به گزارش خبرنگار سیاسی ایرنا، تحزب و نظام حزبی برای محمدرضا پهلوی مانند بسیاری دیگر از مظاهر تمدن و دموکراسی، کالایی تزئینی بود که چون در لندن و پاریس و واشنگتن یافت میشد باید در تهران هم ویترینی برای آن ترتیب داده شد. این ادعا شاید میانه سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ یعنی دقیقا زمانی که محمدرضای جوان در حال مشق پادشاهی بود، چندان معتبر به نظر نرسد اما از فردای کودتای مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت قانونی محمد مصدق تا سقوط خودش در بهمن ۵۷، بنابر روایات رسمی از داخل کاخ نیاوران و سعدآباد و گلستان، ادعایی محکم و مستدل است.
در توصیف و تحلیل شرایط سیاسی دوران پهلوی که نظام تحزب هم زیرمجموعه آن تعریف میشود، کتابها، مقالات، فیلمها و روایتهای بسیار متنوع و کامل و جامع در طول سالهای گذشته هم از سوی پژوهشگران داخل و هم خارج از ایران و گاهی منتسب و نزدیک به نظام پهلوی منتشر شده است و از این رو، نوشتار فوق تلاش میکند، کوتاه و خلاصه شرایط نظام حزبی در دوران پهلوی دوم را به تصویر کشد.
احزاب در دوره نخست حکومت پهلوی
آفتاب سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰ که طلوع کرد، رضاخان میرپنج بهتر از هر کس میدانست که دورهاش تمام شده و باید از تخت طاووس کاخ گلستان به زیر آید. قوای متفقین پشت درهای کاخ و منتظر خروجش بودند و اگر سَیّاسیهای فروغی نبود، شاید نظام پهلوی در همان تاریخ، به تاریخ میپیوست. با این همه سیب سیاست هزاران چرخ در هوا خورد و «محمدرضا پهلوی» ولیعهد ایران را جانشین پدر کرد.
این میان، یعنی فاصله میان از بین رفتن یک دیکتاتور تا شکلگیری دیکتاتور جدید! فرصتی برای تنفس در فضایی نسبتاً آزاد فراهم کرد که بسیاری از احزاب و مطبوعات و کتابهای ارزشمند تاریخ ایران هم در این مقطع و آن بستر تأسیس و منتشر شد. پس از ۲۰ سال وقفه در نظام تحزب و فعالیتهای سیاسی، در مدت کوتاهی، تعداد زیادی انجمن، جمعیت، حزب و اتحادیه پا به عرصه وجود گذاشت. حزب اراده ملی، اتحاد ملی، سوسیالیست ملی، عدالت، پیکار، رادیکال، وطن، توده، ایران و ... در این مقطع زمانی تأسیس یا تحکیم شدند.
حزب توده از مهمترین و اثرگذارترین این احزاب بود که تا ۱۵ بهمن ۲۷ که پهلوی دوم در دانشگاه تهران هدف گلوله قرار گرفت و ضارب را به این حزب منتسب کردند، به فعالیت خود ادامه داد و پس از این تاریخ هم نه رسمی و علنی، بلکه در خفا فعالیت کرد. حزب اثرگذار دیگر، «ایران» بود که در سال ۱۳۲۱ به همت اساتید و فارغالتحصیلان دانشکدههای فنی و حقوق دانشگاه تهران تأسیس و پس از سالها فعالیت اثرگذار با جبهه ملی ادغام شد. جمعیت فداییان اسلام در سال ۱۳۲۴ و حزب زحمتکشان در سال ۱۳۳۰ و در نهایت «جبهه ملی» از مهمترین و اثرگذارترین احزاب و تشکلهایی بودند که در بهار سیاسی دوران پهلوی که بیشتر حاصل تجربه کم شاه جوان در ایجاد خفقان بود، سربرآوردند و هریک در سپهر سیاسی ایران تأثیر ملموس خود را برجای نهادند.
خزان دموکراسی پس کودتای ۱۳۳۲
پس از کودتای سیاه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت «محمد مصدق»، کسی از پادشاهی که نخستوزیر قانونی کشورش را با توطئههای خارجی ساقط کرد، انتظار پایبندی به مفهوم تحزب نداشت و اینگونه هم شد. آرامآرام محمدرضا پهلوی یاد گرفت که نظام سلطنت نیازی به حزب مردمی ندارد و سری را که درد نمی کند دستمال نمیبندند!
«علیرضا ازغندی» استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه در کتاب تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، (۱۲۳۰-۱۳۵۷) درباره دوره خزان احزاب در عصر پهلوی مینویسد: «از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۹ هیچگونه فعالیت سیاسی توسط احزاب و تشکلهای سیاسی ملاحظه نمی شود. سران حزب توده به خارج از کشور فرار کردند و اعضای باقی مانده در کشور هم دستگیر و اعدام یا زندان محکوم شدند. مصدق رهبر جبهه ملی به سه سال زندان محکوم و حسین فاطمی اعدام شد. اعضای اصلی و سردمدار حزب ایران و حزب زحمتکشان ایران به عنوان دو حزب اصلی جبهه ملی و از کشور خارج شدند یا به مشاغل آزاد روی آوردند. بدین ترتیب در دهه سی تنها دو سازمان سیاسی یکی فدائیان اسلام به صورت کاملا مخفی و دیگری نهضت مقاومت ملی به صورت نی نیمه مخفی فعال بودند».
ازغندی همچنین در بخش دیگری از این کتاب درباره افول نظام حزبی بین سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ مینویسد: « بیتردید تشکیل و فعالیت احزاب و ارائه افکار و اندیشههای مستقل و پویا صرفاً در شرایطی تجلی خواهد یافت که حداقل امنیت برای تمامی اقشار و طبقات و نهادهای اجتماعی غیر رسمی فراهم باشد. ولی چون دولت با خصلت و ورا طبقاتی و ورا قانونی خود همیشه از ابزار خشونت استفاده می کرد و خشونت سیاسی به صورت یک خصیصه پایدار فرهنگی در آمده بود، طبق انتظار توسعه سیاسی و کارآمدی احزاب و سایر نهادهای مشارکت قانونی را نمیتوان داشت. در جامعهای با فرهنگ سیاسی ستیزه جویانه و پرخاشگرایانه و نخبگان مطلق گرا و توطئهگر و مخالفت سرسخت با منش مدارا و تسامح، توسعه سیاسی تحقق نخواهد یافت و یک جامعه فاقد توسعه سیاسی فعالیت احزاب به شکل مطلوبی امکانپذیر نخواهد بود».
عریضه و ویترین سیاستورزی پهلوی اما نباید خالی میماند، پس دو حزب مردم و ملیّون در سال ۱۳۳۶ تأسیس شد و اگر به نام مؤسسان آن اشاره شود، قطعاً خواننده هم به فرمایشی بودن آن گواه خواهد داد؛ «اسدالله علم» نخستوزیر، وزیر دربار و از نزدیکان محمدرضا پهلوی حزب مردم را تأسیس کرد و منوچهر اقبال حزب ملیّون را.
شاید توضیح علم درباره دلایل تأسیس حزب مردم بهترین روایت از شرایط تحزب در ایران آن سالها را داشته باشد. جایی که گفته است: «حزب مردم برای تجسم و تقدس یک نیّت پاک و وطنخواهانه و آزادمنشانه شخص اعلیحضرت محمدرضا پهلوی بهوجود آمد و ما میخواستیم با تشکیل این حزب از شاهنشاه دموکراتمنش خود سپاسگزاری کنیم».
این دو حزب به دلایل بسیاری فاقد عناصر اثرگذار در عرصه سیاست بودند و با کنار رفتن رهبر یکی از آنها از نخستوزیری و اشتغالات بیپایان دیگری در دفتر اعلیحضرت، در عمل نتوانستند حتی برای مدتی نقش اصلی خود را که ویترین و تزئین دکان دموکراسیخواهی شاه بود! ایفا کنند. دو حزب گرچه در ظاهر با یکدیگر رقابت و با دولتهای مستقر از در مواخذه درمیآمدند اما به دلیل تعلقات سیاسی پیدا یا منافع اقتصادی پنهان با دربار، دعواها از جنس زرگری بود که حتی در آن هم موفقیتی نداشتند و اوج فعالیت آن در انتخابات مجلس بیستم شورای ملی بود که وقتی اکثریت این مجلس از آنِ حزب ملیون شد، اعتراضات حزب مردم آن را منحل و در نهایت اعتبار هر دو این تشکیلات را تضعیف کرد تا حزب تازهای که از پستوها و تالارهای کاخ نیاوران در حال سربرآوردن بود، به عرصه سیاست ایران تحمیل شود.
حزب ایران نوین که قرار بود هر آنچه مردم و ملیّون نتوانسته بودند، «بتواند» و جمشید آموزگار و دیگر مترقیانِ مُحصّل در فرنگ، طرحی نو دراندازند اما چون خانه دموکراسی از پایبست ویران بود، هر گونه فکر خواجه درباره نقش ایوان به جایی نمیرسید. برای حزب ایران نوین هم دستاورد خاصی در تاریخ ثبت نشد و پس از مدتی سوسو زدن در آسمان سیاست پهلوی، رو به خاموشی نهاد.
رستاخیز و کنار رفتن پردههای نمایش
تمام تلاش محمدرضا پهلوی در سالهای آخر سلطنتش، حراست از تاج و تختش بود و چون نزدیکی به آمریکا را عامل این حراست میدانست، برای این نزدیکی تن به هر اقدامی میداد. تأسیس حزب هم روکشی طلایی برای نشان دادن میزان پایبندی به اصول دموکراسی به دولتمردان کاخ سفید بود، به ویژه اگر ساکن امارت سفید واشنگتن دی سی، «کِندی» و «کارترِ» مدعی حقوق بشر و اصول لیبرالیسم هم بودند. با این همه سیاست روتوش بردار نبود و خاطر ملوکانه نمیتوانست تحمل کند که جمعی و گعدهای به نام حزب، چیزی خلاف خواست و نظر همایونی را بگوید و پیش ببرد. بنابراین «احزاب» معنایی نداشت و تنها یک «حزب» باید شکل میگرفت و آن «رستاخیز ملت ایران» بود. چه مبارک نامی که بهانه و سرآغازی برای رستاخیز و انقلاب واقعی مردم ایران شد.
یرواند آبراهامیان در کتاب مشهور ایران بین دو انقلاب مینویسد: «بین سالهای ۱۳۴۳ تا ۵۶ یعنی دوران نخست وزیری امیر عباس هویدا حزب ایران نوین کاملاً در اختیار او بود اما در عین حال به حزب مردم همه اجازه داده بود که در مجلس فعالیت کند و در واقع شاه در این سال ها غالباً به مخالفان سلطنتطلب اطمینان می داد که قصد ندارد نظام تک حزبی ایجاد کند و تاکید میکرد: «اگر من به جای آنکه پادشاه مشروطه باشم، دیکتاتور بودم؛ آن وقت لازم بود که یک حزب واحد حاکم تشکیل دهم. مثل همان که هیتلر تشکیل داد یا امروز در کشورهای کمونیستی میبینید اما من به عنوان پادشاه مشروطه فعالیت حزبی را به طور وسیعی فارغ از حاکمیت تک حزبی و دولت تک حزبی ترغیب میکنم».
شاه اما در اسفند ۱۳۵۳ در یک چرخش کامل صدو هشتاد درجهای با منحل کردن دو حزب موجود، حزب رستاخیز را تشکیل داد و اعلام داشت که در آینده دولتی تک حزبی بر سر کار خواهد بود و در همانجا افزود: کسانی که مایل نباشند به حزب واحد بپیوند حتماً هواداران مخفی حزب توده خواهند بود این خائنین یا باید بروند زندان یا اینکه همین فردا کشور را ترک کنند! وقتی روزنامهنگاران خارجی پرسیدند این سخنان با سخنان شاه در تایید نظام دو حزبی سخت مغایرت دارد؛ شاه چنین گفت: آزادی اندیشه! آزادی اندیشه! دموکراسی! دموکراسی! بچههای ۵ ساله اعتصاب کنند و بریزند توی خیابانها! برای دموکراسی و آزادی؟! این کلمات چیست؟! من با آنها کاری ندارم!».
اسدالله عَلَم در خاطراتش درباره دیدگاه پهلوی دوم درباره حزب رستاخیز مینویسد:«(شاه) فرمودند باید کادر صحیح با حسن شهرت حزبی (حزب رستاخیز) را در رأس امور دانشگاهی قرار بدهیم که عناصر جدید خواهند بود. دانشجویان هم باید در خارج دانشگاه در مناطق خودشان مثل عضو معمولی وارد حزب(رستاخیز) شوند. اخراج استادان نامطلوب هم ... لازم است».
آبراهامیان در بخش دیگری از همین کتاب در توضیح حزب رستاخیز آورده است: «حزب رستاخیز اگرچه منشاء مغشوشی داشت اما هدف اصلی آن کاملاً روشن بود، این حزب میخواست نوعی دیکتاتوری نظامی کهنه را به صورت یک دولت تک حزبی توتالیتر مآب درآورد. حزب رستاخیز با جذب و ادغام احزاب ایران نوین و مردم مدعی بود که معتقد به اصل مرکزیت دموکراتیک است، بهترین جنبههای سوسیالیسم و سرمایهداری را در هم میآمیزد، بین حکومت و مردم رابطهای دیالکتیکی ایجاد میکند و کشور با رهبر بزرگ و انقلاب سفید، به سوی تمدن بزرگ رهنمون میشود. حزب رستاخیز در جزوهای با عنوان «فلسفه انقلاب ایران» اعلام داشت که شاهنشاه ایران فقط رهبر سیاسی ایران نیست و در وهله اول معلم و رهبر معنوی نیز است در هیچ کجای جهان چنین رابطه نزدیکی بین رهبر و مردم نمیتوان یافت. هیچ ملت دیگری به فرماندار خود اینگونه اختیار تام نداده است. سبک سخن و نیز غرور مستتر در آن طرز فکر شاه را در اوج قدرت آشکار می کند».
«مسعود بهنود» نویسنده و روزنامهنگار ساکن لندن در کتاب «از سیدضیاء تا بختیار» درباره حزب رستاخیز و دلیل شکل گیری آن آورده است: «خبر این حادثه وقتی در اسفند ۱۳۵۳ به جهان مخابره شد همه را حیرت فراگرفت. شاه تصمیم گرفته بود ایران را یک حزبی کند و کسی توضیحی برای این کار پیدا نمیکرد. مفسران و تحلیلگران آشنا به مسائل ایران و هم دیپلماتهای خارجی مقیم ایران از خود میپرسیدند این کار چه لزومی داشت؟ شاه خود نیز جزاین دلیلی برای یک حزبی شدن رژیم ارائه نداد که »همه احزاب موجود در وفاداری به تاج و تخت و سلطنت و پشتیبانی از انقلاب شاه و ملت با یکدیگر مشترکند». هویدا به عنوان کسی که حزب رستاخیز به او سپرده شد به سبک مألوف خود به فاصله کوتاهی آن حزب را نیز به نمایشی تبدیل کرده بود و مردم به عنوان یک سرگرمی در جلسات کانون های حزبی شرکت میکردند. تنها کاری که در حزب رستاخیز صورت میگرفت انتشار یک روزنامه روزانه با نام رستاخیز بود. گرچه در انتخابات رستاخیز بیشتر از انتخابات دوره های بیست و یکم و بیست و سوم مجلس شورای ملی رای داده شد ولی مقایسه آن با کل جمعیت بالای ۱۸ سال کشور نشان از ورشکستگی رژیم داشت».
حتی اگر تأسیس حزب رستاخیز را از دیدگاه هواداران شاه هم مورد تحلیل قرار داده و بپذیریم که هدف پهلوی دوم، فراهم ساختن بستری برای شنیدن صدای مردم در این حزب و آموزش سیاسی آنان بود، باز هم چون حزب رستاخیز برخلاف احزاب معتبر بینالمللی نه از پایین و بطن جامعه که از بالا و دربار شکل گرفته بود، نمیتوانست و نتوانست با عموم مردم ارتباط گرفته و پایگاه اجتماعی قابل قبولی را صاحب شود.
«محمدعلی همایون کاتوزیان» استاد دانشگاه و مورخ در گفتوگو با مجله مهرنامه درباره دلایل روی آوردن شاه به نظام تک حزبی، میگوید: «تشکیل سه حزب قبلی و کوچک ربطی به سیاست داخلی نداشت (ملیون، مردم، ایران نوین). اما شاه حزب رستاخیز را مستقیماً به فرمان خود ایجاد کرد که تظاهر کند در ایران اصلاً اختلاف سیاسی وجود ندارد. در آن زمان بود که شاه در مصاحبههایش با روزنامهنگاران غربی حتی به غرب نصیحت کرد که دست از سیستم منحط دموکراسی بردارند. تأسیس حزب رستاخیز نشانه اوج گرفتن نظام سلطنتی در ایران بود».
خلاصهی این نوشتار خلاصه آن خواهد بود که رژیم پهلوی حزب را نیز مانند دیگر بنیانهای دموکراسی در مقاطعی به بازی خود راه داده و از آن دفاع و حمایت میکرد و هرآن زمانی که نیازی به وجودش احساس نمیکرد، آنها را ملغی و منحل میساخت. به دلیل چنین برخوردها و فرازوفرودهایی در مسیر تَحّزب، در ایران حزبی که بتواند برای مثال با حزب کارگر انگلستان یا سوسیال دموکرات آلمان یا جمهوری خواه آمریکا، در سابقه رقابت کند وجود ندارد.
در نهایت تاریخ وقایع و رویدادها، وقتی مکتوب یا شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود، امکان نادیدهگرفتن آن وجود نخواهد داشت حتی اگر صدها قرن از آن رویداد و واقعه هم گذشته باشد. بر همین اساس، رنگآمیزی گنجشکهای استبداد در دوره پهلوی و فروش آن به افکار عمومی به جای قناری آزادیخواهی! شاید در استودیوهای رنگارنگ کارکردی داشته باشد اما تاریخ روایت خود را دارد و عموما هم رنگآمیزی نمیداند.
نظر شما