در ادامه گزارش ۲۹ دی روزنامه جامجم می خوانیم: هم معلم شعر بود و هم ادب و به راستی که در هر دوی آنها تا روزهای آخر عمر نیز وفادار ماند. عباس کیمنش با تخلص مشفق کاشانی متولد ۱۳۰۴ در کاشان است و پیشه او معلمی بود. مشفق کاشانی که نامش در اذهان با شعر پیوند خورده اما در ذهن اطرافیانش در وهله اول اسوه اخلاق است و سپس مشفق کاشانی، شاعر و غزلسرای معروف. او در میان قالبهای شعری بیش از همه به غزل علاقه داشت؛ غزلی که از سبک عراقی بهره میبرد. با این همه شعرهایی نیز در قالب قصیده، مثنوی، چارپاره، ترانه و تصنیف از او به یادگار مانده که او را جاودانه ساخته است. آثار مشفق کاشانی عبارتند از صلای غم، با تضمین۱۲بند محتشم کاشانی، خاطرات، سرود زندگی، شراب آفتاب، آذرخش، آینه خیال، بهار سرخ سرود، هفت بند التهاب، نقشبندان غزل، انوار ۱۵خرداد، خلوت انس، تصحیح دیوان حاج سلیمان صباحی بیدگلی، مجموعه شعر جنگ، راز زمستان و سیرنگ.
مشفق کاشانی که با تمام طیفها و گرایشهای سیاسی هم عصر خودش دوستی و رفاقت داشته درباره دوستیاش با سهراب سپری میگفت: باور نمیکنید سهراب آدم عجیبی بود و بسیار حساس و مردمدوست. ساعتها مینشست و از وضع زندگی، دردها و رنجهای روستاییان میپرسید و سخت متأثر میشد. همیشه به غیر از وسایل نقاشی، چند جلد کتاب از جمله دیوان حافظ همراه خود داشت. بعضی شبها در کلبه روستاییان مینشست و از غزلهای حافظ برایشان میخواند.
مشفق کاشانی از دوران دوستی خود با اخوانثالث نیز چنین یاد میکند: «یک شب که باران شدیدی میبارید با وسیله شخصی خودم اخوان را به منزلش رساندم. مرا به اتاقی برد پر از کتاب که روی هم انباشته شده بود. او پس از گفتوگو با خانواده، فرزند کوچکش را که در قنداق پیچیده بود، نزد من آورد و همانطور که در اتاق قدم میزد، ترانههای خراسانی را برای او میخواند و ترانهها را با صدایی که از عمق جانش مایه میگرفت، زمزمه میکرد. »
شعر مشفق، هویت داشت
افشین علا در گفتوگو با جامجم درباره مراودات استاد مشفق کاشانی با شاعرانی از طیفهای فکری متفاوت میگوید، مشفق کاشانی از استادان پیشکسوتی بود که در منش و هنر خود به معدلی از برخورد با مردم رسید و به آن معدل نیز قبل و بعد از انقلاب وفادار ماند. علا عنوان میکند: پس از انقلاب حتی در شخصیت و رفتار استاد مشفق تغییری ندیدیم و علاوه بر شخصیت اسلوبدارش، شعرش نیز متعهد و باورمند بود. پیش از اینکه شاعر انقلاب باشد، یک استاد مسلم شعر معاصر است. محشور بودن استاد کاشانی با طیفهای مختلف فکری نیز نشان دهنده سعه صدر و بزرگی روح او بود و برای تمام سلیقهها احترام قائل بود برای همین او نیز برای تمام سلیقهها محترم بود.
او با بیان اینکه شعر استاد کاشانی نیز با هویت بود و هرگز در گرایش یا چارچوب خاصی تعریف نمیشد، ادامه میدهد: مشفق کاشانی از معدود شاعرانی بود که در حوزه شعر کلاسیک بدون وفادار ماندن به شعر کلاسیک به معنای عام آن بهویژه در غزل توانست بدرخشد. در عین حالی که قواعد زبان فارسی را سعدیوار حفظ کرد اما بسیاری جاها سنتشکنی کرد و هر کجا مجال نوآوری بود از خود، معانی بدیع خلق کرد و دغدغههای عمیقی را در شعرش ماندگار کرد. با اینکه استاد مشفق، شاعر سبک کلاسیک است اما زبان شعر او در عین وفاداری به شعر کلاسیک، بسیار امروزی و در قالب کلاسیک به شعر نیمایی شبیه بود. شعر استاد مشفق ترکیبی پارادوکسیکال است، زیرا در عین بهروزبودن و تصاویر امروزی خلق کردن، قالبی قدیمی داشت. علا در گفتوگو با جامجم در تکمیل پازل معرفی استاد کاشانی میگوید: «استاد مشفق شاعری بود که بدون ملامت در صف مردم همراه شدند.»
او با بیان اینکه استاد در دوران افت و خیز سالهای انقلاب اسلامی با مردم همراه بود، ادامه میدهد: هرگز از مسیری که در آن قدم گذاشت، پشیمان نشد و در سوی دیگر هرگز سر خصومت با جریان یا گروه فکری خاصی را نیز نداشت. همچنین او شأن معلمی خود را با این منش خاصش و آفریدن معانی بدیع و متعهد در شعرش حفظ میکرد و همین کار او نیز به دور از هرگونه شعار، شوآف یا تفاخر برای دیگران آموزنده و تمام ویژگیهای مثبت اخلاقی در کار و در شخصیتش جمع شده بود.
اسطوره تواضع
این شاعر معاصر کشورمان همچنین به ادب و تواضع استاد کاشانی نیز اشاره میکند و میافزاید: تواضع استاد کاشانی یکی از گوهرهای نایاب بهخصوص میان شاعران جوان در عصر ماست. با توجه به اینکه نگرشها و سلیقههای فکری متفاوت است، نحوه رویارویی شاعران جوان گاهی توام با پرخاش و نفی است. درحالی که اگر ما در نسل استاد مشفق و اوستا نگاه کنیم، همیشه رفتاری از روی مهربانی و مماشات میبینیم و هرگز تبلیغ هیچ نگرشی در آثار آنها دیده نمیشود. این ادب نه تنها در آثار، بلکه در شخصیت و رفتار آنها هم دیده میشد و هرکسی برای استاد مشفق شعر میخواند به احترام او میایستاد، ولی بعضی از شاعران این روزها میخواهند این ادب را از سوی مخاطب بخرند. اما استاد مشفق با رفتاری که از خود نشان میداد، مخاطب را وادار به احترام میکرد. در عصر ما، این ادب گوهر نایابی است که احساس میکنم ما جوانترها باید با تأثیر از بزرگان شعرمان در خود بپرورانیم.
محور وحدت میان شاعران بود
عبدالرحیم سعیدیراد نیز درباره شخصیت مشفق کاشانی در گفتوگو با جامجم میگوید این شاعر، شخصیتی همهجانبه و با طیفهای مختلف دوستی و همنشینیهای خودش را داشت. سعیدیراد ادامه میدهد:سالهای آخر عمرش را در خانه شاعران همراه با قیصر امینپور بود و این نشاندهنده ارتباط خوب و صمیمیاش با طیفهای فکری مختلف است. هرچند هرکسی اجازه دارد تفکرات و عقاید خاص خودش را داشته باشد و آن را در شعرش نیز نشان دهد اما خصیصه شعر این است که اجازه ندهد شاعر برای دوستیهای خود مرزبندی قائل باشد و تمام شاعران خودشان را در قالب یکخانواده میبینند. مشفق کاشانی شخصیتی داشت که میتوانست وحدت را میان شعرا برقرار کند. او همچنین درباره ویژگی شعر مشفق کاشانی نیز عنوان میکند که مشفق کاشانی در دوره حیات خود، همیشه جزو بهترینهای غزلسرایی بود. سعیدیراد میافزاید: در عین حال که جزو بهترین غزلسرایان بود اما هیچوقت مسأله و موضوعی را به طور شفاف در غزلهایش منعکس نمیکرد و اشعار او جهانشمولتر از سایر شعرا بود. به خاطر دارم در کنگره شعر دفاعمقدس که شرکت میکرد، اشعارش به طور مخصوص برای شهید خاصی نبود و برای کل شهدا شعر میسرود.
او در ادامه به پای کار بودن استاد کاشانی در تربیت شاعران انقلاب اسلامی اشاره میکند و میگوید: با اینکه استاد سن بالایی داشت اما بسیار به نیروی جوان اهمیت میداد و بسیار سرحال و اهل شوق بود. همین ویژگی باعث شده بود ارتباط خوبی با جوانان داشته باشد و در تربیت نسل شاعران انقلاب تلاش کند. اما آنچه همیشه با آمدن نام مشفق کاشانی برای من تداعی میشود تواضع او بود. با اینکه در جلسههای شعرخوانی او از همه حاضران بزرگتر بود اما تواضعش بیشتری داشت. به خاطر دارم در یک مراسم بزرگداشتی که برای مشفق کاشانی برگزار شد؛ با اینکه بهسختی با عصا راه میرفت، وقتی در مسیر با او سلام و احوالپرسی کردم و دست دادم، دست مرا با همان قد خمیده خود بوسید. در آن موقعیت بسیار شرمسار شدم و من نیز دست او را در جایگاه استادیای که داشت، بوسیدم. قطعا این رفتارش نشاندهنده تواضع و بزرگ منشیاش بود و همیشه این تواضع مشفق کاشانی از جایگاه والای انسانیاش نشأت میگرفت.
شعرهایی از زندهیاد عباس کیمنش (مشفق کاشانی)
بهار جوانی
دانی که نو بهار جوانی چسان گذشت؟ / زود آنچنان گذشت، که تیر از کمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد / نیم دگر به غفلت و خواب گران گذشت
صد آفرین به همت مرغی شکسته بال / کز خویشتن شد و از آشیان گذشت
افسردهای که تازه گلی را ز دست داد /داند چهها به بلبل بیخانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، که در اشک و آه او / پروانه بال و پر زد و آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی / گوید به خواب بودی واین کاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت/ از خون بیگناه، مگر میتوان گذشت؟
مشفق بهار زندگیت گر صفا نداشت / شکر خدا که همره باد خزان گذشت
چون ابر
بر این کبود غریبانه زیستم چون ابر / تمام هستی خود را گریستم چون ابر
ز بام دهر فرو ریختم ستاره به خاک / که من به سایه خورشید زیستم چون ابر
زمین سترون و در وی نشان رویش نیست / فراز ریگ روان چند ایستم چون ابر
حریر باورم از شعله ندامت سوخت که بر کویر عطشناک، نیستم چون ابر
نه سر به بالش رامش، نه پای بر پایاب / عقاب آه بر آیینه، چیستم؟ چون ابر
مرا به بود و نبود جهان چه کار، که داد / به باد فتنه، همه هست و نیستم، چون ابر
مگر بشویم، ازین دل غبار هستی را / بر آستان تو عمری گریستم چون ابر
نظر شما