۲۲ مهر ۱۴۰۱، ۷:۳۴
کد خبر: 84911544
T T
۱ نفر

برچسب‌ها

آنجا که ماه فرو مانَد

۲۲ مهر ۱۴۰۱، ۷:۳۴
کد خبر: 84911544
نیکنام خشنودی
آنجا که ماه فرو مانَد

شیراز- ایرنا- گام در وادی عشق و ایمان می گذاریم و می رویم تا از چشمه فیاض نبوی سیراب شویم ، می رویم تا همراه با آمنه (س) در رویت ستاره ای که ماه مجلس شد و بر قله رفیع فخر آفاق نشست چشم بگشاییم.می رویم تا درخشش ماه ربیع را در میلاد محمد (ص) ببینیم ، می رویم تا نور در نور در جمال محمد به تماشا بنشینیم.

آمنه (س) نهمین ماه انتظار را برای تولد فرزند پشت سر می گذاشت ، او در این نه ماه به جز تنهایی ، ردیف نخل ها و تموز آفتاب چیزی ندیده بود و اینک نور نقره ای ماه نیز به جمع داشته های آمنه (س) افزوده می شد.

آمنه (س) چیزی شبیه هق هق از حلقوم گـُر گرفته اش پایین داد ، خنکای هوای بهاری یاد پرستوهای ربیع را در دل آمنه (س) زنده کرد ، طراوت بهار ، رقص پرده های رنگ باخته ، استواری چارچوب دریچه چوبی در نوازش باد و عطش نسیم برای نوازش های بیشتر لختی او را آرام کرد و بهت دوری همسرش عبدالله (س)  را از درونش برچید.

آمنه (س) چیزی شبیه هق هق از حلقوم گـُر گرفته اش پایین داد ، پرستوها می دانند که هق هق نهفته در گلوی او چه جسورانه در تب و تابند تا بیرون بریزند و همه استواری این زن را در هم شکنند ، چشمهایش را بست ، دستهایش را به لبه دریچه چوبی حایل کرد به سختی ایستاد، چشم بر سیاهی های نیمه شب بست ، با نور نقره ای ماه بدرود گفت و با سخاوتی بی بدیل گونه های لاغر و نحیفش را به خنکای نسیم سپرد تا جای خالی دست نوازشگر عبدالله (س) بر گونه هایش با نوازش نسیم بهاری از طراوت لبریز شود.

آمنه (س) چیزی شبیه هق هق از حلقوم گـُر گرفته اش پایین داد ، خود را در آستانه لبه دریچه چوبی تنها و بی پناه یافت ، خنکای نسیم همچنان از صورت نحیف و رنگ باخته او بوسه بر می چید و بی تعارف و عصیانگر آغوش بر آمنه (س) می گشود ، دریچه چوبی در عبور بی محابای باد به زحمت روی پاشنه چرخید و بازتر شد ، نسیم سپیده دم آرامش موهای آمنه (س) را در هم ریخت و بر عصیانگری هایش افزود.

حلقوم گُر گرفته آمنه (س) چیزی برای پایین دادن نداشت ، شرم زنانه بر وجودش مستولی گشت فریادی از درون او را از نوازش نسیم در نبود عبدالله (س) بر حذر داشت، به زحمت موهای اطراف شقیقه اش را جمع کرد و پشت گوش انداخت ، مثل عبدالله (س) ، که همه چیز را حتی زیستن با او و نوزادش را پشت گوش انداخته است ، عقده های سنگین در وجودش تلنبار شد و بر هم نشست او بر خود نهیب زد که نترسد ، ننشیند ، نگرید ، نشکند ، بماند و بشکفد اما عقده های بر هم نشسته رهایش نکردند و همچنان اندوهی سترگ در دلش تلنبار می شد ، آمنه (س) آخرین تلاشش را کرد ، نمناکی چشمانش خبر از انحنای روحش ، خبر از باران درونش و خبر از فرو ریختن آوار تنهایی در وجودش داد.

آمنه (س) آرام آرام و کودکانه گریست ، قطره های سرد دروازه های پلک هایش را گشود، نی زارهای مژگانش را پشت سر گذاشت بر صخره های گونه اش لغزید و آرام آرام از پرتگاه چانه اش بر زمین افتاد.

چشم گشود ، می دانست از نیم شب گذشته و به سپیده دم چیزی نمانده است ، دردی جانکاه مویرگهای درونش را فشرد این آخرین تلاش های معصومانه نوزاد افتخار آفاق بود که برای چشم گشودن در این دنیای خاکی ، برای تحقق بهانه آفرینش و برای افروختن چراغ هدایت در دست آدمیان مادر را به شکیبایی دعوت می کرد.

آمنه (س) هیچگاه چنین لحظه ای را ندیده بود ، توان ایستادن را از دست داد، ردیف نخل ها را مات و در هم دید ، خنکای نسیم را بر چهره حس نکرد ، نهیب درون و حایل دریچه چوبی نیز نتوانست او را سرپا نگهدارد ، زن به ثانیه های بودن یا نبودن نزدیک می شد همه توانش را در یک آه... جمع کرد و آن را از گلوی خشک بیرون داد ، عبدالله (س) ، تنهایی ، اشک ، ترس ، بهت ، نور نقره ای ماه ، خنکای نسیم و حتی درد را فراموش کرد ، اینک همه چیز در نگاه او به پایان رسیده بود و تنها دغدغه میلاد احمد (ص) بود که با جانش کلنجار می رفت.

آن سوی کلبه تنهایی آمنه (س) ، هفت فرشته سپید پوش نشانی خانه او را از نسیم بهاری جویا می شدند ، آنها در تب و تاب دیدن لبخند کودکانه نوزاد افتخار آفاق ثانیه ها را در ذهن شمارش می کردند ، نسیم فرشته ها را از انتهای افق تا آستانه دریچه چوبی همراهی کرد و ادامه راه را به پرستوهای ربیع سپرد ، فوجی از پرستوهای ربیع هفت فرشته سپید پوش را تا پشت پرده های رنگ باخته کلبه تنهایی آمنه (س) رساندند ، فرشته ها پرده و پر بگشودند و هاله ای از روشنایی بر آمنه (س) افشاندند و هر کدام نوایی از نور و سرور و سرزندگی برای آمنه (س) سر دادند.

فرشته ها پیغام یگانگی ، پیغام رهایی ، پیغام امید ، پیغام برادری ، پیغام سخاوت ، پیغام ایمان و پیغام خدا برای آمنه (س) به ارمغان آوردند و به او نوید آمدن کودکی دادند که در سالهایی نه چندان دور جهان را نور باران خواهد کرد و گلبرگ های وجودش هزار هزار باغ آیینه را آباد خواهد ساخت.

آمنه (س) در هبوط مرگ و زندگی نوزادش را در جمع فرشتگان سبکبال و آرام یافت ، پریان سپید پوش نوزاد نو رسته را یکی پس از دیگر بوییدند و از طراوات چشمانش نوشیدند و آیات ایمان را در گوشش نجوا کردند.

آمنه (س) پژواک آیات ایمان را می شنید و از رقص فرشتگان سپید پوش پیرامون نوزاد به وجد می آمد ، نوای پریان سپید پوش هر کدام زیبا تر از دیگری بر جان نوزاد می نشست و کرختی ماه‌های انتظار را از وجودش می زدود.

آمنه (س) چشم گشود فوجی از پرستوهای ربیع را دید که از لبه دریچه چوبی به پرواز در آمدند هنوز در ردیف نخل های مات غوطه ور بود که گریه کودکانه نوزاد نورسته او را به خود آورد این زیبا ترین صدایی بود که آمنه (س) را از غوطه ی حیرت رهایی بخشید.

نوزاد نورسته گریست و گریه اش ترجمان بهترین سرود زندگی بود ، بهاران گرمایی فرح بخش بر جان آفتاب افکند ، طعم طلوع در کام آفتاب شیرین نشست ، چادر سیاه شب چاک چاک شد ، صدای تکبیر بر گلدسته های صبح طنین انداخت ، نماز عشق در سپیده دم ربیع اقامه شد ، منادی صبح خوشایند ترین پیغام روز را سر داد ..... احمد (ص) متولد شد!

راه آسمان ها بر ابلیس بسته شد ، بت ها یکی یکی فرو ریختند ، کسری به شوق ، سینه چاک داد ، آب در سرزمین خشک سماوه غلیان کرد و آتشکده های مات در هیبت او نفس فرو خوردند.

فصل تازه برای احمد (ص) دمید ، آمنه (س) مسیر عبور فرشته ها را دنبال کرد که با پرستوهای بهاری از کلبه تنهایی او دور می شدند ، او همصدا با پریان سپید پوش زمزمه فصل تازه را برای بهترین مولود بهاران سر داد.

به نام خداوند رحمتگر مهربان ، آیا برای تو سینه‏ ات را نگشاده‏ ایم و بار گرانت را از دوش تو برنداشتیم ، باری که گویی پشت تو را می شکست و نامت را برای تو بلند گردانیدیم ، پس بدان که با هر دشواری آسانی است ، آری با دشواری آسانی است پس چون فراغت‏ یافتی به طاعت در کوش و با اشتیاق به سوی پروردگارت روی آور.

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha