد شبیه همان تبشیری ها اما از نوع اسلامی اش و حیطه بسیار محدودی از اثرگذاری در مخاطب را اشغال می کرد. اما او ترجیح داد تا روح آموزه های اصیل، فطری و جهان شمول آیات قرآن را در کالبدی بگنجاند که برای همه نوع بشر جذابیت و تازگی داشته باشد. مثل همان کاری که حافظ کرد، اما حافظ افشای اسرار و آموزه هایی را که از دولت قرآن اندوخته بود با کنایه و پوشیده تر انجام داد.
مولانا ولی عیان تر، مبسوط تر و در عین حال لاابالی تر و عریان تر وارد میدان شد. البته این به آن معنا نیست که او ترویج اباحی گری و عدول از مبانی دینی کرده باشد. چراکه در همه احوال و آثارش با یک عالم، فقیه، فیلسوف و عارف مسلمان مواجهیم. با این تفاوت که بسیاری از قواعد عرفی و دست و پاگیر را کنار زد و در سماع عاشقانه اش از بدنامی و رسوایی نهراسید و مثل تخلصش "آتش" خرمن عقل عافیت اندیش را سوزاند و به کنایه پردازی های رندانه و مصلحت اندیشی و در پرده سخن گفتن وقعی نگذاشت.
ایرنا: مولانا تا چه اندازه توانسته بر شعر و ادبیات فارسی تاثیر بگذارد؟
اعلا: اگر منظورتان نقش آفرینی در حفظ شاکله زبان و اسلوب سخن فارسی است، باید بگویم سهم مولانا بسیار کمتر از رودکی و سعدی و حافظ و... است. به ویژه سعدی که به حق، استاد سخنش نامیده اند. شاعرانی که نام بردم و بسیاری دیگر از همگنان شان در عین پارسایی، فرزانگی و عاشقی، هماره مراقب نقش معلمی خود در حیطه زبان شیرین و ارجمند فارسی نیز بوده اند. مثلا سعدی و حافظ به واقع، مهندسان کلام و مفاهیم بودند.
به گونه ای که با آنالیز ابیات شعرهایشان می توان ترم های فشرده و بی پایانی را برای آموزش ریزه کاری ها و تناسب ها و شعبده بازی های زبانی و مفهومی در شعر فارسی برگزار کرد. اما مولانا همان طور که خود اذعان دارد از قید این قواعد رها بود و بیشتر به افشای بی ترتیب و آداب افکار و حالاتش می اندیشید. بنابراین نمی توان انتظار داشت به اندازه اشعار سعدی و حافظ، از ابیات او شیوه های مهندسی و صنعت گری رایج در آثار سایر همگنانش را کشف کرد و آموخت.
البته این به معنای سستی کلام و عاری بودن مثنوی و غزل و رباعی مولانا از شکوه و زیبایی زبان فارسی نیست. منظورم غلبه روح شعر بر قالب کلام در شعر مولاناست. اتفاقا همین غلبه روح شوریده و مضامین شورانگیز بر قواعد و صنایع زبانی، سبب شد که مولانا را جزو اثرگذارترین شاعران ایران بر شعر و ادبیات فارسی بدانیم. به تعبیر دیگر، این جنبه از شعر مولانا یک "خصیصه" است نه "نقیصه". خصیصه ای که تا امروز نیز اثرگذاری خود را بر شیوه، مشرب و سلیقه شاعران و ادیبان حفظ کرده است.
ایرنا: به نظر شما چگونه می توان اندیشه های مولانا را به جامعه امروزی منتقل داد؟
اعلا: کار پیچیده ای نیست. کافی است تا ضرورت و در اولویت بودن این امر را برای نسل امروز باور کنیم. باور کنیم که می توانیم با تأسی به آموزه های مولانا به بسیاری از آرزوهایی برسیم که برای گرایش نسل جوان به دیانت، معنویت، تفکر و ژرف نگری داریم. وقتی سایر تمدن ها و ادیان دارند از این سفره گسترده به نفع مبانی فکری و مشرب های شبه عرفانی شان بهره می برند، ما چرا باید از مولانا غافل باشیم؟
خوب است تا نهادهای متولی امور فرهنگی و معرفتی، در بهره گیری از ظرفیت عظیم مثنوی سستی نکنند. من خودم سال ها شاهد بودم که استاد فقیدم زنده یاد مهدیه الهی قمشه ای که بانویی قرآن پژوه و پرورده مکتب پدر متألهی چون حکیم مهدی الهی قمشه ای بود، تمام عمر خود را وقف شرح مثنوی برای خانم ها، جوان ها، دانشگاهیان و سایر مردم کرد. تأثیر سخنش را هم بر مخاطب خاص و عام می دیدم که در این روزگار پرفتنه، چگونه جذب آموزه های قرآنی می شدند. حیف نیست این امر مهم به تلاش های فردی برخی بزرگانی محدود شود؟
ایرنا: به نظر شما شمس تا چه اندازه توانست بر محتوای شعری مولانا تاثیر بگذارد؟
اعلا: به نظر من مولانا در مثنوی، نقش آموزگار نابغه معارف دینی را به زیباترین و ماندگارترین وجه ممکن ایفا کرد. اما این بخش عظیم از آثار مولانا یک چیز کم داشت و آن هم وجه غیر آموزگاری، خاکی، شوریده و عاشقانه ای است که تعالیم هیچ مکتبی بدون برخورداری از این روح، بر دل و جان مخاطب حک نخواهد شد. بنابراین بدون غزلیات شمس نمی توانستیم مولانا را آن گونه که باید و شاید بشناسیم. شمس در نگاه من آخرین ولی حیاتی ترین قطعه از پازل زندگی، افکار و احوال مولانا بود. تکه ای و قطعه ای که اگر یافت نمی شد، این پازل بی نظیر و ابدی هرگز به شکل نهایی خود نمی رسید.
به نظر من شمس، بهانه و جرقه ای بود برای آن که مولانای فقیه، عارف و فیلسوف را به نهایت درجه در سیر و سلوک این جهانی اش برساند. به مرتبه رهایی از خویش و فنای کامل در ذات حق. به عشق ازلی و ابدی که مقصود اصلی آفرینش است. حضور شمس به خوراک معنوی آموزه های مولانا چاشنی و طراوت عشق را افزود و طعم خوش آن را در ذائقه بشر ماندگار کرد. بدون شمس، مولانا فقط یک معلم بزرگ بود اما شمس از او عاشقی پاک باخته ساخت. از او قماربازی ساخت که حاضر شد از تمام هستی اش، از مقام و عنوان و دستگاه و زن و فرزند و مرید و خدم و حشم، از آبرویش و تمام آنچه که به عنوان یک نابغه آموخته بود، بگذرد. هست و نیستش را به قمار بگذارد و جز هوس قمار دیگر، چیزی برای خود نخواهد.
نظر شما