نویسنده این کتاب در گفت و گو با خبرنگار ایرنا بیان کرد: در فروردین ۱۳۶۷، که سال سوم دبیرستان بود، برای دومین بار به جبهه اعزام شد و سرانجام در چهارم خرداد سال ۱۳۶۷ در منطقه شلمچه با ۲ نفر دیگر از هم رزمانش محاصره و در نابرابری اوضاع جنگی منطقه به اسارت درآمد.
مسعود قربانی با بیان اینکه دوران اسارت وی در اردوگاه اسرای مفقود الاثر تکریت ۱۲ سپری شد، افزود: پس از آزادی به تحصیل ادامه داد و اکنون به عنوان معلم مشغول فعالیت است.
اسرایی که نام آنها در لیست صلیب سرخ قرار نداشت از باطری سوخته به عنوان قلم و از پاکتهای پودر لباسشویی و حاشیه روزنامههای عربی که به دست آنها میرسید برای نوشتن مطالب مورد نظر خود استفاده میکردند
وی توضیح داد: کتاب دور از چشم صلیب در سه بخش تقسیم شده، بخش اول مربوط به دوران کودکی، بخش دوم دوران جبهه و جنگ و بخش سوم مربوط به خاطرات دوران اسارت من در هشت سال دفاع مقدس است.
نویسنده کتاب دور از چشم صلیب خاطرنشان کرد: اسرایی که تحت نظر صلیب سرخ بودند، میتوانستند چیزهایی که می خواهند را بنویسند حتی به آنها دفتر و قلم میدادند اما افرادی که نام آنها در لیست صلیب سرخ قرار نداشت، آزادی عمل نداشتند فعالیت های ما در زمینه نگارش مطالب به صورت مخفیانه بود و اگر محرز میشد شکنجه می شدیم.
قربانی اضافه کرد: اسرایی که نام آنها در لیست صلیب سرخ قرار نداشت از باطری سوخته به عنوان قلم و از پاکتهای پودر لباسشویی و حاشیه روزنامههای عربی که به دست آنها میرسید برای نوشتن مطالب مورد نظر خود استفاده میکردند.
وی از علاقمندان به حوزه ایثار و شهادت خواست برای درک بهتر هشت سال دفاع مقدس کتاب دور از چشم صلیب را مطالعه کنند.
دور از چشم صلیب مجموعه
در بخشی از این کتاب آمده است: «ساعتی قبل از طلوع آفتاب، ما را فرستادند بیرون از آسایشگاه. وقتی که وارد محوطه و فضای باز اردوگاه شدم لرزش بدنم چند برابر شده بود؛ طوریکه نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. دندانهایم بههم میخورد. کف محوطه بسیار سرد بود. سایه دیوارهای آسایشگاهها کف سرد را پوشانده بود. فوری به گوشهای خزیدم. دوستم قنبر نوری لباسش را درآورد و روی بدنم انداخت. ساعتی بعد آفتاب طلوع کرد. با بالاآمدن آفتاب ایوانهای مقابل تازه آفتابگیر شده بود.
من هم که از شدت سرما بهسختی میلرزیدم در صدد بودم به محض اینکه آنجا آفتابگیر شد خودم را به آن قسمت برسانم. چند لحظه نگذشت که نگهبان عراقی مرا دید و به سراغم آمد. پس از زدن ضرباتی با کابل، مرا کشانکشان برد جلوی اتاق نگهبانی... .»
نظر شما