۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۱۶:۴۶
کد خبرنگار: 2296
کد خبر: 84947534
T T
۰ نفر

برچسب‌ها

نگاهی به نمایش «فرزند یک خُنیاگرم» به کارگردانی شُکرخدا گودرزی؛

در نکوهش آیین ناپسند برادرکُشی!

۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۱۶:۴۶
کد خبر: 84947534
عزیزالله حاجی مشهدی | پژوهشگر و منتقد فیلم و تئاتر
در نکوهش آیین ناپسند برادرکُشی!

تهران- ایرنا- تماشای نمایش در این روزهای پُرتب و تاب، در نگاه نخست، شاید از سرِ بی‌خیالی و فراغتِ خاطر باشد اما در واقع چنین نیست، «هنر» – آن هم هنر نمایش که به هزار و یک دلیل، همواره با بی‌اعتنایی‌های فراوانی رو به رو شده است - در سخت‌ترین شرایط اجتماعی نیز نباید نادیده گرفته شود.

هر چند که این روزها این نگاه، جانبداران و مخالفان خاص خودش را دارد، با این همه، در سخت‌ترین شرایط ممکن، با حسرت و اندوه، در کنار نمایش دوستانی کم‌تر از انگشتان یک دست، در تالار چهارسو، به تماشای این نمایش نشستم. دیدن چنین فضایی به راستی که برایم تازگی ندارد. آخرین باری که چند هفته پیش، در تالار سنگلج به تماشای نمایشِ «پایینِ گذر سقاخانه» یکی از نمایشنامه‌های متفاوت زنده یاد اکبر رادی نشستم، بازهم، همین اندوه با من همراه بود.

اگر عشق و دلدادگی آدم‌هایی از جنس شکرخدا گودرزی و همراهان گروه نمایش: «فرزند یک خنیاگرم» نمی‌بود، کدام آدم عاقلی، بیش از ۹ ماه با گروهی از نمایش دوستان نا بازیگرو دلشیفته هنر نمایش، روزها و ساعت‌ها و هفته‌ها سر و کله می‌زند تا در اجرای صحنه‌ای چنان بدرخشند تا کم‌تر کسی باور کند که بسیاری از بازیگران این گروه، نخستین تجربه موفق بازیگری خود را بر روی صحنه چنین نمایش به نسبت دشواری - از نظر حفظ ضرباهنگ خاص و هماهنگی‌های گُریزناپذیر میان همه بازیگران- به خوبی به نمایش بگذارند.

شکرخدا گودرزی در جایگاه یک نمایشنامه‌پرداز سرشار از انگیزه، پیش از هر چیز با وفاداری به اصل متن شاهنامه فردوسی برای تدوین یک نمایش تازه، مناسب‌ترین برداشت‌های شخصی خود را داشته است. تطبیق دادن فضای حماسی اسطوره‌ای شاهنامه با فضای تازه‌ای که از قضا در آن از رَجزخوانی‌های معمول شخصیت‌هایی همچون زال و رستم و...خبری نیست و قهرمان‌های فردوسی در ساحتی تازه به آدم‌هایی زمینی و قابل باور نزدیک شده‌اند و حتی اگر «شهریار» اند، از بیان ترس‌ها، تردیدها، بی‌خوابی‌ها، هول و هراس‌هایشان نیز پروایی ندارند و نویسنده نمایش، آنچنان از چهره این شخصیت‌ها هاله‌های باسمه‌ای شکوه و جلال بی‌پایه را زدوده است که با نوعی تقدس‌زدایی آگاهانه از این شخصیت‌ها، تصویری به درستی «واقع نما» ارایه می‌دهد.

همه اینها در حالی است که نویسنده نمایشنامه، نه از متن رویدادها برابر با آنچه در شاهنامه آمده است، دور شده است و نه به دور از راه و رسم امانتداری در حفظ این گنجینه گرانبار ادبی- فرهنگی سرزمین ما، حشو و افزونه به میل خود بر اصل ماجراها افزوده است. 

در کار تجربه‌گرایی و آموزش عملی و کارگاهی هنرجویان و دانشجویان هنرهای نمایشی، پیش از اینها نیز چه بسیار شاهد بوده‌ایم که پیشگامانی از دلشیفتگان هنر تئاتر، کسانی همچون استاد میکاییل شهرستانی نویسنده، بازیگر، مدرّس و کارگردان نام آشنای تئاتر- در ادامه کارهای آموزشی خود، بارها و بارها با استفاده از دلشیفتگی و توانمندی‌های هنرجویان خود، دست به کار ارزنده‌ای زده است که برآیند آن معنای آشکار انتقال تجربه‌های سودمند نمایشی به نسل جوان بوده است. نسلی پُرشور که با وجود همه ناسازگاری‌ها و سرزنش‌هایی که گاه، نا به جا از برخی بزرگ‌ترها یعنی از اولیا و مربیان خود می‌شوند، بازهم تشنه تجربه‌اندوزی هستند و در کنار یک استاد و مدرّس دلسوخته هنر تئاتر، در صحنه نمایش، توانایی‌های خود را به تماشا می‌گذارند تا به عنوان یکی از جدی‌ترین مراحل آموزش، پس از گذراندن دوره‌های پیش نیاز بازیگری، با حضور در صحنه یک نمایش، آموخته‌های خود را ارایه دهند. کاری که در نمایش «فرزند یک خنیاگرم» نیز از سوی کارگران این نمایش برای یک گروه ۱۲-۱۰ -نفره از بازیگران جوان و دوستدار هنر نمایش، بسترسازی مناسبی شکل می‌گیرد.

در ساختار داستان‌پردازانه تراژدی‌هایی که در متن شاهنامه رخ می‌دهد، شاید «برادرکشی» تلخی که در داستان «شغاد» و «رستم» رخ می‌دهد، بسیار دردانگیزتر از نمونه‌های دیگر باشد. به ویژه که شخصیتی مثل رستم - با همه ویژگی‌های آشکار پهلوانیش- مثل همه قهرمان‌های تراژدی، چنان ناخواسته گرفتاری پادافره گریزناپذیری می‌شود که گویی به دلیل کشته شدن «اسفندیار»، چنین مصیبتی گریبانگیر پهلوان نامی فردوسی می‌شود.

در زیر متنِ نمایشی که گودرزی بر بستر داستان‌هایی از شاهنامه، گریزگاهی برای بیان رنج‌ها و مصایب امروزین دنیای هنر و آنچه بر سر هنرمندان می‌آید، پی‌ریزی می‌کند، نادیده انگاشتن هنرمندان و هنرشان در گیردار زندگی پُرهیاهوی امروز است. آنجا که کنیزکی نوازنده (خوش الحان و خوشنواز، مادر شغاد) پس از باردار شدن، به عنوان یک هنرمند زن، به رانده شدن از دربار و تبعیدی ناخواسته وادار می‌شود، ما را با تبعیضی ناخواسته آشنا می‌کند که شاید در شکل‌گیری شخصیت‌هایی همچون رستم و شغاد - اگرچه از تبار یک پدر و نیای مشترک هستند، با این همه، از دیدگاه روانشناسی و علم رفتارشناسی، فرسنگ‌ها از هم فاصله دارند.

شاید در حکمرانی‌های روزگار ما نیز که رویارویی با تنگناهای اقتصادی و دشواری‌های دیگری همچون فقر، تهیدستی و بیماری و ... در اولویت قرار می‌گیرد، بی‌توجهی به هنر و هنرمندان نیز درست مشابه رفتار زال با خنیاگران و نوازندگان و شاعران غیروابسته، تداعی‌کننده شرایط همان روزگاران باشد. درست به همین روی است که پادشاهی همچون زال، شمشیر زنان جنگاور را بر صنعتگران، حکیمان، شاعران و هنرمندان ترجیح می‌دهد.

در نکوهش آیین ناپسند برادرکُشی!

احاطه شدن زال زر توسط اخترشناسان، طالع‌بینان، پیشگویان و منجّمان درباری، به جای حکیمان و عالمان روش‌بین، سند گویایی است از این که چگونه، برخی از حاکمان ساده اندیش، در تصمیم‌گیری‌های بزرگ و سرنوشت ساز خود، از تصمیم‌سازانی ساده لوح و خرافاتی بهره می‌گیرند  که فرجام کار، به زیان یک ملت و یک جامعه منجر می‌شود. شاید ساده‌ترین دلیل برای پیامدهای ناگوار تصمیم‌سازی‌های آدم‌هایی خُرافه‌پرست و یاوه‌گویی‌ها، همان است که رستم را به کابلستان می‌کشانند و به دسیسه شغاد، به بهانه شکار، پهلوان پیلتن را با رخش بی‌همتای او در گودالی پُر از تیر و نیزه‌های زهرآگین فرو می‌کشند و شگفتا که خود شغاد نیز همزمان با رستم در چاه می‌افتد و کشته می‌شود و انگار، بارگاه زال، یک‌باره از پهلوانان تهی می‌شود!

هر چند در متن اشعار شاهنامه، تصویر چندان روشنی از مادر شغاد (همان کنیزک نوازنده خوش آوا) به دست داده نمی‌شود، نویسنده نمایش «فرزند یک خنیاگرم» آشکارا می‌کوشد تا با نهادن نام نیکوی «دلارام» بر او ، روایت تازه‌ای ارایه دهد که گویی در ادامه داستان ناگفته فردوسی، بیان می‌شود و تصویری کامل‌تر و روشن‌تر، از این هنرمند ارایه می‌دهد. به نحوی که در کنار دیگر آدم‌های اصلی نمایش، تا حدود زیادی، هویتی مستقل پیدا می‌کند.

نکته قابل توجه در این نمایش، ارایه تصویری زمینی و این جهانی از رستم است. چهره‌ای که با حذف آگاهانه جلال و جبروت ظاهری او، تا حدود زیادی منطقی‌تر و شکیباتر تراز پهلوان فردوسی به نظر می‌رسد. (نکته ظریفی که با نوعی فاصله‌گذاری، در فاصله یک تنفس کوتاه، در میانه نمایش، خود بازیگر نقش رستم را نیز به تردید وامی‌دارد و به حضور و انتخابش به عنوان رستم، با اندام به نسبت نحیفی که دارد، اعتراض می‌کند!) در کنار همه امتیازهای نمایش، از جمله تجلّی آشکار روح زمانه ما و درد و داغ‌های امروزین آدم‌های روزگار ما، کاش به جای شغاد که در نهایت، در متن خود شاهنامه نیز شخصیتی فریبکار و دسیسه‌باز است، در بخش جانبداری از هنر و هنرمندان و بی‌مهری‌هایی که به آنان شده است، به جای این شخصیت، از پیری جهاندیده و حکیمی سرد و گرم چشیده استفاده می‌شد تا جانبداری او از بی‌پناهی هنر و هنرمند باورپذیرتر به نظر برسد.

حتی می‌شد برای مثال، در صحنه‌هایی از خواب و رویا و کابوس‌های شبانه و بی‌خوابی‌های عذاب‌آور «زال زر»، روح خود حکیم فردوسی، سرزنشگرانه، ظاهر شود و او را به خاطر بی‌مهری‌هایش نسبت به هنرمندان، مورد ملامت قرار می‌داد. به ویژه که ساختار در هم تنیده این نمایش، به عنوان آمیزه‌ای مناسب از سُنت‌های نمایشی با هنر پسامدرن و فضای نمایش‌های تجربه‌گرایانه (Experimental Theatre) دست کارگردان را برای چنین آزمونی نیز به خوبی باز گذاشته است.

انتخاب فضای سالن انتظار یک فرودگاه، استفاده از اشیاء – از صندلی‌های تاشو با کاربُردهای چندگانه – گرفته تا پوشیدن صورتک‌ها و لباس‌های همگون، طراحی صحنه، موسیقی مناسب با فضای نمایش و نماهای تکرار شونده کندن زمین خشک و تفتیده - به مثابه کنده شدن گور آدم‌های بدکُنشت - که تا انتهای نمایش تکرار می‌شود، فرصت‌های پُرملال تاخیر در پرواز برای آخرین تمرین‌های گروه نمایشی که عازم پاریس است را به خوبی پُر می‌کند و رفت و برگشت‌های مناسبی ایجاد می‌شود تا همه ما را در جایگاه تماشاگر نمایش، بی‌آن که در جهان اسطوره‌ها و خواب و خیال‌هایش غرق شویم، در فاصله چند تنفس کوتاه، با هشدارهایی که کارگردان نمایش، گاه و بی‌گاه به بازیگران نمایش می‌دهد و حتی بر سر یکی دو تن از آنان نیز نهیبی می‌زند، ما را به دنیای امروزین‌مان برمی‌گرداند تا با همه وجودمان جریان سیّالِ روح زمانه خود را به درستی، باور کنیم.

گودرزی با نوشتن این نمایشنامه که در بخش‌های مهمی از همسرایی‌های آن، زبانی بسیار شاعرانه و آهنگین نیز دارد، حاصل کارش را در سال ۱۳۹۸ به چاپ می‌رساند و با اجرای صحنه‌ای آن – با استفاده از توانمندی‌ها و ظرفیت‌های نهفته در وجود بیش از ۱۰-۱۲ جوان بازیگر دختر و پسر، پس از نزدیک به ۹ ماه تمرین و کار مداوم، آنچه بر صحنه می‌آید، به اثری منسجم و دلنشین بدل شده است که بی‌گمان در میان کارهای نمایشی گذشته شکرخدا گودرزی، کاری برجسته و قابل اعتنا خواهد بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha